جمعه / ۱۸ آبان ۱۴۰۳ / ۱۳:۴۳
کد خبر: 25946
گزارشگر: 432
۱۰۵
۰
۰
۳
پرژام پارسی ، آهنگساز و نقاش

پیکره‌های بی‌چهره: تحلیل فلسفی-ساختاری بر نقاشی‌های کیومرث کیاست | گالری دنا

پیکره‌های بی‌چهره: تحلیل فلسفی-ساختاری بر نقاشی‌های کیومرث کیاست | گالری دنا
نقاشی‌های کیومرث کیاست، با به تصویر کشیدن پیکره‌هایی بی‌چهره و توخالی، نقدی عمیق بر فروپاشی فردیت و انسانیت در نظام‌های نظارتی و قدرت‌گرای مدرن ارائه می‌دهند. این آثار، با مفاهیمی چون پان‌اپتیکون اجتماعی و پاتولوژی بدن، نشان‌دهنده‌ی فرایند انحلال سوژه و تهی‌بودگی کالبد انسان در جهانی فاقد اراده و استقلال‌اند.
به گزارش آسیانیوز ایران ؛ نـقاشی‌های کیومرث کیاست، در قالب پیکره‌هایی بی‌چهره و توخالی، در بطن یک زبان بصری، به بیان فروپاشی سوژه و از میان رفتن بنیادهای هستی‌شناختی و آنتولوژیک فردیت در نظمی انضباطی و فراگیر می‌پردازند. این کالبدهای تهی از چهره، با فقدان آشکار هویت و خودآگاهی، به تصویری از سوژه‌های مسخ‌شده و استحاله‌یافته بدل شده‌اند که دیگر نه در قالب فردیتی مستقل، بلکه تنها به‌عنوان عناصر نظارت‌پذیر و فاقد هرگونه اراده‌ی خودبنیاد در ساختارهای کنترل‌گرای مدرن به نمایش درآمده‌اند. در این مقاله، به تحلیل ساختاری و فلسفی نقاشی‌های کیاست می‌پردازیم و با استفاده از مفاهیمی چون «پان‌اپتیکون اجتماعی»، «پاتولوژی بدن»، و «بی‌چهرگی»، سعی داریم به کشف وجوه پیچیده و بنیادین این فرآیندهای انحلالی و انقیادی بپردازیم. این مقاله، با تکیه بر زوایای چندلایه‌ای و سنگین‌نهاد این مفاهیم، به نقاشی‌های کیاست به عنوان بازتابی از زوال متافیزیکی انسان در جهان مدرن می‌نگرد.
در مواجهه با نقاشی‌های کیومرث کیاست، گویی با بازنمایی تجسد زوال و انحلال تدریجی سوژه در قلمروهای نظارت‌پذیر و اقتدارگرایانه‌ی مدرن روبه‌رو می‌شویم؛ سوژه‌هایی که انگار در سپهر ساختارهای بی‌پایان انضباطی و هنجاری، به موجودیتی بی‌هویت و بی‌چهره استحاله یافته‌اند. این پیکره‌ها، نه تنها از منظر بازنمایی چهره و کالبد انسانی تهی شده‌اند، بلکه به‌گونه‌ای محو و مبهم، از هرگونه ویژگی‌های هویت‌ساز نیز عاری‌اند و در واقع، تنها به بقایای فرسوده‌ای از بدن و خودآگاهی تقلیل یافته‌اند. کیاست، در این آثار، ما را به جهانی دعوت می‌کند که در آن، انسانیت و اراده به عناصری زائد و حتی مغایر با نظم تبدیل شده و تمامی کیفیات سوژه‌وار از طریق سازوکارهای انضباطی و نظارت‌پذیری مدرن، به تدریج تهی و تحلیل رفته است.
در این مقاله، با دیدگاه فلسفی-جامعه‌شناختی، نقاشی‌های کیاست را به‌مثابه تجسد بصری زوال بنیادهای هستی‌شناختی انسان مورد بررسی قرار می‌دهیم و با تکیه بر نظریات میشل فوکو، تلاش می‌کنیم تا مفهوم پان‌اپتیکون، بی‌چهرگی، و پاتولوژی بدن را در این نقاشی‌ها بسط داده و رابطه‌ی پیچیده‌ی میان سوژه، بدن و ساختارهای قدرت در این آثار را تحلیل کنیم.

