آسیانیوز ایران؛ سرویس فرهنگی هنری:
بهزاد اسدی، فیلمساز، مدرس دانشگاه و دکتری فلسفه هنر - اگر
به نوشتههای بیونگ چول هان در جامعه فرسودگی و به خصوص تقلای اِروس خوب نگاه کنیم،
میبینیم تمامی معنای آن انگار در آینده نه چندان دور در فیلم مهمی چون ارزیابی جمع
شده است. فیلم برای مخاطب عام شاید فقط
یک قصه علمی-تخیلی در آینده مبهم باشد. با قصهای معمولی و کُند اما حرف فیلم و فلسفه
وجودی آن خیلی مهم و عمیق است. فیلم تا دو الی سه سکانس پایانی گویا یک قصه ساده از
یک زوج و ارزیابشان با نگرش روانکاوانه ست، ولی
آن سه سکانس پایانی مثل پُتک تمامی معنا را برای ما هجی و قابل خوانش میکند. وقتی
به قبل برمیگردیم میبینیم تمامی عناصر و اجزا درست و با دقتی بارز برای برداشت معنایی
ژرف و درست گذاشته شده اند. اسم فیلم ارزیابی به درستی مفهوم را به ما منتقل میکند
که این بررسی واکاوی وضعیت یک زن، مرد یا زوجی نیست بلکه ارزیابی از یک وضعیت کنونی
مطلق است. ارزیابی در جهانی بعد یعنی دنیای مطلق جهانی شده و همهگیری تمام نئولیبرالیست
فاشیست زده! در جایی که سیستم مانند روند نوین رمان 1984 اورول همه چی را دیکته
میکند، از کی و چه جور بچه دار شدن تا بودن یا نبودن در دنیای جدید، یا ارزیابی
مطلقی که زیر نظر کامل سیستم هست و خواهد بود.
فیلم بر خلاف بسیاری
از فیلمهای فلسفی یا تفکری که معمولاً در حد تیتر، تفسیر یا حتی مقاله خبری باقی
میمانند، پا را فراتر میگذارد و به یک مقاله علمی-تصویری قوی تبدیل میشود. با طرح
سوالی مهم و نتیجهگیری از آن مهمتر، این سوال که ارزیابی ما از "بودن در جهان" در
وضعیت قدیم، حال و آینده به چه صورت است و ما چه میخواهیم؟..و به زیبایی به این سوال
در سه وجه پاسخ میدهد. به گونهای که از اول تمام پازل چیدمانی خود را به سه ضلع و
سه گونه چیده است. از اسم فیلم که ارزیابی قدیم، حال و آینده جهان ماست. از معنایی
اِروس وار زن در سه ضلع اِروس گونه شهوت (یعنی مرد)، تلاش و فقر (یعنی زن) و زیبایی
و بچه (یعنی ارزیاب) که این سه هر کدام به نوعی چرایی نابودی اِروس را به ما نشان میدهند.
سه ضلع درون خانه میشود زن (مادر)، مرد (پدر) و ارزیاب (بچه) که با طرح آیینه ای از
فرایند روانکاوی فروید به مسئله نگاه میکند و پیش میرود و گهواره وار روش تحقیق و
فرضیه خود را پیش میکشد. سه ضلع فلسفه هگلی میشود علم منطق (مرد)، فلسفه طبیعت (زن)
و در آخر نه هنر، نه دین، نه فلسفه میشود (ارزیاب)، فیلم ساز پای فراتر می گذارد
و از دهان نیچه در معماری هگلی بیرون میزند. اگر سنتز هگلی روح مطلق است اینجا آدمی
با روح مرده روبروی ماست. یعنی "ارزیاب" میشود انسان
مرده یعنی انسان پوچ، تباه یا نیهیلیسم مطلق در ظواهر کامل شخص ارزیاب.
سه ضلع
محیط بیرونی فیلم دریا (توهم، یادواره یا رویا)، گلخانه (طبیعت، تن یافتگی و یا زندگی)
و خانه (وجوه تکاملی علم). زن با بازی الیزابت
اولسن (نماد گذشته یا قدیم) با گل و گیاه سر و کار دارد و یاد و خاطره مادر و معنای
زندگی را دارد و اوست که به درون آتش میرود آتشی که اینجا معنای حقیقت و حقانیت زندگیست.
ارزیاب
با بازی آلیسا ویکندر (نماد حال) انسان نئولیبرال فرسودهِ بیروح در جدال طبیعت و علم،
همخوابه علم میشود و به او امیدوار است. با مرد (علم) کودکانه بازی میکند، دلخوش
راه نجاتش است و بالعکس وقتی به گلخانه میرود چیزی در او زنده نمیشود نشانه زندگی،
واقعیت و حقیقت وجودی محض را آتیش میکشد و نابود میکند و تَلی از خاکسترش به جا میگذارد. و اما مرد با بازی همیش پاتل (نماد
علم و آینده) فقط به تکمیل نظریه نوین داروین مشغول است که با هوش مصنوعی بتواند موجودی
خلق کند با شباهت صددرصدی با آدم. در کلِ فیلم روی ژنتیک نود و نه درصدی میمون کار
میکند که شبیه به انسان است و ارزیاب را شیفته این اَمر میکند و حتی به خلق یک نوزاد
کامل مَجاز میرسد «او حاصل تفکر علم راه نجات آینده است». همان تفکر منحط نئولیبرالی
که پیشگامان آن به دنبال خلق مَجاز واقعی میگردند. مولتی سرمایهدارانی در راه کسب
پول، شهوت و قدرت. همگی اراده معطوف به قدرت در نابودی معنای بشر هستند.
ارزیاب در جایی میگوید
شش سال است که هیچ کودکی متولد نشده است، که ما را به یاد فیلم فرزندان بشر از
آلفونسو کوارون میاندازد و کتاب "رئالیسم
سرمایه مارک فیشر" که در نقد نئولیبرالیسم مینویسد دیگر جایی برای رشد بچه و انسان
جدید نیست. این فرضیه در فیلم با نوزاد جدید مخترع به ما این را میگوید همه چیز مَجازگونه
میشود حتی زایش، تولد و بچهدار شدن دیگر کسی مجوز بچهدار شدن ندارد و حکومت فاشیست
جهانی شده نیازی برای تولد موجودی ندارد چون دیگر آدمی به دلیل رشد علم پیر نمیشود
یا به مرگ طبیعی نمیمیرد و در جهانی افلاطونی زده هر آدم خطاکار از نگاه سیستم یا
گناهکار از اتوپیای آنها رانده و اخراج میشود. تحت فرمان یا حکم یا چیزی به اسم پروتکل که همگی برای تثبیت قدرت و حکمرانی
مطلوب سیستم نوین است.
حالا
با طرح سوال، فرضیه و مسئله فیلم میتوانیم راحت و دقیق به پای نتیجه بنشینیم فیلم
ساز در ارزیابی دقیق جواب حُکمی به ما نمیدهد ولی میتوان فهمید با نمای آخرِ فیلم
که با فهم و آگاهی انسانی همراه است. او سه ضلع طراحی کرده خود مسئله را باز میکند
و برای ما شرح میدهد، زن به معنا و فهم اِروس آنگونه که چول هان شرح میدهد به دنبال
پاسخ میگردد و در جهان نئون نئولیبرالیسمی جستجو و فهم علت هر معلولی خود یک گناه
و خروج از پروتکل است. او اول هدیه علم را که یک نوزاد است میبیند لذت میبرد و به
وجد میآید ولی سریع رهایش میکند با طرح یک پرسش بنیادین من به دنبال معنای وجودی
هستم و نه مَجازش آن هم با گفتن اینکه این نوزاد "نه بوی
بچه میدهد و نه مزۀ دارد و هیچ حس و احساسی نه من به او و
نه او به من" دارد. باز میتوان از منظر نیچه به این مسئله نگاه کرد که معنا در درد است وقتی این
مَجاز نه بویی نه مزهای و نه حس و درد آدمی دارد پس معنای آن در چیست؟
مرد
نماد کامل علم در همان دنیای نئونی خود میماند بچه را بزرگتر میکند و احتمالاً در
آپدیتهای به روز شده آن را در مییابد و به جای زن که رفته یکی شبیه به او اما مَجاز
نئونی طراحی کرده و با همه اینها به ادامه زندگی مشغول است. به ادامه بودن و تا ابد
بودن و نمردن. با این سوال همیشگی بشر که انسان راهی پیدا کند که نامیرا شود و مرد
علم در همان مسیر و حکمرانی در همان آیدوس به سر میبرند اما برای من "مرگ"، معنا
و تکامل معنایی هستی، بودن و دازاین است.
ارزیاب در بُهت از یاد
فرزند از دست رفتهاش و ناامید از شرایط تکراری ارزیابی هولناک
و فاجعه بار هفت روزه همیشگی که اِشارتی به هفت روز آفرینش است. خود را از بلندی ساختمانی
پرت میکند و خودکشی میکند تا پوچی و تباهی نیچه وار آدم امروزی کامل شود. و در آخر زن اِروس وار ما که در
جستجوی معنا میگردد به دنیای قدیم برمیگردد جایی که باید از دالانهای تاریکی بگذرد
تا گویی به زندگی و واقعیت از مَجاز برسد وقتی پای به دنیای قدیم میگذارد که گویی
رانده شده و اخراج شده، زندگی در همان آن بدورود بر او ظاهر میشود نور واقعی خورشید
که شاید به خاطر نابودی لایه اوزون شدید شده پوستش را میسوزاند و گرد پیری روی صورتش
مینشیند با چروکهای فراوان زندگی معنا میشود زندگی یعنی همین.