آسیانیوز ایران؛ سرویس اجتماعی:

پوریا زرشناس - دکترای اقتصاد انرژی های تجدیدپذیر
بزرگترین بحران انسان قرن بیست و یکمی نه بحران محیط زیست و آلودگی هوا، نه سوراخ شدن لایه اوزن، نه فاصله طبقاتی افسارگسیخته، نه جنگ ها و خشونتها، و نه فقر و گرسنگی میلیونها انسان بلکه بحران بیمعنایی است. انسان مدرن به واسطه رشد تکنولوژی و صنعت و انباشت سرمایه به رفاه و آسایشی دست یافت که هیچگاه در تاریخ زندگی بشر سابقه نداشت اما در قبال این رفاه هزینه سنگین و گزافی پرداخت کرد که اصلیترین آن تقلیل انسان به «فرد» بود. در این روند پر سر و صدا، خود انسان از جا کنده شده و به صورت فردی درپیچ و مهره بوروکراسی عریض و طویل و کارخانههای عظیم و صنعت و تکنولوژی درآمد.
در این روند خدایان افول کرده و رنگ باختند (خدا نه فقط در مفهوم الهیاتی، بلکه در جایگاه وضع کننده قوانین و یا پدر سخت گیری که فرزندان را امر و نهی میکند) و فرد به عنوان تنها فرمانروا و ناخدای کشتی سرگردان حیات و زندگی خود درآمد. در این روند تمام سنگرهای معنابخش و صاحب اقتدار از خدا و کلیسا گرفته تا حکومتها و والدین، باورمندی و اتوریته خود را از دست دادند و فرد به تنها قانونگذار و ارباب حیات خویش بدل شد. اولین نتیجه و محصول چنین روندی بیمعنایی حیات انسان بود.
بی معنایی و خلأ حاصل از ذرهگونی و تنهایی انسان پس از انقلاب صنعتی صورتهای مختلفی به خود گرفت. در این فرآیند جانکاه، انسان جدید در به در دنبال مأوا و سرپناهی بود تا بار سنگین هستی بیهدف خود را بر زمین بگذارد و برای ساعتی هم شده خود را در جامعه و جماعت و آرمان و هدفی مستحیل نماید. ایدئولوژیهایی چون مارکسیسم و انقلابیگری و یا فاشیسم برای نزدیک به یک قرن بخشی از بار سنگین انسان رها شده در فردیت را به دوش کشیدند و او را در سازمانهایی همگن برای آرمان و هدفی مشترک به بازی فراخواندند. اما در دهههای اخیر و با فروپاشی کلانروایتهایی چون انقلاب و مارکسیسم و کمونیسم دوباره بشر رها شده در فردیت دنبال ملجأ و پناهگاهی رفت تا بخشی از بار سنگین تنهایی و بیمعنایی حاصل از حیات به شدت بوروکراتیک و تکنولوژیزده خود را بر زمین بگذارد.
در این وضعیت عدهای دوباره به دین پناه برده و سعی در معنابخشی به حیات خود از طریق نهادهای الهیاتی برآمدند. گروهی دیگر به عرفان های عجیب و غریب و آخرالزمانی پیوستند. عدهای دلزده از تکنولوژی به روستاها و کوهها و همزیستی با حیوانات و جانوران پناه بردند. عده دیگری به هولیگانیسم ورزشی روی آورده و خلأ و کمبودهای خود را در شعارها و حمایتهای ورزشی جستجو کردند. عدهای به سراغ گروههای شیطان پرستی رفتند، برخی با استحاله در نهادهای نامتعارف و منحرف جنسی دنبال فرار از فشار ناشی اتمیزشدگی و بیمعنایی حاصل از آن رفتند، بخشی خشونت افسارگسیخته را برگزیده و به عضویت گروههای بنیادگرایی چون داعش و القاعده درآمدند، عدهای هم دست یازیدن به ارزشهای قومی، قبیلهای را برگزیده و رجعت به «قبیله» را هدف خود قرار دادند و عدهای هم که هیچ ملجأ و پناهگاهی نیافتند خود را به دست افیون و الکل سپردند.
تولید معنا به هر قیمتی
حال آنچه مشخص است، انسان «اتمیزه» و «تنهای» دنیای شلوغ و تکنولوژیزده امروز برای فرار از پوچی ویرانگر و آزار دهندهای که زندگی تکنولوژیک و ماشینی به او تحمیل میکند، به هر چیزی چنگ می زند تا خود را در میان جماعتی همشکل تعریف کرده و برای حیات تهی از معنای خویش بار ارزشی و معنایی تولید کرده و خود را در هویت جمعی مستحیل نماید و در این راه حاضر به پرداخت هزینههای سنگینی است. این میزان خشونت و مراجعه به تراپی و سردرگمی و مصرف داروهای اعصاب و افسردگی نشان میدهد که انسان امروز حالش خوب نیست اما این حال ناخوش نه به خاطر اینکه فلان سریال پرفروش را نمیبیند یا مشروب نمیخورد، گل و علف نمیکشد یا سفر خارجی نمیرود یا در عزا سفید نمیپوشد یا در مراسم تشییع جنازه نمیرقصد و یا با شلوارک و شورت نمیتواند در خیابان ظاهر شود یا در کوچه و خیابان نمیتواند زنان و مردان مختلف را ببوسد یا نمیتواند در کنسرت فلان خواننده بددهن و بدصدا حاضر میشود و...، بلکه به خاطر این است که با فلسفه بیگانه است. افلاطون و سقراط را نمیشناسد، با فردوسی و حافظ میانهای ندارد، ابوسعید و بایزید و مولوی را نمیفهمد، رمان و ادبیات نمیخواند، هنر را نمیشناسد، در خویشتن تامل نمیکند و در نهایت کتابهایی از جنس کتاب «چنین گفت زرتشت» را نمیشناسد. کتابهابی که برای جانهای آزاد و روحهای بیقرار، نوشناکی لذتبخش و مستیآفرین هستند.
بندی از کتاب چنین گفت زرتشت
«بگریز، دوستِ من، به تنهایی ات بگریز! تو را از بانگِ بزرگمردان کَر و از نیشِ خُردان زخمگین میبینم. پایانِ تنهایی آغازِ بازار است؛ و آن جا که بازار آغاز میشود، همچنین آغاز هیاهوی بازیگرانِ بزرگ است و وِز وِزِ مگسان زهرآگین. در جهان بهترین چیزها را نیز ارجی نیست تا آنکه نخست کسی آنها را به نمایش گذارد. مردم این نمایشگران را «مردانِ بزرگ» میخوانند. مردم از بزرگی، یعنی از آفرینندگی، چیزی چندان نمیدانند. اما کششیست ایشان را به نمایشگران و بازیگرانِ چیزهایِ بزرگ.
دلالان «حال خوب»
این میزان اقبال جامعه به سخنرانان انگیزشی و مشاوره و تراپی، هم بسیار عجیب است و هم نشان می دهد که جامعه در زمینه مسائل روانی با بحران روبروست. امروزه از در و دیوار شبکههای اجتماعی مشاور و روانشناس و تراپیست و روان درمانگر و سخنران انگیزشی است که میبارد. امروزه در پس ظواهر بزک شده، در پس پشت پرسهزنیهای مداوم در کافهها و پاساژها، در پس پوسته ظاهری این جهان رنگارنگ، انسانهای غم زده، تنها و افسردهای نهان است که هر کدام در تلاشی نومید کننده به هر دستاویزی چنگ میزنند تا «حال خوب» را برای لحظهای هم که شده تجربه نمایند و در استیصال و ناامیدی از به دست آوردن آن به مشاور پناه می برند تا شاید نسخه شفابخش خویش را در بساط آن ها بجویند. انسان امروز در بحران عمیق عاطفی و احساسی به سر می برد، ناتوان در برقراری رابطه صحیح با دیگران است، احساس پوچی و بی معنایی دارد، مدام مورد خیانت و بی مهری و سوء استفاده قرار می گیرد و در نهایت با انبوهی از شکستها و سرخوردگیها به حال خود رها می شود.
اما نسخه درمان بسیاری از این نارضایتی ها و افسردگی ها و سرخوردگی هایمان بیشتر از آنکه در جیب تراپیستها باشد در درون خود ماست، در درون خود مایی که زندگی را چیز ساده و پیش پاافتاده ای در نظر می گیریم و پس از گیر کردن در دشواری ها و مشکلات در به در به دنبال دستان شفابخش می گردیم. مایی که از ابتدا زندگی جمعی و ازدواج و دوستی و مراودات اجتماعی را امری طبیعی و پیش پا افتاده تلقی کردهایم. ما فراموش کردهایم که هر رابطه انسانی نیاز به تفکر و اندیشیدن مداوم دارد. فراموش کردهایم که ماده خام روابط اجتماعی نه ابزار و کالاهای تکنولوژیک بلکه انسان هایی دارای روح و جسم و احساس متفاوت هستند. فراموش کردهایم که برای برقراری روابط انسانی نیاز به فرارفتن از خویشتن و درک جهان «دیگری» داریم.
دلیل عمده سردرگمی و استیصال بشر امروز
دلیل عمده سردرگمی و استیصال بشر امروزی از این نیست که پول لازم برای خرید فلان مدل خودرو و ویلا یا فلان برند لباس و پوشاک را ندارد یا نمیتواند به تایلند و برزیل و اروپا سفر کند. دلیل عمده استیصال و بیچارگی بشر امروز این نیست که چرا تراپیست و مشاور و روانپزشک و روانشناس دائمی نداشته یا وقت و هزینه کافی برای خرید پکیجها و سخنرانیهای انگیزشی را ندارد. دلیل عمده این میزان خشونت و پرخاش موجود در جامعه این نیست که مردم پول و ثروت کافی برای خوب خوردن و خوب خوابیدن و خوب تفریح و لذت بردن را ندارند. دلیل اصلی این میزان خشونت کلامی و رفتاری در جامعه این که چرا فلان شخص و نظام سیاسی بر کشور حکومت میکند هم نیست. نداشتن پول و ثروت کافی، نظام سیاسی و دولت ناکارآمد، آزار و اذیتهای مختلف اجتماعی همه از عوامل بسیار مهم در کاهش کیفیت و میزان رضایت انسان از زندگی هستند اما خود معلول عامل بسیار مهم دیگری بوده و آن عدم توجه به ریشه اصلی بحران است.
بشر امروزی نمیداند که امروز اگر هوای شهر و محل سکونتاش کثیف و غیرقابل تنفس است، اگر محیط زیستاش نابود شده، اگر کیفیت زندگیاش روز به روز کاهش مییابد و صدها مشکل ریز و درشت دیگر مواجه میشود، همه برای این است که خویشتن خود و تغذیه روح و روان خود را فراموش کرده است. ما برای مواجهه با مصائب و مشکلات و رنجهای زندگی و مقابله با یاس و سرخوردگی حاصل از آن به جای سخنران و مشاور باید نگاهمان به زندگی را تغییر دهیم، باید تلاش کنیم که زبان «همسایه» را بفهمیم، باید تلاش کنیم که با یکدیگر سخن بگوییم، باید تلاش کنیم به امور طبیعی انگاشته شده زندگی بیندیشیم، باید تلاش و تمرین کنیم تا زندگی جمعی را یاد بگیریم و باید تلاش کنیم تا از لایه های سطحی امور مختلف عبور کنیم تا شاید مامن و ماوایی آرام و دلپذیر برای زندگی بیابیم.
انسان امروز به شدت درگیر بیمعنایی و پوچی حیات است و تصور میکند، نسخه جادویی در جیب مشاور و تراپیست وجود دارد تا با عمل به آن از شر تمام رنجها، وسواسها، شکستها، دلمردگیها، یاسها، اضطرابها، احساس تنهایی، ناتوانی در برقراری رابطه درست و امثالهم رهایی یابد. اما نکته غمبار این است که او نمیداند که خود همان مشاور و تراپیست نیز همان مشکل را دارد و او هم در جهان بیمعنا به شدت دچار بحران معنا و بحران هویت است. یکی از دلایل اصلی رشد عجیب آمار طلاق در ایران نه ناسازگاری جنسی (آنگونه که توسط تراپیستها و روانشناسان پکیجفروش اعلام میشود) بلکه تاکید بیش از حد بر اروتیسم در روابط زناشویی است.
گسترش شبکههای تلویزیونی و اینستاگرامی شدن زندگی زوجین و پورنوگرافیک شدن روابط زناشویی و الگو برداری از سلبریتیهای سبکمغز، باعث اروتیک شدن بیش از حد روابط زناشویی و تاکید بیش از حد بر این مقوله شده است و طبیعتا وقتی چنین خواسته نابجایی برآورده نمیشود، طلاق گسترش پیدا میکند. شبکههای ارتباطی به ویژه اینستاگرام در دهههای اخیر زن را از سوژه انسانی به ابژه جنسی تقلیل داده است و تمام هدف روابط انسانی زن و مرد را به روابط جنسی فروکاسته است. در این بازار پر از شعبده و فریب (صد رحمت به بازار برده فروشان) زن خود را چیزی جز ابژه جنسی که باید به لطایفالحیلی (از کوچک و بزرگ کردن اندامها جنسی و دماغ و ناخن و آرایشهای تهوعآور) خود را به آن صورت درآورد نمیبیند، و در نهایت چون پاسخ لازم را دریافت نمیکند، کار به جدایی و طلاق میکشد.
مباحث اروتیک؛ در تمام مباحث رندگی!
امروزه از فضای مجازی گرفته تا جلسات عمومی و خصوصی و روانشناسی و تراپی و مشاوران ازدواج و طلاق همه به اتفاق ریشه اصلی بحران های روابط اجتماعی را در بحران اروتیک می دانند. یکی تمام بیماری های مسری و غیرمسری را به کم بودن اروتیسم در زندگی ربط می دهد، دیگری علت نود درصد طلاق ها را عدم رضایت جنسی می داند و آن دیگری هذیانهای اروتیک خود را به اسم شعر و داستان و فیلم و تئاتر و...، به جماعت تشنه چنین خزعبلاتی می فروشد. در اینجا پرسشی که باید مطرح کرد این است که آیا واقعا تمام مشکلات جامعه از کمبود اروتیک است؟ آیا واقعا عامل اصلی طلاق ها آنگونه که مشاوران و روانشناسان می گویند در بحران رابطه جنسی است؟ آیا علت خشونت طلبی و غیرستیزی و خودخواهی و تمام مشکلات دیگر در کمبود اروتیسم است؟
فلسفه شوگر ددی!
پاسخی که از جامعه دریافت می شود، چیز دیگری است و به نظر نمیرسد عمده بحران های اجتماعی ریشه در کمبود اروتیسم داشته باشند. تصویری که از جامعه می بینیم این است که ایران پرچمدار شوگرددیسم شده است، یکی چهار زن در کنار خود نشانده و پزش را می دهد، آن یکی خانه مخفی برای [به اصطلاح] شیطنت های میانسالی و کهنسالی خود خریده یا اجاره کرده است، آن دیگری همزمان چهار رابطه مجازی و سه رابطه حقیقی را مدیریت میکند و یکی دیگر صبح تا شب در فضای مجازی و روز تا شب در خیابان ها مشغول پرداختن به اروتیسم است. در چنین شرایطی به نظر نمی رسد بحران اروتیک به آن صورت که در گفته ها و نوشته ها مطرح میشود وجود خارجی داشته باشد.
عدم تفاهم جنسی!
امروزه اکثر زنان یا مردان در آستانه طلاق که عدم تفاهم جنسی را عامل اختلاف معرفی می کنند، بیشتر به دنبال توجیه خودخواهی و زیاده خواهی خود هستند تا پرداختن به علت ریشه ای اختلاف مابین خود و همسرشان. یا مردان و زنانی که خیانت به روابط زناشویی را به عدم ارضاء جنسی نسبت می دهند بیشتر به دنبال رفع اتهام از خویشتن و توجیه خود هستند تا ارائه دلیل منطقی و عقلانی برای توجیه رفتارشان. در این سال ها تاکید بیش از اندازه بر سکس باعث شده است که بسیاری از مردم انتظار خارق العاده و عجیبی از غریزه جنسی و اروتیسم داشته باشند. آنها با چنین تصوری در همان در مواجهه های نخست با پیش پاافتادگی و تکرار و کرختی حاصل از پرداختن بیش از حد به اروتیسم [که رابطه جنسی همین است] و اروتیزه کرده بیش از حد زندگی زناشویی و زندگی اجتماعی دست به انکار و کتمان آن زده و تصویر رویایی خود از این مسئله را در روابط متعدد یا بهانه جویی به نام عدم توافق جنسی جستجو می کنند. جامعه امروز ایران بیشتر از آنکه تشنه اروس باشد، تشنه «عشق» است و به نظر عنصر اصلی خشونت طلبی، غیرستیزی، طبیعت ستیزی، عدم توجه به حقوق دیگری و خودخواهی هایمان همه در غیاب این عنصر حیات بخش زندگی است. امروزه عامل اصلی گسترش طلاق و اختلافات در زندگی زناشویی نه عدم ارضاء جنسی بلکه مصادره مفهوم عشق به نفع رابطه جنسی و پرداخت بیش از حد معقول به اروس است.
الگوهای زنانه
مریلین مونرو
مونرو برای امریکا و هالیوود فراتر از یک مدل و ستاره سینما بود. مونرو برند بود، برندی که قرار بود. الگوی و نشانه های جدیدی از زن زیبا و ایده آل آمریکایی را معرفی کند. مونرو قرار بود با چهره ای زیبا و موهایی بلوند و در عین حال حماقتی که او را در حد یک بچه خنگ و مهربان جلوه می داد، دلربای مردان امریکایی باشد. مونرو تمام خصوصیات تبدیل شدن به چنین برندی را در خود داشت. او در سالهایی که هنوز برهنه شدن ستارگان سینما در هالیوود یا پشت عکس مجلات امری پذیرفته شده نبود، دست به چنین کاری زد و چشمان بیشتری را به خود خیره کرد. رسانه ها با ولع خاصی به مونرو می پرداختند و جادوی هالیوود موفق شده بود از او به عنوان الگوی جدید و ایده الی از «زن» را به جهان معرفی نماید. مریلین مونرو تعریف جدیدی از زن ایده آل امریکایی را عرضه کرده بود: "موبلوند، عیاش، دلربا، احمق، خنگ و مهربان"
کیم کارداشیان
صفحه اینستاگرام "کیم کارداشیان" بیش از صد میلیون دنبال کننده دارد. رئیس جمهور آمریکا با او دیدار می کند. هر کنش و رفتار او با آب و تاب فراوان توسط رسانه ها پیگیری و به اشتراک گذاشته می شود و نامش در روزنامه ها و مجلات و شبکه های مجازی حضور پررنگی داشته و در همه کشورهای جهان شناخته شده است. کارداشیان نه یکی از هنرمندان یا ورزشکاران شناخته شده جهان و نه نابغه و نه فردی دارای استعداد و هوش بالا است. او حتی خدمت هر چند کوچکی هم به بشریت نکرده است. کارداشیان شهروندی معمولی چه بسا با ضریب هوشی پایین باشد. کارداشیان یک نماد است. نماد یک زن ایده آل، نمادی که به عنوان مدل و الگو به جهانیان ارائه می شود. او ویترین زن در نظامی است که سرمایه اولویت های آن را تعین می بخشد. «بدن» کارداشیان به عنوان اسطوره عرضه می شود. بدنی که قرار است معیارهای تعریف یک زن ایده آل را به نمایش بگذارد. او هر تصویری که از خود ارائه دهد (حتی تصویر لباس خواب ، کفش، عطرو لوازم آرایشش) میلیون ها لایک می خورد و مارک تولید کننده آن در آنی به مارکی، خوشبخت و پر فروش تبدیل می شود. بدن کارداشیان به هیچوجه یک بدن معمولی و ساده با اندام های معمولی نیست. بدن او یک کارخانه است، یک بنگاه که قرار است در سرتاسر جهان مشتری جذب کند.
ملانیا ترامپ
ملانیا به عنوان زن اول آمربکا شناخته می شود. اخبار حول زندگی او با حساسیت های زیادی دنبال می شود. ملانیا در سال دوهزار و یک تابعیت آمریکا را گرفته است. در مورد گذشته او اطلاعات چندانی نیست. به ادعای نشریه دیلی میل که با چاپ عکس های برهنه او همراه بود در دهه نود به مردان ثروتمند خدمات جنسی ارائه می داده است (هر چند این مسئله با شکایت ملانیا و همسرش و درخواست غرامت مواجه شد) حالا ملانیا ترامپ و ایوانکا ترامپ نیز الگوی دیگری از زنان موفق برای جهان معرفی می شوند. در اسلوونی زادگاه ملانیا مجسمه اش را ساخته اند و نام او همه جا بر سر زبان هاست. زنی که در سابقه خود چیزی جز یک ابژه جنسی تقلیل داده شدن به اندام های جنسی چیز خاص دیگری مشاهده نمی شود و یا ایوانکا ترامپی که به علت اندام و برجستگی های بدن مدام توسط رئیس جمهور آمریکا تعریف شده و به نسبت دیگر اعضاء خانواده او بولد شده است.
مریلین مونرو، کارداشیان، ملانیا و دختر ترامپ و بسیاری از زنان هالیود و دختران شایسته و خوانندگان مطرح پاپ آمریکایی برساخته شده توسط گفتمان و نظام حاکم جهانید. نطامی که با قدرت رسانه ای زن ایده آل را با معیار "ابژه جنسی" تعریف می کند. زنی که در تعریف عامیانه در جهان با عنوان "احمق جذاب" و "خنگ بانمک" و امثالهم شناسانده می شود. میلیون ها زن در جهان با نگاه در آنها و الگو قرار دادن آنها تلاش می کنند تا با رژیم های غذایی و اعمال جراحی زیبایی و دهها روش دیگر در آرزوی رسیدن به چنین جایگاهی زندگی خود را سپری نمایند. در سوی دیگر هم میلیون ها مردی قرار دارند که ذائقه جنسی و ایده آل خود از بدن شریک جنسی و همسر خود را بر اساس چنین الگویی سامان می دهند و چنین ابژه جنسی را طلب می کنند.
بررسی چند سخن از بزرگان در باب برجستگی های بدن!
"پوشیدن کفش پاشنه بلند توسط زنان باعث می شود که هنگام راه رفتن و ایستادن بخشی از بدن آنان برجسته شود که برای مردان جاذبه جنسی ایجاد کند. بنابراین زنان خود را در نظر مردان به صورت یک شیء جنسی جذاب در می آورند و در اختیار آنان قرار می دهند. همچنین پوشیدن کفش پاشنه بلند، آنها را از لحاظ فعالیت و نیروی جسمانی محدود می کند و به صورت خود ساخته در تولید فرهنگ مردسالارانه سهیم می شوند چرا که با محدود کردن خود ضعف و ناتوانی خود را نمایانگر می کنند و فعالیت های مردانه را بیشتر نشان می دهند."
(جان فیسک)
"درجهان سرمایه داری و مدرن امروز همواره از زنان می خواهیم بدنی لاغر، بدون شکم، با برجستگی های خاص خود ما را در بخار لذت تن خود غرق کنند. آنها نیز در پی برآوردن میل دیگری(مرد) دماغ و لب و گونه های خود را به تیغ جراحی می سپارند. علی رغم دانستن این واقعیت که کفش پاشنه بلند بر سلامت جسمی شان آسیب می زند کفش های پاشنه بلند می پوشند تا مطابق میل دیگری عمل کنند. درواقع جهان مدرن زنان را به برده هایی مبدل کرده است که باید یکریز درپی برآورده کردن مطامع و امیال دیگری بربیایند. آنها حتی خود را ازدریچه چشم مردان می نگرند. فروکاستن دیگری به ابزار و ابژه میل رابطه جنسی نیست نوعی سلطه مردانه است."
(آلن بدیو_در ستایش عشق)
"اغلب به زنان زیبا فقط به خاطر ظاهرشان پاداش داده شده و محترم شمرده می شوند. این موضوع آنقدر تکرار می شود که از رشد و توسعه در بخشهای دیگر وجود خود غافل می مانند. اعتماد به نفس و احساس موفقیت آنها سطحی بوده و به اندازه پوست بدنشان عمق دارد و وقتی زیبایی محو می گردد دیگر چیزی برای ارائه ندارند. چنین زنی نه هنر جالب توجه بودن را در خود پرورش داده و نه توانایی توجه به نکات جالب دیگران را دارد."
(درمان شوپنهاور _اروین یالوم)
ریشههای تاریخی بحران بیمعنایی
بحران بیمعنایی در جهان مدرن ریشه در تحولات تاریخی عمیقی دارد. انقلاب صنعتی و پیشرفت تکنولوژی، انسان را از طبیعت و جامعه سنتی جدا کرد. افول نهادهای سنتی معنابخش مانند دین و خانواده، انسان را در جهان بیپناه رها کرد. ظهور فردگرایی افراطی، انسان را به اتمی منزوی تبدیل کرد که اگرچه از قیدوبندهای سنتی رها شده، اما حمایتهای معنایی این نهادها را نیز از دست داده است.
صورتهای مختلف بحران در جهان معاصر
بحران بیمعنایی در جهان امروز به شکلهای مختلفی ظهور کرده است: گسترش بیماریهای روانی مانند افسردگی و اضطراب، روی آوردن به انواع اعتیاد، گرایش به افراطیگری و خشونت. علاوه بر این، مصرف گرایی افراطی و تبدیل شدن به "سخنرانان انگیزشی" نیز از دیگر صورتهای این بحران است. این صورتهای مختلف، همگی نشان از جستجوی ناامیدانه انسان برای یافتن معنا دارند.
تقلیل روابط انسانی
در جهان مدرن، روابط انسانی به شدت تقلیل یافته است. روابط عاطفی به رابطه جنسی تقلیل پیدا کرده و مفهوم عمیق عشق به فراموشی سپرده شده است. این تقلیلگرایی باعث شده روابط زناشویی شکننده شده و آمار طلاق افزایش یابد. همچنین، روابط اجتماعی نیز سطحی شده و عمق و معنا از آنها رخت بربسته است.
نقش رسانهها و شبکههای اجتماعی
رسانهها و شبکههای اجتماعی نقش مهمی در تشدید بحران بیمعنایی داشتهاند. آن ها با ارائه الگوهای غیرواقعی از زندگی، انتظارات غیرمنطقی ایجاد کردهاند.همچنین با تقویت مصرفگرایی، انسان را به دنبال کردن لذتهای آنی سوق دادهاند. همچنین، با سطحی کردن روابط انسانی، عمق و معنا را از ارتباطات گرفتهاند.
راههای برونرفت از بحران
برای برونرفت از این بحران، چند راهکار اساسی وجود دارد:
- بازگشت به فلسفه، ادبیات و هنر
- بازتعریف روابط انسانی بر اساس احترام و تفاهم و گفتگوی متقابل
- بازاندیشی در مفهوم پیشرفت و تکنولوژی
- تقویت نهادهای مدنی و اجتماعی
این ها میتواند به خلق معناهای جدید کمک کند.