۱. ساختار پان‌اپتیکونی و نظارت‌پذیری بدن‌ها

پان‌اپتیکون، به‌مثابه مفهوم محوری در نظریه‌ی فوکو، نمایانگر سازوکاری است که از طریق ایجاد نوعی نظارت دائمی و بدون مرز، بدن‌ها را به ابژه‌هایی نظارت‌پذیر و انقیادپذیر تبدیل می‌کند؛ فرآیندی که در آن، سوژه‌ها به‌مرور از اراده‌ی مستقل و فَردیَّت تهی شده و تنها به عناصر قابل‌نظارت در خدمت تداوم نظم‌های کلان قدرت بدل می‌شوند. در نقاشی‌های کیاست، این کالبدهای بی‌چهره و متلاشی، نشانگر نوعی از استحاله‌ی فراگیر سوژه به ابژه‌اند؛ گویی این پیکره‌ها، در سپهر بی‌پایان و فراگیر پان‌اپتیکون اجتماعی، به اشیائی صرف و فاقد هرگونه جوهره‌ی فردی و هویت انسانی تبدیل شده‌اند.
بی‌چهرگی و فقدان آشکار هویت‌های فردی در این آثار، نمادی از تسلیم مطلق و فرمان‌پذیری بنیادین سوژه است؛ سوژه‌ای که دیگر توانایی ابراز اراده یا مقاومت در برابر این سازوکارهای فراگیر را ندارد و به واسطه‌ی نوعی نظارت مدام و بی‌امان، به کالبدی بی‌اراده و بی‌روح تقلیل یافته است. این پیکره‌های تهی از خودآگاهی، از هرگونه معنای انسانی و فردی تهی گشته و تنها در نظم کلی پان‌اپتیکونی، به‌عنوان ابژه‌های نظارت‌پذیر و تابع عمل می‌کنند؛ موجوداتی که به‌جای آنکه محملی برای خودآگاهی یا هویت باشند، به عناصری قابل‌نظارت و تابع برای بقای نظم اجتماعی تبدیل شده‌اند.

۲. پاتولوژی بدن: کالبدهای بیمار، تهی‌شده و مسخ‌گشته

نقاشی‌های کیاست، از منظر «پاتولوژی بدن»، بدن‌هایی را نمایش می‌دهند که در فرآیند نظارت و انضباط، به موجوداتی بیمار، تحلیل‌رفته و تهی از جوهره‌ی انسانی تبدیل شده‌اند. این بدن‌های فرسوده و متلاشی، به عنوان نمادی از بدن‌های مسخ‌شده و بیمار، در واقع نوعی از زوال و فروپاشی وجودی را نشان می‌دهند؛ فرآیندی که طی آن، بدن‌ها دیگر به‌عنوان بستر و محمل هویت یا خودآگاهی تلقی نمی‌شوند و به‌جای آن، تنها به ابژه‌هایی نظارت‌پذیر و در خدمت نظم‌های اجتماعی تقلیل یافته‌اند.
کیاست، با استفاده از خطوط متلاشی، رنگ‌های سرد و عدم وجود هرگونه نشانه‌ی فردی در این پیکره‌ها، به نمایش کالبدهایی می‌پردازد که نه تنها به لحاظ جسمانی، بلکه به لحاظ هویتی و وجودی نیز تحلیل رفته‌اند. این بدن‌ها، بازتابی از فرآیندهایی هستند که در طی آن، بدن انسانی به‌طور کامل در هم‌شکسته و به ابژه‌ای فاقد هرگونه معنا و استقلال تبدیل شده است. این وضعیت از پاتولوژی بدن، نشانگر سوژه‌هایی است که در اثر نظارت و کنترل، از درون فرسوده و تحلیل‌رفته‌اند و تنها به عنوان عناصری بی‌اراده و مطیع در نظم‌های اجتماعی باقی مانده‌اند.

۳. بی‌چهرگی: حذف سیستماتیک فردیت و انحلال بنیادین هویت

در نقاشی‌های کیاست، بی‌چهرگی به عنوان کلیدی‌ترین عنصر بصری عمل می‌کند؛ چهره‌هایی که عمداً به شکلی محو و مبهم ترسیم شده‌اند، نه تنها نشانه‌ای از حذف فردیت، بلکه بیانگر فرآیندی از زوال سوژه‌گی و فروپاشی کامل هویت‌اند. این بی‌چهرگی، نمادی است از فروپاشی بنیادین فردیت و در نتیجه، حذف تمامی ویژگی‌های منحصر به فرد سوژه. این پیکره‌های بی‌چهره و تهی، بازتابی از فرآیند سیستماتیک حذف هویت و انحلال سوژه‌اند که طی آن، انسان به موجودیتی تابع و نظارت‌پذیر در خدمت نظم‌های اجتماعی بدل می‌شود.
این فیگورها، با نمایش چهره‌هایی که هیچ‌گونه ویژگی‌های فردی یا نشانه‌های هویتی را به همراه ندارند، ما را به این پرسش بنیادی می‌رسانند که آیا در نظم‌های انضباطی مدرن، چیزی از انسانیت یا جوهره‌ی فردی باقی مانده است؟ این بی‌چهرگی، گویی بیانگر وضعیت پساانسانی است؛ وضعیتی که در آن، فردیت و سوژه‌گی به‌عنوان عناصر غیرضروری و اضافی، به‌تدریج از بین رفته و جای خود را به بدن‌هایی مطیع و تابع می‌دهند.

۴. نقد بنیادین نظم‌های نظارتی و قدرت‌گرای مدرن

آثار کیاست به‌گونه‌ای آشکار به تحلیل و نقد ساختارهای قدرت‌گرا و نظم‌های نظارتی مدرن می‌پردازند؛ نظم‌هایی که به‌واسطه‌ی سازوکارهای کنترلی و نظارتی، از انسان چیزی جز یک ابژه‌ی فرمان‌بردار و بی‌معنا باقی نمی‌گذارند. این نقاشی‌ها، با نمایش بدن‌هایی تحلیل‌رفته، تهی از هویت و فاقد هرگونه نشانه‌ای از فردیت، به بازتابی از فرآیندهای پیچیده‌ی نظارت و سرکوب تبدیل شده‌اند؛ فرآیندهایی که طی آن، فردیت و خودآگاهی به طور کامل محو شده و سوژه به موجودیتی بی‌چهره، بی‌هویت و نظارت‌پذیر تبدیل می‌شود.
این فیگورها، به‌جای آنکه نمایانگر اراده‌های مستقل و شخصیت‌های خودآگاه باشند، تنها به‌عنوان واحدهایی مطیع و بی‌معنا در ساختارهای اجتماعی مدرن عمل می‌کنند. این بدن‌های تحلیل‌رفته و بی‌چهره، بیانگر این واقعیت‌اند که در جامعه‌ی مدرن، مفهوم سوژه‌گی و فردیت به توهمی پوچ و غیرواقعی بدل شده و بدن‌ها تنها به ابژه‌هایی نظارت‌پذیر و تابع تقلیل یافته‌اند. این آثار، با بهره‌گیری از عناصر بصری بی‌چهرگی و تهی‌بودگی، به ما هشدار می‌دهند که در این نظم‌های انضباطی، دیگر چیزی از انسانیت و هویت به معنای واقعی باقی نمانده است.

بحران انسانیت

نـقاشی‌های کیومرث کیاست، در قالب پیکره‌هایی بی‌چهره و تحلیل‌رفته، به ما نمایشی از فروپاشی سوژه و زوال کامل فردیت در جهان مدرن ارائه می‌دهند. این آثار، به عنوان سندی از بحران بنیادین سوژه‌گی و زوال انسانیت در مواجهه با سازوکارهای نظارت و کنترل، ما را به تأملی ژرف و پیچیده در باب مفهوم فردیت و جایگاه انسان در جهان امروز دعوت می‌کنند. نقاشی‌های کیاست، با بی‌چهرگی و تحلیل‌رفتگی بدن‌ها، به بازنمایی تصویری از انحلال هویت و تسلیم کامل انسان در برابر نظم‌های انضباطی و قدرت‌گرا پرداخته‌اند و به ما یادآور می‌شوند که در این جهان، مفهوم سوژه‌گی به جای آنکه نمایانگر خودآگاهی و اراده‌ی مستقل باشد، تنها به توهمی در خدمت بقای سیستمی بی‌روح و بی‌رحم تقلیل یافته است. این بدن‌های تهی از معنا و استقلال، نماد بحران انسانیت در جامعه‌ی مدرن‌اند؛ جامعه‌ای که در آن، فردیت به کالبدی نظارت‌پذیر و تابع در خدمت نظام‌های قدرت تقلیل یافته و انسانیت تنها به بازتابی از انقیاد و بی‌ارادگی بدل شده است.
پرژام پارسی ، آهنگساز و نقاش
https://www.asianewsiran.com/u/fCE
اخبار مرتبط
نقاشی‌های زهرا شاه‌چراغی با انحلال پیوسته بدن‌ها و بازی میان حضور و غیاب، ساختارهای بازنمایی کلاسیک را به چالش می‌کشند. در این آثار، بدن‌ها از شکل مادی خود جدا شده و به نمادی از مقاومت در برابر نظم‌های نهادی تبدیل می‌شوند.
آسیانیوز ایران هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید