آسیانیوز ایران؛ سرویس اجتماعی:
میگفتند نامش «یاقوت» است؛ زادهی سال 1305. لاغر بود و چهرهای کموبیش استخوانی داشت. آرایش میکرد، نه آن اندازه که زننده باشد. مینشست و چشم به یکیک رهگذرانی میدوخت که یا بیاعتنا به او شتابان میگذشتند یا با نیمنگاهی راهشان را میگرفتند و میرفتند. نه با کسی سخنی میگفت، نه چیزی میخواست. خاموش و سراپا نگاه بود. این زن چه کسی بود؟ آنجا چه میکرد و چرا او را گاه «نماد عشق» مینامیدند؟ با آنکه سالهاست از رفتن ناگهانی و بیخبر بانوی سرخپوش میدان فردوسی سپری شده است، هنوز هم یاد و خاطرهی او از ذهن و زبان تهرانیها نرفته است؛ از یاد آنهایی که او را در دههی پنجاه و سالهای آغاز دههی شصت دیده بودند، پیش از آنکه در غبار زمان گم شود!
برای سه دهه، زنی با پوششی تماماً قرمز مانند تندیسی زنده در میدان فردوسی مینشست. برخی میگفتند معشوقی را انتظار میکشد، برخی او را دیوانه میپنداشتند، اما یاقوت در مصاحبهای نادر با مسعود بهنود در ۱۳۵۵ همه حدسها را رد کرد: «عشق؟ برای سن من زشت است!». امروز پس از چهار دهه غیبت، او نه یک زن، که اسطورهای شهری است که ردپایش در ادبیات، سینما و حتی سریال «تاسیان» دیده میشود. ساکت و آرام در گوشهای از میدان مینشست و به رهگذران خیره میشد، بدون آنکه با کسی حرف بزند یا چیزی بخواهد. برخی معتقد بودند که او در انتظار معشوقی گمشده است، اما در مصاحبهای که مسعود بهنود در سال ۱۳۵۵ با او انجام داد، این روایتها را انکار کرد. زن سرخپوش میدان فردوسی، که با نام «یاقوت» شناخته میشود، یکی از چهرههای مرموز و در عین حال نمادین تاریخ معاصر تهران است. او به مدت حدود ۳۰ سال، هر روز با پوششی سرتاپا قرمز در ضلع شمال شرقی میدان فردوسی میایستاد و در سکوت به رهگذران مینگریست. حضور مداوم و رفتار خاص او، باعث شد تا به نمادی از انتظار، عشق و وفاداری در فرهنگ شهری تهران تبدیل شود.
حضور در میدان فردوسی
یاقوت، متولد سال ۱۳۰۵، زنی لاغر با چهرهای استخوانی بود که همواره با لباس، کفش، کیف، جوراب و حتی بند ساعت قرمز در میدان فردوسی حضور مییافت. پس از انقلاب، او روسریِ قرمزی را نیز به پوشش خود افزود. ساکت و آرام در گوشهای از میدان مینشست و به رهگذران خیره میشد، بدون آنکه با کسی حرف بزند یا چیزی بخواهد. برخی معتقد بودند که او در انتظار معشوقی گمشده است، اما در مصاحبهای که مسعود بهنود در سال ۱۳۵۵ با او انجام داد، این روایتها را انکار کرد.
مسعود بهنود، در سال ۱۳۵۵ خورشیدی مصاحبهای رادیویی با «یاقوت» انجام داد. در این گفتوگو، یاقوت با لهجهای گیلکی، نام خود را فاش کرد و روایتهای عاشقانهای را که مردم دربارهاش ساخته بودند، انکار نمود. او گفت که خانهاش در حوالی میدان فردوسی است، رنگ قرمز را دوست دارد، و داستانهای مربوط به عشق و انتظار را برای سن و سال خود ناپسند میداند. با این حال، اشاره کرد که در جوانیاش عشقی داشته، همانطور که دیگران نیز تجربه کردهاند، اما باقی داستانها را ساخته و پرداخته مردم دانست.
بهنود در خاطرات خود از دیداری دیگر با یاقوت، به همراهی غلامحسین ساعدی، نویسنده نامدار، اشاره میکند. در این دیدار، یاقوت را در حالی یافتند که بیمار و تبدار بود. ساعدی با نگرانی او را به درمانگاهی رساند، اما یاقوت بیقراری میکرد و میخواست به محل همیشگیاش بازگردد. بهنود نقل میکند که پس از این واقعه، دیگر نتوانست یاقوت را بیابد، و او به طور ناگهانی از میدان فردوسی ناپدید شد. این مصاحبه و خاطرات بهنود، تنها اسناد صوتی و مکتوبی هستند که از یاقوت بهجا ماندهاند.
واکنش جامعه و تعامل با مردم
کاسبهای میدان فردوسی با یاقوت مهربان بودند و به حضورش عادت کرده بودند. گاهی برایش چای یا خوراکی میآوردند. با این حال، برخی رهگذران به او متلک میگفتند یا آزارش میدادند، اما او اعتنایی نمیکرد، فقط در مواردی که آزارها شدت میگرفت، جایش را در میدان تغییر میداد.
ردپای «یاقوت» در ادبیات فارسی
حضور مرموز یاقوت الهامبخش هنرمندان بسیاری بوده است: محمدعلی سپانلو در منظومه «خانم زمان» از او یاد کرده و فریدون فروغی ترانه «همیشه غایب» را از زبان یاقوت خوانده است. فیلم کوتاه «مثل همیشه» به کارگردانی محمد حمزهای و با بازی آناهیتا نعمتی به زندگی او پرداخته است. همچنین، نمایش «میدان یاقوت» به کارگردانی بهاره رهنما، روایتگر داستان زندگی یاقوت است. در مهرماه ۱۳۹۰ نیز پنجاه زن با لباس قرمز در میدان فردوسی تجمع کردند تا یاد یاقوت را زنده نگه دارند. سالها گذشت تا آنکه معینی کرمانشاهی، شاعر و ترانهسرای نامدار، ترانهای دربارهی این بانوی سرخپوش و یار نیامدهاش سرود و یکی از بانوان آوازخوان آن روزگار اجرایش کرد:
تُو شهری که تو نیستی، خیابون شده خالی
دیگه هر چی میبینم، دارن رنگ خیالی
تو که نیستی منو ویلوون تُو خیابون ببینی
تو که نیستی منو با این دلِ داغون ببینی
بی تو غمگینم از این فاصلهی سال و زمونا
تا تو برگردی میشم دود و میرَم تُو آسمونا
اون نگاه گرم تو یادم نمیره …
با من یه همصدا نیست
با من یه آشنا نیست
دیگه یه هم زبونی
با من غیر خدا نیست!
این ترانه بسیار زود بر سر زبانها افتاد و بسیاری با دیدن بانوی سرخپوش میدان فردوسی، ترانه را با خود زمزمه میکردند. حتا گفته میشد که ترانهی «همیشه غایب» فریدون فروغی دربارهی این بانو است. اما آن ترانه که از سرودههای شهیار قنبری است، پیوندی با بانوی میدان فردوسی ندارد و رنگ و حال و هوای سیاسی دههی پنجاه را بازتاب میدهد: «یک نفر میاد که من منتظر دیدنشم/ یک نفر میاد که من تشنهی بوییدنشم…». با این همه، محمدعلی سپانلو، شاعر نامدار، در بخشی از یکی از سرودههای خود به این بانو اشاره کرده است: «بدان سرخپوش بیندیش/ که عمری مرتب به سروقت میعاد میرفت/ و معشوق او را چنان کاشت/ که اکنون درختی است برگ و بارش سرخ»!
تصویرهای کوتاهی از بانوی میدان فردوسی در دست هست. آن تصویرها را میتوان در فیلم مستند «تهران امروز» ساختهی خسرو سینایی دید. فیلم سینایی تهرانِ سال 1356 را نشان میدهد. در بخشی از فیلم، بانوی سرخپوش دیده میشود که اندکی شتابان پهنای خیابان فردوسی را طی میکند. صدایی روی این بخش از فیلم هست که چنین میگوید: «یه روز اومد، یه روز هم رفت. دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش. ولی افسوس که تکرار نمیشه… راستی، چی شد؟ کجا رفت؟».
زن سرخپوش میدان فردوسی، با حضور مداوم و ظاهر ویژه خود، بهمرور به نمادی از عشق، انتظار و وفاداری در فرهنگ شهری تهران تبدیل شد. داستان زندگی او، هرچند پر از ابهام است، اما تأثیر عمیقی بر هنر و فرهنگ معاصر ایران گذاشته و همچنان الهامبخش هنرمندان و نویسندگان است، همانطور که در سریال پرمخاطب «تاسیان» تاکنون دوبار از این نماد استفاده شده است. اکنون نزدیک به چهل سال است که از رفتن بانوی سرخ پوش میدان فردوسی گذشته است. آنچه از او مانده صدایی است (همان گفتوگوی رادیویی) که به کوتاهی و بریده بریده از خودش سخن میگوید. راست گفته فروغ که: «صدا، تنها صداست که میماند»!
۱. معمای یاقوت: واقعیت در پس افسانه
-
پوشش آیینی: کیف، جوراب، بند ساعت و پس از انقلاب روسریِ قرمز
-
تنها مصاحبه: لهجه گیلکی، انکار داستانهای عاشقانه ("خانهام همین حوالی است")
-
نکته پارادوکسیکال: خودش اسطورهسازی را رد کرد، اما دقیقاً به اسطوره بدل شد
۲. تبدیل شدن به نماد فرهنگی
-
در ادبیات: سپانلو در «خانم زمان»، فروغی در ترانه «همیشه غایب»
-
در سینما: فیلم «مثل همیشه» با بازی آناهیتا نعمتی
-
در تئاتر: نمایش «میدان یاقوت» به کارگردانی بهاره رهنما
-
در رسانهها: تجمع ۵۰ زن قرمزپوش در ۱۳۹۰ به یاد او
۳. روانشناسی یک اسطوره شهری
-
جامعهشناسی: نیاز شهر به نمادهای عاطفی (مثل "دختر شیرازی" در فرهنگ عامه)
-
سینمای ذهنی تهرانیها: تقاطع میدان فردوسی به عنوان صحنه نمایش زندگی
-
مدرنیته و تنهایی: تفسیر حضور او به عنوان اعتراضی خاموش به شهرنشینی
جدول تأثیرات فرهنگی
| حوزه |
اثر |
خلاصه تأثیر |
| شعر |
«خانم زمان» سپانلو |
تجسم انتظار در شهر مدرن |
| موسیقی |
«همیشه غایب» فروغی |
روایت عشق از زبان یاقوت |
| سینما |
«مثل همیشه» |
بازسازی زندگی با بازی نعمتی |
| نمایش |
«میدان یاقوت» رهنما |
تفسیر مدرن از اسطوره شهری |
جمعبندی
یاقوت از آن شخصیتهای نادری بود که با سکوت خود بیشتر از هزاران کلام حرف زد. امروز اگرچه او سالهاست ناپدید شده، اما در تقاطع واقعیت/افسانه، فردی/جمعی و تاریخ/هنر به حیات خود ادامه میدهد. شاید درس بزرگ او این باشد: گاهی یک حضور خاموش، گویاترین روایت از یک شهر است!
علت عاشق زعلت ها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست