آسیانیوز ایران؛ سرویس اجتماعی:
مهندس محمد محمودی
دکتر پوریا زرشناس
اگر از یک بچه دهه پنجاه، شصت یا هفتاد میپرسیدید که میخواهی در آینده چکاره شوی، ناگزیر می گفت معلم، مهندس، دکتر یا پلیس. اما بسیاری بودند که آرزوی فوتبالیست شدن را داشتند ولی جرات اظهار نظر پیش خانواده را نداشتند. کسانی هم که به قول آن دوران «بچه درسخوان» بودند، اوضاع بدتری داشتند. خانواده اجازه فکر کردن به چیزی غیر درس را به آنها نمی داد. اما عشق و علاقه به ورزش و بالاخص فوتبال، چیزی نبود که به راحتی بتوان از خیرش گذشت. کورسوی امید حین تماشای فوتبال خودش را نشان می داد. وقتی حین تماشای فوتبال، گزارشگر از پیشوند دکتر برای «سوکراتیس» بازیکن تیم ملی برزیل استفاده می کرد، امیدی در دل های بچه ها روشن می شد که هم می توان فوتبالیست بود و هم درس خواند.
اگر هم این نکته را به خانواده یادآوری می کردی، بعد از جر و بحث فراوان می گفتند که درس بخوان و ورزش را در کنارش ادامه بده!!! مثل تمامی علایق و هنرهایی که گفتند کنار درس خواندن ادامه بده و هیچ وقت ادامه پیدا نکرد... با عدم حمایت خانواده و عدم پرورش استعداد فوتبالی و ورزشی بچه های آن نسل، امید دکتر سوکراتیس شدن به دبیرستان نرسیده رنگ میباخت و چیزی جز حسرت در ذهن میلیون ها نفر باقی نمی ماند.
تحصیلات صوری فوتبالیستها، بحران مدارک دانشگاهی و زوال نظام آموزشی
سوال اینجاست: چگونه فردی بدون حداقل دانش عمومی، وارد دانشگاه شده، نمره میگیرد و مدرک کارشناسی ارشد دریافت میکند؟ این پرونده تنها نوک کوه یخ فساد سیستم آموزشی و معافیتهای تحصیلی صوری است. در حالی که دانشجویان عادی برای یک غیبت از کلاس اخراج میشوند، فوتبالیستها و سلبریتیها بدون حضور در کلاسها، تنها با پر کردن فرمهای اداری، مدارک دانشگاهی دریافت میکنند. وزارت علوم مدعی شد پرونده بیرانوند را بررسی میکند، اما آیا این بررسیها به نتیجه میرسد؟ یا مانند پروندههای قبلی، در پیچوخم بوروکراسی گم میشود؟** این ماجرا تنها بخشی از بحران بزرگتر فروپاشی نظام آموزشی است؛ بحرانی که در آن علم به کالایی لوکس و مدرک به کاغذی بیارزش تبدیل شده است. آیا وقت آن نرسیده که فریاد بزنیم: «ایران، دانشگاههایت را نجات بده!»؟
بعدها اسامی دیگری به لیست تحصیلکرده های ورزشکار اضافه شد. علی دایی، محمدرضا زادمهر، خوان ماتا، جورجو کیهلینی، ونسان کمپانی، شکیل اونیل و .... افرادی بودند که حین یا بعد از دوران ورزشی به تحصیلات دانشگاهی پرداختند. این افراد دلایل مختلفی را برای ادامه تحصیل عنوان کردند. از قولی که به خانواده داده بودند، میل به موفقیت در سایر زمینه ها، آمادگی برای شغلی مناسب در آینده، تک بعدی نبودن مسیر زندگی، یا حتی پاسخ به نیاز درونی برای پیدا کردن معنای زندگی و کسب موفقیت بیشتر در مربیگری و مدیریت ورزشی از جمله این دلایل می باشد. دلیل و انگیزه هایی که نه از روی اجبار که از روی علاقه و میل قلبی بوده و همراه با سختی و چالش های فراوان بوده است. اما چگونه ورزشکاران ادامه تحصیل را با ورزش حرفه ای هماهنگ می کنند. دانشگاه هایی که امکان تحصیل را برای ورزشکاران در کشورهای غربی فراهم میکنند، دارای شرایط زیر هستند:
الف) تحصیل به صورت آنلاین و از راه دور می باشد (مشابه دانشگاه پیام نور) و ورزشکار نیاز به حضور فیزیکی ندارد.
ب) فیلم تدریس به صورت ضبط شده موجود است و دانشجو می تواند در طول شبانه روز، از آموزش استفاده کند.
ج) دانشگاه مخصوص ورزشکاران که ورزشکاران به صورت پاره وقت می توانند در کلاس حضور پیدا کنند.
د)برنامه درسی قابل انعطاف دارند به صورتی که ورزشکار می تواند اواخر هفته، در تعطیلات بین فصل و یا پایان فصل در کلاس حضور یابد و امتحان بدهد.
ه) از استادان ویژه و مشاوران و اساتید خصوصی استفاده می شود تا ورزشکار بتواند خود را با برنامه درسی و امتحانی هماهنگ کند.
اما داستان ادامه تحصیل ورزشکاران در ایران با همه جای دنیا فرق می کند. می توان گفت تقریبا هیچ یک از انگیزههایی که ورزشکاران دیگر کشورها را به به ادامه تحصیل ترغیب می کند در ورزشکاران ایرانی (مخصوصا از دهه هشتاد خورشیدی به بعد) وجود ندارد. بلکه فقط بحث فرار مطرح است. فرار از چه؟ از سربازی.
متولیان امر سربازی و ورزش، کسب مدال در سطح آسیا و المپیک را شرط معافیت مطرح کردند. اگر در سایر رشته ها ورزشکاران ایرانی توانستند و می تواند قهرمان آسیا و المپیک شوند، ولی از آخرین قهرمانی و موفقیت فوتبالیست های ایرانی در آسیا دهه ها می گذرد و علیرغم هزینه های سنگین، تیم ملی نتوانسته قهرمان آسیا شود و تیم امید هم نتوانسته سهمیه المپیک کسب کند.
راه فرار از سربازی!
راه فرار دوم، گرفتن معافیت های عجیب و غریب برای سربازی نرفتن است. فوتبالیست هایی که به دلایل پزشکی معافیت گرفته بودند ولی در بالاترین سطح باشگاهی و ملی فوتبال بازی می کردند. یا فوتبالیستی نام مادر خود را در لیست مستمری بگیران کمیته امداد ثبت کرده بود تا معافیت بگیرد ولی در اروپا بازی می کرد!!! راهکار دیگر وجود تیم هایی به اصطلاح نظامی بود که فوتبالیست مشمول می توانست همزمان با خدمت سربازی، حرفه ورزشی خود را ادامه داده و آمادگی بدنی خود را حفظ نماید. ولی اگر شما فوتبالیست مطرحی بوده و در تیم های متمول مشغول بازی باشید، تفاوت مبالغ دریافتی در تیم خود و تیم نظامی آنقدر هست که قید حضور در تیم نظامی را می زنید.
معافیت تحصیلی فوتبالیست ها
راهکار دیگری که به ذهن خلاق دوستان رسید به تعویق انداختن سربازی با استفاده از معافیت تحصیلی بود. با افزایش تعداد دانشگاه ها و امکان جذب دانشجو بدون کنکور، مشکل درس خواندن و قبولی در کنکور برای فوتبالیست ها برطرف شد. با توجه به دستمزد های میلیاردی، مشکل شهریه هم برای دوستان وجود نداشت. نیازی هم نبود در کلاس حضور داشته باشند یا نمره قبولی کسب کنند. مشروط می شدند یا مرخصی می گرفتند تا از این طریق تا چند سال زمان تحصیل کش پیدا کند. بالاخره طوری تحصیلات ادامه پیدا می کرد تا عمر حرفه ای تمام شود و بعد از بازنشستگی، فوتبالیست نابغه ی ما، به سربازی می رفت و یا خدمت را می خرید. اما حالا داستان تحصیلات فوتبالیست ها در دانشگاه وارد مرحله تازه ای شده است. اظهارات علیرضا بیرانوند در برنامه فوتبال برتر، واکنش های مختلفی از سوی مردم در پی داشته است.
سوالات زیادی نه از علیرضا بیرانوند، که از وزارت علوم مطرح شده است. کسی که اسم پایتخت سه کشور اروپایی را نمی داند و حتی نمی داند در چه مقطعی تحصیل می کند، چگونه وارد دانشگاه شده است، چگونه مدرک کارشناسی گرفته است؟ چگونه در امتحانات نمره قبول گرفته است؟ چگونه در مقطع ارشد قبول شده است؟ چطور موضوع پایان نامه را انتخاب کرده، چگونه پروپوزال نوشته و چطور روی آن کارنامه کار کرده است؟ چطور می توان قبول کرد فردی که نمی داند دانشگاهی که تحصیل می کند رشته فیزیولوژی ندارد، در کلاس درس شرکت داشته، آزمون داده و نمره قبولی آورده است؟ وزارت علوم و دانشگاه خرم آباد بیانیه داده اند که شرایط بیرانوند بررسی و نمراتش اعلام خواهد شد، ولی تا امروز خبری نشده است. تازه کک آقای بیرانوند هم از این خبر نگزیده است. آیا پرونده بررسی مدارک علیزضا بیرانوند به سرنوشت پرونده انتقال او از باشگاه پرسپولیس به تراکتور منجر می شود؟ جایی که بعد از ماه ها او به ۲۰ میلیارد جریمه و ۴ ماه محرومیت محکوم شد، ولی نه محکومیت اجرا شد و نه جریمه پرداخت شد. حتی به اتهام او مبنی بر پراخت شیرینی ۵ میلیاردی به مدیران باشگاه پرسپولیس هم رسیدگی نشد...
همه ی این ها در شرایطیست که دانشچویان جهت حضور در کلاس های درس از سمت اساتید تحت فشار هستند و با چند غیبت، توسط استاد حذف درس می شوند. شرایط به گونه ایست که دانشجو نمی تواند یک کار پاره وقت جهت پرداخت هزینه های خود داشته باشد. استدلال استاد و دانشگاه این است که دانشجو می بایست تمرکز خود را بر روی درس و مطالعه بگذارد!!! (گویا دوستان از سیستم های پیشرفته غربی که دانشجویان، همزمان با تحصیل، مشغول به مشاغل ساده نیز هستند، بیشتر می فهمند!) شرایط در مقطع کارشناسی ارشد بغرنج تر هم هست. جایی که دانشجو می بایست علاوه بر کار عملی و به پایان رساندن پایان نامه، چاپ مقاله را نیز انجام دهد که معمولا باعث طولانی شدن دوره کارشناسی ارشد می شود.
بحران خرید مدرک
بعد از ورود سیاسیون به دانشگاه جهت گرفتن مدرک، فوتبالیست ها هم وارد این بازار خرید مدرک شده اند و جامعه هر روز شاهد شنیدن خبری راجع به بی اعتباری مدرک دانشگاهی می شود. وزارت علوم تا کی می خواهد در مقابل شایعات تقلب در کنکور، خرید صندلی، خرید مدرک و ... وضعیت انفعالی داشته باشد. نکته بسیار مهمی که مغفول مانده است ضربه ای است که به جایگاه علم در ذهن جمعی جامعه ایرانی وارد می شود و به راحتی قابل ترمیم نیست. آیا وزارت علوم نمی خواهد وظیفه خود را درحفظ صیانت از جایگاه علم در جامعه ایرانی انجام دهد؟! (نمی خواهد یا نمی تواند؟!)
با اینکه بسیاری از کشورها به سمت لغو سربازی اجباری رفته اند، ولی در کشور ما این زخم هر چند سال یکبار سر باز می کند و دوباره به فراموشی سپرده می شد. آیا سازمان وظیفه نمی خواهد به خواست اکثر جوانانی ایرانی توجه کرده و نوع و شرایط انجام خدمت وظیفه را تغییر دهد. یا حداقل زمان خدمت را کمتر کرده و یا شرایط انجام خدمت را تسهیل نماید تا شاهد فرار افراد با نفوذ و متمول از خدمت باشیم ولی قشر ضعیف مجبور به انجام سربازی باشد. آیا دو سال از عمر یک فوتبالیست مهم است ولی دو سال از عمر سایر جوانان مهم نیست.
امروز از هر بچه ای راجع به آینده پرسیده شود ( مطابق با نظر روانشناسان پرسیدن این سوال از کودک مورد تایید نیست و باعث ایجاد یک مسیر ذهنی خاص در ذهن کودک شده و از فکر کردن او به علایق قلبی جلوگیری می کند) تقریبا شغل آینده خود را فوتبالیست شدن اعلام می کند و برخلاف قبل، خانوادهها مشوق فرزندان خود در این مسیر هستند و این بار درس و علم فدای ورزش و فوتبال می شود. کودکی که در تقریبا هر روز فوتبال نگاه می کند، برنامه های تحلیلی فوتبال را می بیند، در مناسبت ها و جشن های تلویزیونی با انبوهی از مهمانان فوتبالیست مواجه می-شود، در آگهی های تجاری تلویزیون و بیلبوردهای شهری فوتبالیست می بیند، ناخودآگاه الگوی رفتاری خود را در مستطیل سبز پیدا می کند (حتی اگر فوتبالیست ها بگویند ما الگوی جوانان نیستیم).
ابتذال در هر زمینه ای ناپسند است، اما ابتذال در علم نابخشودنی است. وضعیت آموزش و پرورش و آموزش عالی نگران کننده و بحرانی است. آینده سازان کشور با ذهیت ساخت کشور تربیت نمی-شوند. الگوی کودک ایرانی رونالدو و مسی شده اند و اسمی از حسابی ها، سمیعی ها، میرزاخانی ها، اخوان ها و... در الگوسازی رسانه های رسمی وجود ندارد. ظاهرا دیگر سخن حکیم طوس در جامعه امروز کاربرد ندارد که فرمود «توانا بود هر که دانا بود». امروز نیازی به دانایی نیست. امروز هر جور که می توانی فقط توانا شو. سپس دانا، زیبا، الگو، قهرمان و... خواهی بود. روح نسیم شمال شاد که سال ها پیش جایگاه علم را نزد ایرانیان از مطربی کمتر دانسته بود:
نه درس به کار آید و نه علم ریاضی
نه قاعده ی مشق و نه مستقبل و ماضی
نه هندسه و رسم و مساحات اراضی
خواهی که شوی مجتهد و حاجی و قاضی
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است
در مدرسه یک عمر بمانی همه هیچ است
خود را به حقیقت برسانی همه هیچ است
جز مسخرگی هر چه بدانی همه هیچ است
رو مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز
و عجیب اینکه امروز ارزش علم از لگد زدن توپ نیز کمتر شده است!
پ.ن: این نوشته مخالفتی با جایگاه ورزش و ورزشکاران در جامعه ندارد و صرفا جهت نقد تحصیل فوتبالیست ها و جایگاه علم در جامعه نگاشته شده است. جامعه به همه مشاغل، هنرها و ورزش ها نیاز دارد ولی هر کدام می بایست جایگاه مناسب خود را پیدا کنند.
آموزش؟! نه...بیزینس!
تصور نمیکنم در هیچ نقطه دنیا دو مقوله «آموزش» و «بهداشت» به مانند ایران به عرصه تجارت و بیزینس تبدیل شده باشد. و برای این است که تعداد دانشگاههایمان از مجموع تمام دانشگاههای کشورهای انگلستان، استرالیا، کانادا، آلمان، هلند، سوئیس، دانمارک، بلژیک بیشتر است و تعداد مهندسانمان هم از مجموع مهندس های چند کشور اروپایی بیشتر است و با اینکه تعداد چاپ پایان نامه و مقاله هایمان از کل پایان نامه ها و مقاله های تولیدی در کهکشان راه شیری بیشتر است اما در عمل یک متفکر در سطح جهانی و منطقه ای در حوزه علوم انسانی نداریم.
دانشگاه بنگاه سیاسی و اقتصادی و تولید مدرک برای سیاسیون و سلبریتیهای عشق دکتر نامیده شدن و ابزاری برای تجارت است که توسط مافیاهای آموزش، آقازاده ها و دلالان آموزش (امثال قلمچی) راه اندازی شده است. یک نگاه کلی به بنگاههای مقاله و پایاننامه فروشی در شبکههای مجازی و اطراف میدان انقلاب تهران اوج فاجعه و به ابتذال کشیده شدن مقوله آموزش و دانش در ایران را به خوبی نمایانگر میسازد. مافیایی که در آن از وزارت علوم و بهداشت تا بسیاری از اساتید و دانشجویان[خاص] و سیاسیون منتفع هستند.
صد هزار دکتر بیکار
شریعتی نیاسر، معاون وقت وزیر علوم اعلام کرده بود: «به طور طبیعی دانش آموختگان دکتری آینده شغلی خود را در دانشگاه میبینند!"
"در مقطع دکتری، ۱۰۰ هزار دانشجوی دکتری مشغول به تحصیل هستند که از این تعداد چهار هزار نفر جذب دانشگاه شدهاند"
چند نکته:
۱- در ایران دانشگاه به عنوان ضربه گیر بحران عظیم بیکاری عمل می کند و بسیاری از جوانان جویای کار را به امید کسب تخصص و آینده شغلی بهتر به خود جذب می کند.
۲- ایران به نسبت جمعیت بیش از پنج برابر کشورهای توسعه یافته دانشگاه دارد. دانشگاه در ایران نه به عنوان یک کانون علمی آموزشی بلکه به عنوان یک بنگاه اقتصادی عمل می کند. این بنگاه اقتصادی با استخدام عده قلیلی کارمند در قالب "استاد" و نیروهای اداری در قبال فروش مدرک در طی روندی چند ساله، میلیاردها تومان سود نصیب سرمایه گذاران خود می کند. نمونه اعلاء چنین بنگاهی دانشگاه آزاد، غیر انتفاعی و پیام نور و فراگیر است.
۳- در ایران ارتباطی میان جامعه و دانشگاه وجود ندارد و هر کدام برای خود جزیره هایی جدا از هم هستند که ساز خود را می نوازند. به عنوان مثال جامعه با این شرایط مدیریتی اصلا به فارغ التحصیل تاریخ، فلسفه، علوم سیاسی و جامعه شناسی و امثالهم نیازی ندارد و اصلا آنها را به رسمیت نمی شناسد اما سالیانه هزاران نفر دانشجوی این رشته ها وارد دانشگاه و پله به پله مدارک دانشگاهی را طی کرده و در پایان سن جوانی با مدرک دکتری در دست و بیکار و افسرده و عصبانی به جامعه پس فرستاده می شوند.
۴- بهترین روش برای به تاخیر انداختن بحران بیکاری، تشویق دانشجویان به تحصیل در مقاطع بالاتر است. در این روش هم بازار فروش مدرک بیشتر شده و هم پول بیشتری را از متقاضیان مدرک بالاتر دریافت می شود
۵- به علت فضای خاص جامعه، ایده آل فارغ التحصیلان دکتری بسیاری از رشته های علوم انسانی، استخدام در همان سیکل دانشگاهی بی معنی به عنوان "استاد_کارمند" است. در واقع جامعه هیچ نیازی به فارغ التحصیل این رشته ها جز ادامه دادن این سیکل احساس نیاز نمی کند.
۷- شرایط حاکم در بسیاری از رشته های علوم انسانی نه پرورش جامعه شناس و اندیشمند سیاسی و متفکر و فیلسوف و تحلیلگر تاریخی بلکه پرورش کارمند برای اداره برق و ثبت احوال و.. شهرستان است که آن هم بیشتر از تخصص و سواد به مسائلی از قبیل سابقه عضویت در بسیج دانشجویی، پرس و جو از امام جماعت محل، میزان اشراف به رسالهاحکام و امثالهم بستگی دارد.
۸- اغلب دانشجویان دوره دکتری در رشته های علوم انسانی دو دسته هستند. یک: کارمندان و سیاسیون و سلبریتیها و مدیرانی با سابقه کاری بالا که برای پرستیژ و بالا رفتن حکم حقوقی و پست مدیریتی نیاز به برچسب دکتری دارند و حضورشان در دانشگاه برای دریافت مدرک است و نه چیزی چندانی از رشته تخصصی خود می دانند و نه نیازی به دانستن احساس می کنند. (در دوره دکتری علوم سیاسی همکلاسی هایی داشتم که نام حسین بشریه را نشنیده یا هانا آرنت را هانا آر،نت می گفتند و فکر می کردند والتر بنیامین بچه هم محل بابک احمدی است)
گروه دوم دانشجویانی هستند که از مقطع لیسانس به صورت پیوسته در همان رشته تحصیل کرده و به امید کسب موقعیت شغلی و اجتماعی بهتر به تحصیل در مقاطع بالاتر هم ادامه داده و در پایان با هزاران فشار روانی و گیرهای عجیب و غریب با مدرکی در دست به خانه بازگشته و در اسنپ یا مزرعه و مغازه پدری مشغول فعالیت می شوند.
دانشکدههای بی سرو ته
شیوهٔ پذیرش اساتید در بسیاری از رشتههای علومانسانی (فلسفه، علومسیاسی، حقوق، تاریخ، جامعهشناسی و...) در سالهای اخیر به واسطهٔ حساسیتهای خاصی که ایجاد شدهاست با شیوههایی غیر از صلاحیت صرف علمی انجام میپذیرد. در این سالها عدهای با بورسیه و سفارشهای خاص بهراحتی موفق به کسب کرسی استادی این رشتهها در دانشگاههای مختلف شده و به تدریس در رشتههای مختلف علوم انسانی مشغول شدهاند.
این روند گزینش اساتید باعث شدهاست دانشجویان از نعمت داشتن استاد (به معنی واقعی کلمه) محروم شده و با گذراندن واحدهای درسی اغلب بیمعنی و بیسروته که هیچ ربطی به جامعهٔ ایران و مسائل جامعهٔ ایران ندارد مدرک کارشناسی و بالاتر اخذ نمایند. بسیاری از این اساتید بهعلت نداشتن سواد و علم کافی، به جای تدریس و یا معرفی کتابهای مفید و مرتبط با آن رشتهٔ دانشگاهی (چرا که معرفی کتاب به دانشجویان مستلزم مطالعهٔ قبلی آن کتاب توسط استاد است. حال آنکه اکثر این اساتید اصلاً نام کتب و بزرگان رشتهای که در آن، کرسی استادی دانشگاه گرفتهاند را نه خواندهاند و نه شنیدهاند) شروع به گفتن و یا تدریس از روی جزوههای مندرآوردی خود میکنند، جزوههایی اغلب بیسروته و بیمحتوا که در اکثر موارد از بیست سی صفحه [آن هم پر از غلطهای نگارشی و دستوری] تجاوز نمیکند.
حال بهفرض اینکه تمام این جزوهها مفید و علمی باشد با یک محاسبهٔ ساده و با کسر واحدهای دروس عمومی میتوان گفت هر دانشجوی مقطع کارشناسی چیزی حدود صد و ده واحد دروس تخصصی را میگذراند تا مدرک کارشناسی کسب نماید. اگر بهطور متوسط برای هر درس دو واحدی چهل صفحه جزوهٔ این اساتید را در نظر بگیریم، هر دانشجو برای گرفتن مدرک لیسانس دو هزارودویست صفحه جزوه باید خوانده باشد. (چیزی معادل چهار کتاب ششصد صفحهای).
بهعبارت دیگر دانشجویی که در هر یک از رشتههای علومانسانی مانند رشتهٔ تاریخ، جامعهشناسی، فلسفه و علوم سیاسی و... تحصیل کردهاست رویهمرفته چند کتاب بیشتر و آن هم بهصورت مغشوش مطالعه نکردهاست. حال آنکه همان واحدهای دانشگاهی هم عموماً غیرکاربردی بوده و بهعلت بیسوادی و بالطبع سهلگیری اساتید، دانشجو با هیچ نظریه و اندیشهای درست آشنا نشده و چه بسا که اصلاً فلسفهٔ وجودی رشتهٔ دانشگاهی خود را هم متوجه نشده و بعد چند سال با مدرک لیسانس و فوقلیسانس و دکتری یا به فردی پریشانحال و بیگانه با خویش و جامعهٔ خویش بدل میشود و یا اینکه در بهترین حالت کارمند سفارششده در ادارهای دولتی میشود.
چند نکته:
۱- با تمام این تفاسیر اما، (هر چند کم) هنوز اساتیدی متعهد و باسواد که واقعاً لایق پیشوند «استادی» باشند در دانشگاهها حضور دارند.
۲- برخی از دانشجویان رشتههای علومانسانی هستند که بهخاطر علاقهمندی خود به رشتهٔ تحصیلیشان و جدا از چارت دانشگاهی به صورت جدیتری به مطالعه در حوزهٔ مورد علاقه خود مبادرت میورزند.
۳- توهم دانایی و روشنفکری بسیار ویرانگرتر از نادانی است. بسیاری از دانشکدههای جزوهای، متاعی جز توهم روشنفکری و دانایی نمیفروشند.
۴- وظیفهٔ رشتهٔ علومسیاسی و جامعهشناسی و فلسفه و تاریخ و... تربیت متفکر و کارشناس و آسیبشناس و تحلیلگر است نه پرورش کارمند.
۵- نگارنده بهعلت تحصیل در حوزهٔ علومانسانی تمام مثالها را از این حوزه انتخاب کردهام و اطلاع چندانی از حوزهٔ علومپایه و فنی و پزشکی ندارم. هر چند شرایط علمی حاکم بر کشور نشان میدهد که در آن حوزهها هم نباید تفاوت محسوسی وجود داشته باشد.
۶- حداقل انتظار و نُرم پذیرفته شده دانشگاهی این است که دانشجو به ازاء هر واحد درسی حداقل صد صفحه کتاب تخصصی و مفید مطالعه کند.
۷- رشتههای مربوط به حوزه علوم انسانی به مراتب بیشتر از رشتههای فنی به استاد نیازمندند. استاد خوب در رشتههایی مانند فلسفه، سیاست، تاریخ، جامعهشناسی و حقوق میتوانند، محققان و دانشجویانی متفکر پرورش دهد و استاد بیکفایت میتواند دانشجویانی به غایت بیسواد و هپروتی و ضدجامعه و بیگانه با اندیشه و تفکر، تحویل جامعه دهد.
مبتذل شدن جایگاه "استاد دانشگاه"
یکی از اتفاقات خاص و تاسف بار دهه های اخیر جامعه ما بی معنی شدن جایگاهی به نام "استاد دانشگاه" است. کرسی استادی دانشگاه زمانی به افرادی تعلق می گرفت که از لحاظ مدرک تحصیلی، کتب و مقاله های چاپ شده و تسلط علمی روی رشته تخصصی زبانزد بخش بزرگی از دانشگاهیان بودند. تا سال هایی نه چندان دور استادی دانشگاه به خاطر جایگاه علمی بالا از ارزشمندترین مشاغل اجتماعی محسوب می شد و شأن اجتماعی بالایی برای صاحب این کرسی به همراه می آورد. این کار یک نتیجه مهم دارد و به ابتذال کشیدن علم و تحقیق است.
توهم نویسنده و شاعر و هنرمند و متفکر بودن
طرف توهم نویسنده و شاعر و هنرمند و متفکر بودن می یابد و دیگر خدا را بنده نیست و شروع به ارائه نظریات عجیب و غریب و منحرف کردن اذهان عمومی در حوزه های مختلف اجتماعی و هنری و فرهنگی می کند. و مهمتر از همه اینکه ایران کشور بیابانی و کم آبی است و طبیعتا نابودی درختان برای چاپ این کتب و مقالات خیانت به محیط زیست و نسل های آتی است.
به درختان رحم کنید!
بشر مدیازده امروزی انسان چند هزار سال پیش را به واسطه پرستش اجرام آسمانی و بت و عناصر طبیعی چون خدای باد و آب و آتش و... مورد تمسخر قرار میدهد، اما خود در مقام عمل انسانی به غایت نادانتر از آن فرد علمی هزار سال پیش است که با چنین باورهایی میزیست. بشر چند هزار سال پیش اگر از ترس طوفان و رعد و برق خدای طوفان را خلق میکرد بشر امروز سلبریتیهای به غایت جاهل را پرستیده و از مشاهده آنها به خاک افتاده و از خود بیخود میشود، که بلاهت آنها را هر روز به چشم میبیند. بشر هزار سال پیش اگر بت می.پرستید و بخشی از درآمد خود را صرف خرید و ساخت آن میکرد بشر امروز آیفن و اَپل و جراح پلاستیک را میپرستد و دسترنج ماهها زحمت خود را به پای آنها میریزد.
افت جایگاه استاد دانشگاه
در سال های اخیر به علت برخی اتفاقات جایگاه و شأنیت استاد دانشگاهی بسیار افت پیدا کرده است به گونه ای که در بسیاری موارد از شنیدن شغل برخی افراد به عنوان استاد دانشگاه دچار شک می شویم و مدام در ذهن خود با این سوال که فردی با چنین سطح علم و آگاهی پایین و پرت بودن از دنیا چه چیزی برای ارائه کردن به دانشجویان نگون بخت دارد؟ مواجه می شویم. (این مسئله به ویژه در رشته های علوم انسانی که به صورت فله ای به جذب دانشجو می پردازند، نمود و عینیت بیشتری دارد. به شخصه در سال های اخیر با افرادی با شغل و عنوان استادی مواجه شده ام که جز افسوس و تاسف و گاهی خنده واکنشی نداشته ام). در بی ارزش شدن جایگاه استاد دانشگاه عوامل مختلفی نقش دارند که می توان مهم ترین آن ها را اینگونه برشمرد:
۱- تقلیل علم و دانش و دانشگاه به بنگاه اقتصادی و وسیله درآمدزایی دولت ها
دانشگاه های مانند دانشگاه آزاد، فراگیر، غیر انتفاعی، پیام نور و امثالهم بیشتر از آنکه موسسه علمی و آموزشی باشند، بنگاهی تجاری و اقتصادی به شمار می روند. این دانشگاهها نه با هدف علم آموزی بلکه برای کسب سود و نفع اقتصادی بیشتر است و بدیهی است که با چنین نگاهی، نه اساتید با سطح علمی بالا(به خاطر هزینه بر بودن) بلکه افراد جوان و بی تجربه که به صورت روزمزد و حق التدریس حاضر به همکاری هستند (اکثریت بی سواد و صرفا به دنبال داشتن برچسب استاد دانشگاهی) استخدام می شوند و باعث بی اعتبار شدن بیشتر کرسی استاد دانشگاهی و نهاد دانشگاه می شوند.
۲- گزینش های غیر علمی اساتید
در بسیاری از دانشگاههای ایران اساتید نه بر اساس صلاحیت و شایستگی علمی بلکه به صرف وابسته بودن به فلان جریان سیاسی یا فلان نهاد حکومتی و فلان مقام مسئول کشوری استخدام می شوند و ساعت دانشگاهی و اوقات درسی دانشجویان را به محفلی برای وراجی های بیهوده و بی معنی و خاله زنکی خود تبدیل می کنند. (به شخصه و به واسطه اینکه در رشته علوم سیاسی تحصیل کرده ام، آزارهای روحی این اساتید با برچسب "معاون وزیر" و "نماینده مجلس" و رئیس فلان سازمان را که بلا استثناء همگی دانش سیاست و کلاس درس و دانشگاه را با محفل خاله جان یا نشست با کارمندان زیر دست و اهالی رسانه اشتباه گرفته بودند، را فراموش نخواهم کرد..)
۳- بحران بیکاری
یکی از عواملی که باعث شده است عده بسیاری تلاش کنند تا در رشته خود به مقام و جایگاه استاد دانشگاهی برسند نبود شغل مربوط به رشته تحصیلی شأن است. به واسطه بی ارزش بودن علوم انسانی در جامعه دلال زده و پول سالار ایران بسیاری از رشته های علوم انسانی هیچ ارزش و ارجی ندارند و دانشجوی فارغ التحصیل آن رشته به تنها شغل مرتبط با رشته خود (فلسفه، جغرافی، تاریخ، علوم سیاسی، روانشناسی، ادبیات فارسی و..) که می تواند امیدوار باشد، شغل استاد دانشگاهی است و به همین دلیل تمام تلاش خود را به کار می گیرد تا با اخذ مدرک ارشد و دکترا خود را به این جایگاه برساند. جایگاهی که هدف از رسیدن به آن صرفا پیدا کردن شغل کسب درآمد است. این عوامل و عواملی از این قبیل باعث شده کرسی استاد دانشگاهی در جامعه امروز به جایگاهی بی معنی و بی هویت بدل شود.
کتاب سازان میدان انقلاب تهران!
«به این قضیه پی برده بود که در این جامعه همه کتاب مینویسند. زن و مرد و کارمند و سرمایهدار و دزد و کلاهبردار کتاب مینویسند و نویسندگی به صورت یک بیماری همه گیر درآمده است.» (ژان کریستف _ رومن رولان)
پ.ن: این دیالوگ انگار برای جامعه امروز ما گفته شده است. در این مملکت یک بیماری فراگیری به اسم مقاله نویسی و کتاب نویسی راه افتاده و عده ای تصور می کنند با انشانویسی و کپی پیست های دست چندم و ترجمه های بریده بریده و ناقص از اندیشه های متفکران غربی به آنی فیلسوف و متفکر و جامعه شناس و رمان نویس و شاعر و.. می شوند.
البته این مسئله شاید در ظاهر مشکلی نداشته باشد اما به چند آسیب و معضل اجتماعی دامن می زند که از مهم ترین آنها می توان:
۱- شخص مورد اشاره همین لاطائلاتی که به اسم مقاله و کتاب چاپ کرده است را به عنوان رزومه علمی سرهم کرده و در جایگاه استاد در دانشگاههای کشور مشغول گمراه کردن و به بیراهه کشاندن بااستعدادترین جوانان این سرزمین می شود.
۲- چاپ و توزیع وسیع این دست کتابها به اسم داستان و شعر باعث خاک خوردن و مهجور ماندن آثار کلاسیک و اصیل ادبی می شود و کم کم ذهن خواننده علاقه مند به شعر و ادبیات به «زردخوانی» و «مبتذل خوانی» عادت کرده و به هیچ چیز عمیقی تن نمی دهد.
۳- باعث به ابتذال کشیده شدن مدرک و کتاب و مقاله و دانشگاه می شود. به عنوان مثال طرف در اروپا پرفسور تمام بهترین دانشگاه دنیاست و سالی یکی دو مقاله بیشتر چاپ نمی کند و اینجا استاد فلان دانشگاه پیام نور در شهرستانی دور افتاده سالی بیست مقاله و کتاب می سازد.
تحلیل اجتماعی آسیانیوز ایران
۱. فوتبال vs علم: تغییر الگوهای اجتماعی
- دهههای ۵۰-۷۰: خانوادهها تحصیلات را اولویت مطلق میدانستند. فوتبال رویایی غیرجدی بود.
- امروز: رسانهها و تبلیغات، فوتبالیستها را به سلبریتیهای ثروتمند تبدیل کردهاند. کودکان میخواهند رونالدو شوند، نه پروفسور حسابی.
- آسیب اجتماعی: کاهش ارزش علم در ذهن نسل جدید.
۲. سیستم معیوب معافیت تحصیلی ورزشکاران
- فرار از سربازی: بسیاری از فوتبالیستها تنها برای معافیت نظام وظیفه وارد دانشگاه میشوند.
- خرید مدرک بدون تحصیل: دانشگاههای خصوصی با دریافت شهریههاي کلان، مدارک را بدون حضور دانشجو صادر میکنند.
- نمونه بیرانوند: چگونه کسی که نمیداند در چه رشتهای درس میخواند، پایاننامه نوشته است؟
۳. بحران مدارک دانشگاهی و بیاعتباری علم
- افزایش دانشگاههای بیکیفیت: ایران ۵ برابر کشورهای توسعهیافته دانشگاه دارد، اما کیفیت آموزش در حد صفر.
- مقالهسازی و پایاننامهفروشی: بازار سیاه تحقیقات دانشگاهی در میدان انقلاب تهران داغ است.
- صد هزار دکتر بیکار: فارغالتحصیلان بیکار، قربانی سیستم آموزشی ناکارآمد.
۴. راهحلهای پیشرو
- اخراج دانشگاههای فاسد: انحلال دانشگاههای خصوصیِ مدرکفروش.
- شفافسازی پروندههای تحصیلی سلبریتیها: بررسی مدارک فوتبالیستها و افراد مشهور.
- تغییر سیستم سربازی: حذف معافیتهای ناعادلانه و ایجاد شرایط منصفانه برای همه.