آسیانیوز ایران؛ سرویس اجتماعی:

پوریا زرشناس - دکترای اقتصاد انرژی های تجدیدپذیر
اخیرا یکی از اساتید بسیار مشهور حوزه علوم سیاسی ایران، در نشستی تخصصی دربارع هوش حسی مطرح کرده: علتالعلل توسعهنیافتگی ایران، باورها و تاریخ با تنوع قومیتی نیست. چون کشورهایی با شرایط مشابه، چنین مشکلاتی ندارند. از نظر ایشان، مشکل در حوزه شخصیتی است! علت، اهمیت بسیار زیاد فرد و بیاهمیتی جمع در ایران، ضعف EQ است.
کاری که عمده دانشکدههای هنر و علوم انسانی با دانشجو و جوان ایرانی انجام میدهند، کمتر از جنایت جنگی و شستشوی کامل مغزی نیست؛ تصور کنید دانشجوی علوم سیاسی باید بهترین سال های عمر خود را با مطالعه مجموعه خزعبلاتی که بعضی از اساتید بی مایه، به عنوان کتاب سرهمبندی کردهاند، هدر بدهد تا از کارشناس سیاست به کارشناس ارشد علم سیاست ارتقاء یابد! نظریه کورتکس مغزی و آیکیو حاصل اذهان اختهای است که نه چیزی از جامعه میدانند و نه شناختی از مسائل انسانی دارند. این روایت به روز شده همان روایت استعماری است که علت استیلای غرب بر جهان را تفاوت ساختار جمجمه شهروند غربی نسبت به سایر جهان معرفی میکرد. امروز اگر رسانه و گفتمان استعماری غرب تلاش میکند بحرانهای منطقه ما را به قومیت و مذهب (عرب، بلوچ، ترک، کرد، سنی، دروزی، علوی، شیعه و...) تقلیل داده و از این طریق نقش نظام سلطه و میلیتاریسم غرب را در این خشونتها و نسلکشیها را پنهان کند، استاد نگونبخت دانشگاههای علوم انسانی ایران هم سعی میکند با اندازهگیری اِیکیو و کورتکس مغزی و کوچک دانستن آنها در انسان شرقی، علل این بحرانها را تبیین کند.
ممکن است شما هک مثل من با علی شریعتی مخالف باشید؛ اما من از مجموعه آثار و اندیشه های وی به یاد دارم: تا مردم به آگاهی نرسیدهاند، و خود صاحبِ شخصیتِ انسانی، و تشخیصِ طبقاتی و اجتماعیِ روشنی نشدهاند، و از مرحلهی تقلید و تبعیت محض، به مرحلهای از رشدِ سیاسی و اجتماعی ارتقاء نیافتهاند، رسالتِ روشنفکرِ وابسته به چنین جامعههایی، در یک کلمه، عبارت است از: وارد کردنِ واقعیتهای ناهنجارِ موجودِ در بطنِ جامعه و زمان، به احساس و آگاهی توده مردم.
ژان ژاک روسو معتقد است: برای مردم "راه" نشان ندهید و تعیینِ تکلیف نکنید؛ فقط به آنها "بینایی" ببخشید. خود، راهها را به درستی، خواهند یافت، و تکلیفشان را خواهند شناخت. در جایی دیگر، خود علی شریعتی بر همین مبنا معتقد است: «نمیخواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمایید. فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست!»
اما بخش اعظمی از مردم ما، از مطالعه در باب ادبیات غافلند. سوزان سانتاگ زمانی در سخنرانی خود با عنوان وجدان کلمات نوشت: «اگر ادبیات را دوست دارم برای آن است که ادبیات امتداد همدردی من با ضمیرهای دیگر، قلمروهای دیگر، آرزوهای دیگر و کلمات دیگر است. ادبیات، عین خودآگاهیست؛ تردید است و ندای وجدان! باریکبینی و نکتهسنجی است. ادبیات علاوه بر این ها آواز است، بداهه است، جشن است، برکت است...
ادبیات انباشتگی است، تجسم صورت آرمانی تکثر، چندگانگی و آمیختگیست. ذهنی را تصور کنید که میزبان اندیشههای تولستوی، داستایوفسکی، چخوف، گوگول، پاسترناک و صدها نویسندهی دیگر باشد؛ درون او به تعبیر «بارت» به یک میدان شهر پُر صدا تبدیل میشود. ادبیات تکثیر صداهای متفاوت و متناقض در فضای ذهنی ماست و کسی که بتواند تناقضات را در خود تاب بیاورد، قطعا ناسازگاریها و تعارضات بیرون را هم تاب خواهد آورد...ادبیات عبارت است از ناهمگونی و تفاوت و آمیزش همهی آن ها و در نهایت تعلیق قضاوت در آدمی! آنکه عمیقا ادبیات خوانده باشد از قضاوت میپرهیزد و تعلیق قضاوت سرآغازی است برای انسان شدن و انسان ماندن.
حکایت ماندگار جبران خلیل جبران درباره دو زن فاحشه و مومن، خود گویای ذهنی ادبی است. میگوید بر درگاه پنجره نشسته بودم دیدم زنی فاحشه از این سوی خیابان و زنی مومن و پاکدامن از آن سوی خیابان میآیند. گفتم خدایا این زن مومن چقدر نجیب است و آن زن روسپی چقدر نانجیب. صدایی در سرم پیچید که فرزندم آن زن مومن مرا در دعاهای خویش میجوید و آن زن روسپی در دردهای خویش، هر دو بنده مناند. ادبیات همین است تعلیقِ قضاوت به حکم وجدان. ادبیات تجسم بخشیدن به خِرَد است و مبارزه پیگیرش با عقل. ادبیات با رضایت سر و کار دارد و نه حساب و کتاب. خرد ادبیات آنتی تز داشتن عقیده است و حمایت است از ژرف اندیشی.
کار ادبیات غنا بخشی به روح و انهدام حقیقت یکپارچه است و متلاشی کردن آن. ادبیات نه در پی حقیقت که در پی حقایق است تا با چیدن آن ها در کنار هم، ذهن را به موزاییکی از مفاهیم بدل کند. ادبیات کوششی است جانفرسا برای رهاندن ذهن و جان از تارهای ایدئولوژی. پرهیختن است از پیشداوری و تعلیق داوری است؛ چرا که در ادبیات راستین نه یک انسان که انسانها بر روی زمین زندگی میکنند و نه فقط یک دین که ادیان و نه فقط یک زبان که هزاران زبان از هستی سخن میگویند. یک ذهن ادبی، ذهنی است باز و نه الزاما پُر. ذهنیست جَسته از غلظت ایدئولوژی، رهیده از بار پیش داوری و گریخته از چنگال منیَّت. همآغوشی باد است با عطر رُز. دفاع از زندگیهای نزیسته است و به چالش طلبیدن فراموشی هستی و البته به تعبیر زیبای نویسنده روس “آندره بلی” ادبیات امکانی است برای رهایی روح.
ادبیات ورد مقدسی است برای رام کردن هیولایی به نام زندگی و یا بهتر برای رام کردن طوفان ابتذال! با این حال باید پرسید: پس مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اینجا من از کتاب «دنیای سوفی» وام می گیرم؛ اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت غذا. اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد میمیرد، خواهد گفت گرما. و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم، لابد خواهد گفت مصاحبت آدمها. ولی هنگامی که این نیازهای اولیه برآورده شد آیا چیزی میماند که انسان بدان نیازمند باشد؟ فیلسوفان میگویند بلی. به عقیدهی آن ها، آدم نمیتواند فقط در بند شکم باشد. البته که همگان خورد و خوراک لازم دارند. البته که همه محتاج محبت و مواظبتند. ولی از این ها که بگذریم یک چیز دیگر هم هست که همه لازم دارند، و آن این است که بدانیم ما کیستیم و در اینجا چه میکنیم. به قول دکتر سرگلزایی، شاید نخستین کسی که بهجرم تشویش افکار عمومی رسما محکوم به اعدام شد، سقراط حکیم باشد. فیلسوف نامآور یونانی که چند قرن پیش از میلاد مسیح در آتن زندگی میکرد. سقراط ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﭼﯿﺰی ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﻭ ﺩﺭ ﻧﻤﯽﺁﻣﺪ، ﻣﮕﺮ ﺳﻮﺍﻝ! ﺍﺯ ﻫﻤﻪﮐﺲ ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﻫﻤﻪﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﻮﺍﻝ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ. ﻣﻔﺎﻫﯿﻤﯽ ﮐﻪ ﺑﻪﻋﻘﯿﺪه ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ، ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺍﺑﺪی ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﭼﺎﻟﺶ ﻭ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ.
ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺍﺯ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﭼﯿﺰی ﺷﺒﯿﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ: نقدﮐﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥ خط ﻗﺮﻣﺰ! ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺗﺎﺣﺪﻭﺩی ﺍﻫﻞ ﻧﻘﺪ ﻭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻭ ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺴﺘﯿﻢ، ﺍﻣﺎ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺁن ها ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩه ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ، ﻣﺎ ﺩﭼﺎﺭ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻭ ﻣﺤﺼﻮﺭ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﺧﺮﺩﻭﺭﺯی ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁنجا ﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﺖ ﺳﻠﻄﻪی ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ، ﻋﻘﺎﯾﺪیست ﮐﻪ آنقدر ﺑﻪ آنها ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩهایم، ﮐﻪ آنها ﺭﺍ ﺑﺪﯾﻬﯽ ﻓﺮﺽ ﮐﺮﺩهایم! عقاید ﻋﺎﻃﻔﯽ هم عقایدی هستند ﮐﻪ آن ها ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍر ﻧﻤﯽﺩﻫﯿﻢ؛ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ آن ها ﺩﺭﮔﯿﺮی ﻋﺎﻃﻔﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﺧﻄﺎﻫﺎی ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖﺷﺎﻥ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﺧﻄﺎﻫﺎی ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁن ها ﮐﯿﻨﻪ ﻭ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﺴﯿﺎر بزرگتر ﺍﺯ ﺁﻥﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ. ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﻮﺍﻝ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩﻥ ﻫﻤﻪچیز ﻭ ﻫﻤﻪﮐﺲ ﺑﻪﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﺸﻮﯾﺶ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﺍﻭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﻮﺵ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽگذاشت ﺩﺭﺧﻤﻮﺩﮔﯽﻫﺎی ﻓﮑﺮی ﻭ ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ ﺧﻮﺩ ﺗﺨﺪﯾﺮ ﺷﻮﻧﺪ. ﺍﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍﺣﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﯽﺷﺪ. ﺑﻪهمین ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺗﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ «ﺧﺮﻣﮕﺲ آتن» ﻣﯽﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﻘﺐ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﻣﮕﺲ، ﻣﺎﻧﻊ ﭼﺮﺕﺯﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ. او از راه پرخطر یقینزدایی منصرف نشد. ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺩ ﺭﺳﺎﻟﺘﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮﺩ. ﺍﯾﻦﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎی آنها ﺩﺭ ﻫﺮ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﺧﻄﺎﭘﺬﯾﺮ ﺍﺳﺖ. ﺩﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﺑﺸﺮی، ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺧﻄﺎﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺍﻣﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﻣﺘﮑﺜﺮ ﺍﺳﺖ. امروزه روش سقراط را آگنوستیکی و شکگرایی(شکورزی) یا سنت سقراطی میگویند. بسیاری از انسانها مطابق عرف جامعه بودن (عرفیبودن) یا انباشتن اطلاعات را نشانه عقلانیت میدانند. اما سقراط نشان داد که اینطور نیست، عقلانیت با فرآیند تفکر سر و کار دارد. ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺳﻘﺮﺍﻁ، ﻫﺮ ﺑﺎﻭﺭی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻧﻜﺸﻴﻢ ﻭ ﺍز ﻏﺮﺑﺎﻝ ﻧﻘﺪ ﻧﮕﺬﺭﺍﻧﻴﻢ، ﻫﺴﺘﻪﺍی میﮔﺮﺩﺩ ﺑﺮﺍی ﺯﻧﺪگی ﺍﺑﻠﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﺎنعیست ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪگی ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ. شاید عده ای در همینجا خرده بگیرند که آیا اعتقادات دینی هم شامل این امر می شوند که باید بگویم بله... و اساسا دین اسلام را تقریبا تنها دینی یافته ام که در آن اصول دین، تحقیقی است و نه تقلیدی و اصلا تقلید در اصول دین حرام است!
مصطفی ملکیان در طی «درسگفتار زندگی فیلسوفانه» معتقد است: مصرف کردن زندگی در راه من های غیر حقیقی، مثل خانه ساختن در زمین دیگران است. مفاهیم انتزاعی که اصلا وجود ندارند، از قبیل ملیت، ایدئولوژی و... حیف زندگی است که صرف این قبیل اموری شود، که اصلا وجود ندارند. خدمت به مردم خوب است چون وجود دارند، اما خدمت به فرهنگ، تمدن، اومانیسم، ناسیونالیسم، فمنیسم، و... وهْم است. نقل است که به موسولینی، دیکتاتور ایتالیا گفتند همه مردم ایتالیا در حال فلاکت هستند، او جواب داد که من نگفتم ایتالیاییها بلکه گفتم ایتالیا در حال شکوفا شدن است!
پس به مسلمانان خدمت کن نه به اسلام، چون مسلمانان وجود دارند ولی اسلام برساخته ذهن ماست(و هر کس به میزان تعقل خود، برداشت خود را از این دین صحیح و بر حق می داند! منهای غیر حقیقی خودمان؛ تصویر من در ذهن دیگران، تصویر ذهنی من، از تصویرم در ذهن دیگران و... بطور کلی مصرف کردن زندگی در راه منهای غیر حقیقی، مثل خانه ساختن در زمین دیگران است. البته به ارزش داوریهای دیگران نباید بها داد اما به واقعیت داوریهای دیگران باید بها داد؛ هر چه دایرهی عمل تنگتر شود، دایرهی بصیرت فلسفی وسیع تر میشود. بهقول بودا، ما در حال تاختن با اسب و کالسکه در جادهی خاکی هستیم و پشت به جاده هم هستیم. هر چه تند تر برانیم( action ها را بیشتر کنیم) گرد و خاک، بیشتر شده و چیزی نمیبینیم! ضمنا باید رو به جاده بنشینیم...فیلسوف می داند که قوانین حاکم بر هستی تغییر ناپذیر و واقعیتها دگرگونی پذیرند. لذا در مواجهه با قوانین هستی شناخت و تسلیم پیدا میکند و در عوض در پی دگرگون کردن پدیدهها در صورت نیاز میرود. [بر عکس انسانهای عادی] فیلسوف از تنبلی به دور است؛ تنبلی دو نوع است:
1. فراموشی خود و اقدام برای غیر خود
2. اقدام نکردن برای دگرگونی چیزی که میتوان دگرگونش کرد.
ممکن است عرفا و مؤمنان به زندگی فیلسوفانه ایراد بگیرند که چرا متکی به عقل است؟ عقلی که دائما دستاوردهایش تغییر میکند. به این اشکال دو جواب میتوان داد:
- جواب حلی: این که عقل در آینده محصولات بهتر و کامل تری خواهد داد، قبول است، اما انسان نمیتواند تا آن موقع منتظر بماند. مانند بیماری که مجبور است دارویی را با وجود عوارض جانبیاش بخورد و نمیتواند تا زمان ساخته شدن داروئی بهتر و با عوارض کمتر صبر کند.
- جواب نقضی: مکاتب عرفانی هم اختلافات و بیثباتیهایی دارند و ضمنا لازم است که اعتبار وحی و عرفان را ابتدا اثبات کنیم و این اثبات هم کار عقل است. عقل کنونی که در آینده حرفش عوض میشود. فیلسوف لزوما به وحی و مکاشفات عرفانی بیاعتنا نیست، اما اگر بخواهد از آن ها توشه گیرد اول باید تایید و اعتبارشان را از عقل بگیرد.
ریشههای بحران
- وابستگی به نظریههای غربی بدون نگاه انتقادی
- عدم ارتباط محتوای آموزشی با واقعیتهای جامعه ایرانی
- نقش اساتید در نزدیکی کورکورانه به گفتمان غربی یا شرقی در سیستم آموزشی
پیامدهای خطرناک
- تولید فارغالتحصیلان بیارتباط با نیازهای جامعه
- ترویج خودکمبینی فرهنگی در نسل جوان
راهکارهای پیشنهادی
- بازنگری اساسی در سرفصلهای درسی
- توجه به نظریهپردازان بومی و ایرانی
- ایجاد ارتباط بین دانشگاه و مسائل واقعی جامعه
نقد نظریههای روانشناختی
- رد تبیین مسائل اجتماعی با معیارهای زیستشناختی
- افشای اهداف پنهان نظریههای اندازهگیری هوش
- ارتباط این نظریهها با گفتمان استعماری قدیم