آسیانیوز ایران؛ سرویس سیاسی:

پوریا زرشناس - دکترای اقتصاد انرژی های تجدیدپذیر
در سردترین ماه سال ۲۰۲۵، جهان شاهد یکی از جسورانهترین و بحثبرانگیزترین ابتکارات دیپلماتیک قرن حاضر است. طرح ۲۸ مادهای دونالد ترامپ برای پایان دادن به جنگ اوکراین، نه تنها یک سند صلح، که زلزلهای در نظم جهانی پس از جنگ سرد محسوب میشود. این طرح که از کانالهای فوقمحرمانه بین واشنگتن و مسکو عبور کرده، سه مرد را در مرکز تصمیمی تاریخی قرار داده است: ترامپ که به دنبال ثبت میراثی جاودان است، پوتین که پیروزی استراتژیک را نشانه رفته، و زلنسکی که بین نابودی کشورش و پذیرش صلحی تحقیرآمیز گیر کرده است. آنچه این توافق را به بمبی ساعتی در قلب اروپا تبدیل کرده، نه تنها مفاد آن، که پیام ژئوپلیتیک پشت آن است: آمریکا رسماً از نقش ژاندارم جهانی خداحافظی میکند و اروپا را با واقعیتی تلخ تنها میگذارد. در این طرح، خطوط قرمزی که پس از جنگ جهانی دوم ترسیم شده بودند، برای همیشه محو میشوند و نقشه قدرت در قاره سبز از نو طراحی میشود. اما سؤال اینجاست: آیا این توافق میتواند صلحی پایدار ایجاد کند یا تنها آتش زیر خاکستری خواهد بود که دیر یا زود شعلهور میشود؟ پاسخ این سؤال نه در کاخهای ریاست جمهوری، که در خیابانهای کییف، در قلب سربازان اوکراینی و در حافظه تاریخی ملتی نهفته است که حاضرند برای حفظ استقلال خود جان دهند. این تحلیل، نه تنها به بررسی بندهای این توافق تاریخی میپردازد، که به عمق استراتژیهای پنهان، محاسبات هر بازیگر و سناریوهای احتمالی آینده میرود. آنچه در پی میآید، نقشه راهی برای درک تحولی است که میتواند نظم جهانی را برای دهههای آینده تحت تأثیر قرار دهد.
قیمت صلح: ۱۰۰ میلیارد دلار و از دست دادن ۲۰ درصد خاک
این سه مرد، سرنوشت نه تنها یک ملت، که ثبات قاره اروپا و نظم جهانی نوین را در دستان خود گرفتهاند. محرک این وضعیت حساس، سندی ۲۸ مادهای است که از دل مذاکرات پنهان واشنگتن و مسکو بیرون آمده است. این سند که به "طرح صلح ترامپ" شهرت یافته، ادعا دارد میتواند به جنگی که نزدیک به چهار سال طول کشیده و صدها هزار کشته برجای گذاشته، پایان دهد. اما آیا این سند واقعاً یک نقشه راه برای صلح پایدار است؟
نخستین نگاه به این طرح، ترکیبی عجیب از امتیازات استراتژیک به روسیه و وعدههای اقتصادی به اوکراین را نشان میدهد. مسکو تقریباً به تمام خواستههای امنیتی تاریخی خود میرسد: اوکراین برای همیشه از ناتو خارج میماند، ارتشش محدود میشود و حاکمیت روسیه بر کریمه و بخشهای بزرگی از دونباس به رسمیت شناخته میشود. در عوض، کییف وعده دریافت کمکهای عظیم بازسازی و مسیری سریع به سوی اتحادیه اروپا را میگیرد. واکنشها به این طرح، همچون خود جنگ، دو قطبی و شدید بوده است. دولت ترامپ آن را "واقعگرایانه" و تنها راه ممکن برای جلوگیری از فروپاشی کامل اوکراین میخواند. مشاوران ارشد کاخ سفید استدلال میکنند که با توجه به وضعیت میدانی و برتری روزافزون نظامی روسیه، ادامه جنگ تنها به از دست دادن سرزمینهای بیشتر و تلفات انسانی بیشمار خواهد انجامید.
اما در سوی مقابل، پایتختهای اروپایی از برلین تا پاریس، این طرح را "تسلیمنامه" مینامند. آنان هشدار میدهند که پذیرش این شروط، پیامی مرگبار به رهبران کرملین و سایر قدرتهای تجاوزگر خواهد فرستاد: که تهاجم نظامی میتواند نتیجهبخش باشد و جامعه بینالمللی در نهایت، غصب سرزمینها را خواهد پذیرفت. در خود اوکراین، این طرح باعث دودلی و شکاف عمیق شده است. از یک سو، وزیر دفاع اوکراین، رستم اومروف، اعلام کرده که این سند "در مرحله نهایی تصویب" است و "بخش قابلتوجهی از منافع اوکراین" را در بر میگیرد. این بیان، نشاندهنده تمایل بخشی از حکومت کییف برای پایان دادن به جنگ فرسایشی است. اما از سوی دیگر، صداهای دیگری در اوکراین و حتی درون خود آمریکا به شدت به این طرح حمله کردهاند. جان بولتون، مشاور امنیت ملی پیشین ترامپ، با لحنی تند این طرح را "فروش اوکراین به روسیه" خوانده و ادعا کرده که "کرملین خود نمیتوانست آن را بهتر طراحی کند." او این توافق را با اشتباه فاجعهبار نویل چمبرلین، نخست وزیر بریتانیا در مونیخ ۱۹۳۸ مقایسه کرده است. اکنون پرسش بزرگ این است: آیا زلنسکی، تحت فشار سنگین واشنگتن و با توجه به وضعیت اسفبار میدان نبرد، این "قرص زهرآلود" را خواهد بلعید؟ پاسخ به این سؤال، نه تنها آینده اوکراین، که ترتیب قدرت در جهان برای دهههای آینده را تعیین خواهد کرد. آنچه در ادامه میآید، تحلیلی عمیق بر این سند تاریخی و پیامدهای احتمالی آن است.
بخش اول: آناتومی یک توافق تاریخی
پیروزی امنیتی روسیه: حذف همیشگی اوکراین از ناتو
شاید بتوان ماده ۷ این طرح را مهمترین امتیاز داده شده به روسیه دانست. بر اساس این ماده، اوکراین موظف است عدم عضویت در ناتو را در قانون اساسی خود بگنجاند و ناتو نیز متعهد میشود که هرگز اوکراین را به عضویت نپذیرد. این بند، رویای دیرینه پوتین برای ایجاد یک منطقه حائل بین روسیه و ناتو را محقق میسازد. از دید کرملین، این تنها راه تضمین امنیت ملی روسیه و جلوگیری از گسترش بیشتر ناتو به سمت شرق است. برای اوکراین و حامیان اروپاییاش، این بند به معنای نابودی آرمانهای دیرینه برای پیوستن به خانواده غربی و پذیرش سلطه امنیتی روسیه است.
بازطراحی مرزها: به رسمیتشناختن واقعیتهای میدانی
مواد مربوط به اراضی (به ویژه ماده ۲۱) نشاندهنده رویکرد "واقعگرایانه" ترامپ است. بر این اساس، حاکمیت روسیه بر کریمه، لوهانسک و دونتسک به صورت "دو فاکتو" به رسمیت شناخته میشود. خط مقدم در استانهای خرسون و زاپوریژیا مبنای مرزبندی قرار میگیرد و مناطق باقیمانده دونباس در اختیار اوکراین، به منطقه حائل غیرنظامی تبدیل میشود. این به رسمیتشناسی، هرچند برای اوکراینیها دردناک است، اما از دید طراحان آمریکایی، جلوگیری از سقوط کامل این مناطق در آینده و حفظ بقیه اوکراین را ممکن میسازد.
بازسازی در ازای حاکمیت: معامله اقتصادی-امنیتی
مواد ۱۲، ۱۳ و ۱۴ به وضوح نشان میدهند که ترامپ قصد دارد از اهرم اقتصادی برای جبران شکستهای امنیتی اوکراین استفاده کند. سرمایهگذاری گسترده در بازسازی اوکراین، ادغام مجدد روسیه در اقتصاد جهانی و استفاده از داراییهای مسدود شده روسیه، سه ضلع این استراتژی هستند. این مواد برای زلنسکی یک "راه فرار" سیاسی فراهم میکند تا بتواند این توافق را به عنوان یک "پیروزی اقتصادی" به مردم خود بفروشد، حتی اگر در میدان امنیتی و ارضی شکست خورده باشد.
بخش دوم: بازیگران اصلی و محاسبات استراتژیک آن ها
دونالد ترامپ: در جستجوی میراثی تاریخی و چیزی شبیه صلح نوبل!
برای ترامپ، این توافق میتواند نقطه اوج دوره دوم ریاستجمهوری او باشد. پایان دادن به یکی از طولانیترین و خونینترین درگیریهای اروپا پس از جنگ جهانی دوم، نه تنها جایگاه او را به عنوان یک "قراردادساز" در تاریخ تثبیت میکند، بلکه عملاً به انتقادات از مدیریت او در دوره اول در قبال روسیه پایان میدهد. شایعاتی که از قول جان بولتون مبنی بر تلاش ترامپ برای کسب جایزه صلح نوبل نقل شده، اگرچه اغراقآمیز به نظر میرسد، اما نشان از اهمیت نمادین این توافق برای میراث سیاسی او دارد. از دید عملیتر، خاتمه جنگ به آمریکا اجازه میدهد تا منابع خود را بر روی رقیب اصلی، یعنی چین، متمرکز کند.
پیروزی استراتژیک به بهای سنگین اقتصادی
پوتین با این توافق به مهمترین اهداف امنیتی خود دست مییابد: ایجاد یک اوکراین بیطرف، توقف گسترش ناتو و به رسمیتشناخته شدن حاکمیت روسیه بر بخشهای مهمی از اوکراین. این یک پیروزی بزرگ تبلیغاتی برای او در داخل روسیه خواهد بود. با این حال، این پیروزی بهای سنگینی داشته است: چهار سال جنگ، تحریمهای فلج کننده، دهها هزار کشته و زخمی و وابستگی بیشتر به چین. برای پوتین، این توافق راهی برای خروج شایسته از یک جنگ پرهزینه و تمرکز بر بازسازی اقتصاد و ثبات داخلی روسیه است.
ولودیمیر زلنسکی: بین چکش و سندان!
زلنسکی در دشوارترین موقعیت ممکن قرار دارد. از یک سو، ادامه جنگ به معنای از دست دادن تدریجی سرزمینهای بیشتر و تلفات انسانی بیشتر است، به ویژه با کاهش حمایتهای نظامی از سوی اروپای خسته از جنگ. از سوی دیگر، پذیرش این توافق به معنای نابودی آرمانهای ملی، پذیرش از دست دادن بخشی از سرزمین و تحمل خشم میهنپرستان تندرو در داخل است. اظهارات اخیر وزیر دفاع او مبنی بر نزدیک بودن به توافق، نشان میدهد که بخشی از حکومت کییف به این نتیجه رسیده که این "شرایط تحمیلی" تنها راه نجات باقیمانده اوکراین است.
بخش سوم: سناریوهای محتمل آینده
سناریوی اول: توافق به قیمت حذف زلنسکی (محتمل)
در این سناریو، زلنسکی تحت فشار شدید داخلی و خارجی، مجبور به امضای توافق میشود. این تصمیم با خشم گسترده در اوکراین روبرو شده و منجر به سرنگونی دولت او میشود. ماده ۲۵ طرح که برگزاری انتخابات در ۱۰۰ روز پس از اجرای توافق را الزامی میکند، زمینه قانونی این تغییر را فراهم میسازد. یک دولت جدید و احتمالاً کمتر ملیگرا، مسئولیت اجرای توافق و بازسازی کشور را بر عهده میگیرد. این سناریو از دید واشنگتن و مسکو مطلوب است، زیرا زلنسکی را به عنوان نماد مقاومت از صحنه سیاسی حذف میکند.
سناریوی دوم: بنبست و ادامه جنگ محدود (کماحتمال)
اگر زلنسکی در مقابل فشارها مقاومت کند و حمایت کافی از برخی متحدان اروپایی خود دریافت نماید، ممکن است توافق به تعویق بیفتد. در این حالت، جنگ به صورت فرسایشی و با شدت کمتر ادامه مییابد، اما بدون تغییر محسوس در خطوط مقدم. این سناریو برای هیچ یک از طرفین مطلوب نیست، اما نشاندهنده عمق شکاف بین خواستههای کییف و پیشنهادهای فعلی است.
سناریوی سوم: تغییر موازنه قوا و بازنگری در توافق (احتمال متوسط)
در این سناریو، تغییر دولت در بریتانیا، فرانسه یا آلمان میتواند موازنه قوا را به نفع کییف تغییر دهد. اگر رهبران جدید در اروپا حاضر شوند حمایت نظامی و اقتصادی بیشرط و شروط خود از اوکراین را افزایش دهند، موقعیت چانهزنی زلنسکی تقویت شده و میتواند برای بازنگری در برخی مواد توافق، به ویژه در مورد محدودیتهای نظامی، فشار آورد.
نتیجهگیری: صلحی که میتواند مقدمه توفان باشد...
این طرح به وضوح نشان میدهد که آمریکای ترامپ دیگر حاضر نیست هزینههای نامحدود برای دفاع از منافع اروپا متقبل شود و ترجیح میدهد با رقیب خود به صورت دوجانبه و بر اساس موازنه قوای واقعی مذاکره کند. برای اروپا، این یک بیداری دردناک است: اتکای امنیتی بیقید و شرط به آمریکا به پایان رسیده است. این توافق در کوتاهمدت میتواند به درگیری خونین در اوکراین پایان دهد، اما در بلندمدت، صلحی شکننده و همراه با کینه را به ارمغان خواهد آورد.
نسلی از اوکراینیها که خود را قربانی یک "صلح تحمیلی" میبینند، میتوانند در آینده به نیرویی برای بیثباتی در منطقه تبدیل شوند. از سوی دیگر، این موفقیت برای روسیه میتواند الگویی برای سایر قدرتهای تجدیدنظرطلب باشد که با توسل به زور میتوانند نظم موجود را به نفع خود تغییر دهند. در نهایت، به نظر میرسد تاریخ یک بار دیگر تکرار میشود: صلحی که بر پایه توازن قوا و سیاست های واقعگرایانه بنا شده، به جای حل ریشهای اختلافات، تنها آن ها را برای مدتی به خواب فرو میبرد. سؤال این است که این خواب زمستانی، تا چه زمانی دوام خواهد آورد؟
محور اول: تغییر استراتژی کلان آمریکا از هژمونی به سیاست واقعگرایانه
طرح ترامپ را نمیتوان بدون درک تحول استراتژیک عمیقتر در واشنگتن تحلیل کرد. دوره دوم ریاست جمهوری ترامپ، نشاندهنده رسیدن به سیاست واقعگرایانه بجای ایدئولوژی در سیاست خارجی آمریکاست. در این پارادایم جدید، منافع ملی به شکل باریکبینانهای تعریف میشود: حفظ برتری در رقابت با چین. اوکراین در این معادله، نه یک متحد ایدئولوژیک، که یک میدان نبرد فرعی است که منابع آمریکا را میمکد. این تغییر، یک زمینلرزه ژئوپولیتیک برای اروپاست. برای هفت دهه، اروپا بر اساس این اصل بنا شده بود که آمریکا به طور نامحدود از امنیت آن دفاع خواهد کرد. اکنون، واشنگتن به صراحت میگوید که اولویتهای دیگری دارد. این امر اروپا را مجبور میکند تا سریعاً به بلوغ استراتژیک دست یابد و یک سیاست دفاعی مستقل را توسعه دهد، فرآیندی که سالها به طول خواهد انجامید و در این فاصله، اروپا بسیار آسیبپذیر خواهد بود. برای روسیه، این تغییر استراتژی آمریکا یک موهبت است. مسکو همواره امیدوار بود که بتواند آمریکا را متقاعد کند که اوکراین در "حوزه نفوذ طبیعی" روسیه قرار دارد. اکنون به نظر میرسد ترامپ عملاً این دیدگاه را میپذیرد. این نه تنها موقعیت روسیه در اوکراین، بلکه در کل "فضای پساشوروی" را تقویت میکند.
محور دوم: زوال پروژه الحاق اوکراین به غرب و پیامدهای آن
مهمترین قربانی این توافق، پروژه الحاق اوکراین به ناتو و در درجه بعدی، به اتحادیه اروپاست. ماده ۷ طرح، به طور موثر این آرمان را پس از دو دهه، دفن میکند. این یک شکست استراتژیک برای کییف و برای آن دسته از کشورهای اروپای شرقی مانند لهستان و کشورهای بالتیک است که اوکراین را به عنوان یک سپر در برابر روسیه میدیدند. پیامد این امر، ایجاد یک اوکراین "بیطرف" به سبک فنلاندی در دوره جنگ سرد است. اما بر خلاف فنلاند که از درجه بالایی از استقلال عمل برخوردار بود، اوکراین تحت این توافق، یک بیطرفی تحمیلی و تحت الحمایه را تجربه خواهد کرد. محدودیتهای شدید بر توانمندیهای نظامی آن (ماده ۶) و نفوذ اقتصادی و سیاسی اجتنابناپذیر روسیه، حاکمیت واقعی آن را به شدت محدود خواهد کرد. این وضعیت، یک بحران هویت ملی برای اوکراین ایجاد میکند. بخش بزرگی از جامعه اوکراین که پس از انقلاب ۲۰۱۴ و تهاجم ۲۰۲۲، هویت خود را در گرو ادغام با غرب تعریف کرده بود، اکنون با یک بنبست وجودی روبرو میشود. این ناامیدی میتواند به مهاجرت گسترده نخبگان، بیثباتی داخلی و احیای جنبشهای شبهنظامی راستگرا بینجامد.
محور سوم: بازتعریف نظم امنیتی اروپا و ظهور یک قاره چندقطبی
طرح صلح ترامپ، به طور غیررسمی، نظم امنیتی اروپا را که از سال ۱۹۹۱ برقرار بود، ملغی میکند. در آن نظم، ناتو به عنوان تنها بازیگر امنیتی اصلی شناخته میشد و روسیه به حاشیه رانده شده بود. اکنون، با به رسمیت شناخته شدن حوزه نفوذ روسیه در اوکراین، اروپا به طور دوفاکتو به مناطق نفوذ تقسیم میشود: غرب تحت حمایت ناتو، و یک "خارج نزدیک" که در آن مسکو حق وتو دارد. این امر به معنای ظهور یک اروپای چندقطبی است که در آن آلمان و فرانسه باید مستقیماً با روسیه برای مدیریت بحرانها در "خارج نزدیک" مذاکره کنند. این نقش جدید برای برلین و پاریس، که فاقد ابزارهای امنیتی مستقل قدرتمند هستند، یک چالش بزرگ خواهد بود. این وضعیت، موازنه قوا در درون اتحادیه اروپا را نیز تغییر میدهد و به کشورهای شرقی که نسبت به روسیه بدبین هستند، احساس ناامنی بیشتری خواهد داد.
محور چهارم: جنگ اقتصادی-تکنولوژیک جدید و نقش داراییهای مسدود شده
مواد مربوط به داراییهای مسدود شده (ماده ۱۴) تنها درباره بازسازی اوکراین نیست، بلکه نشاندهنده یک جنگ اقتصادی-تکنولوژیک جدید است. پیشنهاد سرمایهگذاری ۱۰۰ میلیارد دلاری آمریکا از داراییهای روسیه در بخشهایی مانند فناوری، دیتاسنترها و هوش مصنوعی، یک حرکت استراتژیک هوشمندانه است. این کار نه تنها بازگشت پول به اوکراین را تضمین میکند، بلکه به واشنگتن اجازه میدهد تا ۵۰٪ از سود حاصل را تصاحب کرده و بر توسعه بخشهای استراتژیک در اوکراین نظارت داشته باشد. ایجاد یک صندوق مشترک آمریکا-روسیه برای پروژههای مشترک نیز یک ابزار نوآورانه برای "وابستگی متقابل هدایتشده" است. این صندوق، با گره زدن منافع اقتصادی نخبگان روسیه به پروژههای مشترک با آمریکا، یک لابی قدرتمند در درون روسیه ایجاد میکند که منافعش در همکاری با غرب است، نه درگیری. این یک استراتژی بلندمدت برای تغییر محاسبات داخلی کرملین است.
جنگ هویتی داخلی در اوکراین و آینده سیاسی زلنسکی
این توافق، تنها یک معاهده صلح بین دولتها نیست؛ این یک جنگ هویتی داخلی در اوکراین را شعلهور خواهد کرد. مواد مربوط به زبان روسی (ماده ۲۰) و ممنوعیت فعالیتهای "نازی باندرا"، به طور مستقیم به قلب روایت ملی اوکراین حمله میبرد. برای ملیگرایان، این موارد به معنای تحمیل یک هویت "روسساخته" و نفی مبارزات استقلالطلبانه تاریخی است. سرنوشت سیاسی زلنسکی به شدت به این توافق گره خورده است. اگر او آن را امضا کند، از قهرمان مقاومت به نماد سازش و شکست تبدیل میشود. ماده ۲۵ (برگزاری انتخابات در ۱۰۰ روز) به طور موثر حکم برکناری او را امضا میکند. سناریوی محتمل این است که او با امضای توافق، "سرباز وظیفهای" باشد که مسئولیت پذیرش شرایط سخت را بر عهده میگیرد و سپس صحنه را برای یک دولت جدید ترک میکند تا روند بازسازی و عادیسازی با روسیه را آغاز کند. این، پایان غمانگیزی برای کسی خواهد بود که زمانی نماد مقاومت یک ملت بود.
بحران هویت اوکراین و ظهور ناسیونالیسم افراطی
پذیرش این توافق در بلندمدت میتواند منجر به شکاف عمیق اجتماعی در اوکراین شود. نسلی که در جریان انقلاب ۲۰۱۴ و جنگ ۲۰۲۲ شکل گرفته، هرگز این صلح تحمیلی را نخواهد پذیرفت. این نارضایتی میتواند به ظهور گروههای شبهنظامی راستگرا بینجامد که علیه دولت مرکزی و شرایط توافق مبارزه میکنند. تجربه تاریخی نشان میدهد صلحهایی که بر اساس تحمیل شکل میگیرند، معمولاً بیش از دو نسل دوام نمیآورند و زمینهساز درگیریهای آینده میشوند.
تغییر موازنه قدرت جهانی و تشدید رقابت آمریکا-چین
خروج آمریکا از صحنه اروپا در بلندمدت به معنای تغییر مرکز ثقل استراتژی جهانی به سمت آسیا-پاسیفیک است. این امر میتواند به تشدید رقابت با چین بینجامد، اما در عین حال فضای مانور بیشتری به پکن در سایر نقاط جهان میدهد. چین میتواند از این فرصت برای گسترش نفوذ خود در مناطق مختلف استفاده کند، در حالی که آمریکا مشغول مدیریت رقابت مستقیم با پکن است.
احیای امپراتوری روسیه و تهدید کشورهای همسایه
پیروزی روسیه در این توافق میتواند به معنای احیای تدریجی امپراتوری روسیه باشد. در بلندمدت، مسکو ممکن است برای تثبیت برتری خود در منطقه، به فشار بر دیگر کشورهای مستقل مشترکالمنافع مانند مولداوی، گرجستان و قزاقستان ادامه دهد. این امر میتواند به چرخه جدیدی از بیثباتی منطقهای منجر شود.
فروپاشی اعتماد به ناتو و مسابقه تسلیحاتی اروپایی
در بلندمدت، این توافق میتواند به بیاعتمادی عمیق نسبت به ناتو بینجامد. کشورهای اروپای شرقی مانند لهستان، رومانی و کشورهای بالتیک ممکن است به سمت تقویت نظامی مستقل و حتی توسعه برنامههای اتمی حرکت کنند. این امر میتواند به مسابقه تسلیحاتی جدیدی در اروپا بینجامد و ثبات منطقه را به خطر بیندازد.
تغییر در نظم حقوق بینالملل و تضعیف سازمانهای بینالمللی
پذیرش الحاق سرزمینها از طریق زور میتواند در بلندمدت به معنای مرگ قطعی نظم حقوقی پس از جنگ جهانی دوم باشد. سازمانهایی مانند سازمان ملل متحد، دیوان بینالمللی دادگستری و شورای اروپا ممکن است به تدریج اقتدار خود را از دست بدهند و جای خود را به نظمی چندقطبی مبتنی بر قدرت خام بدهند.
پیامدهای جمعیتی و مهاجرتی
در بلندمدت، این توافق میتواند به موج جدیدی از مهاجرت از اوکراین بینجامد. جوانان تحصیلکرده که آیندهای در کشوری با حاکمیت محدود نمیبینند، ممکن است به سمت اروپای غربی و آمریکا مهاجرت کنند. این امر میتواند به بحران جمعیتی در اوکراین و تقویت اقتصاد کشورهای مقصد بینجامد. این پیامدهای بلندمدت نشان میدهد که این توافق نه پایان تاریخ، که آغاز فصل جدیدی از رقابتهای ژئوپلیتیک در سطح جهانی خواهد بود.