آسیانیوز ایران؛ سرویس اجتماعی:

پوریا زرشناس - دکترای اقتصاد انرژی های تجدیدپذیر
در دنیایی که احترام، گاهی با عددِ سال های عمر اشتباه گرفته می شود و خردمندی، در انبوه کلمات پیچیده گم می گردد، باید از خود بپرسیم: معیار واقعی ارزش یک انسان چیست؟ آیا گذر زمان به خودی خود موهبتی است که شایستگی می آفریند، یا این ما هستیم که باید با اندیشه و عمل، لحظه ها را به گوهری ناب تبدیل کنیم؟ تاریخ نشان داده که سنِ بالا، لزوما همنشین خرد نیست، همانطور که جوانی، همواره به معنای بی خردی نیست! اینجاست که پرسش بنیادین شکل می گیرد: چگونه می توان در جامعه ای که گاه ظواهر فریبنده، جایگزین عمق شده، حقیقت را از توهم تشخیص داد؟
بحران پیچیدهگویی عمدی در آکادمی و سوءاستفاده از دانش برای خودنمایی
سقراط قرنها پیش درباره سوفسطاییان هشدار داد، اما امروز شاهد نسخه مدرن همان رفتارها هستیم؛ افرادی که با اصطلاحات قلمبهسلنبه و نقدهای بیاساس به چهرههای شاخص، میخواهند خود را مطرح کنند.
عیب کسان منگر و احسان خویش * سر تو فرو بر به گریبان خویش!
در میان این جستجو، با پدیده عجیبی مواجه می شویم: کسانی که به جای ساختن خود، به ویرایش دیگران مشغولند! آن ها که نه با دانش و نه با منش، بلکه با ایستادن در سایه چهره های شاخص میخواهند قد علم کنند. این بازی خطرناکِ "تقابل نمادین"، که گاه در سیاست و گاه در آکادمی و دانشگاه رخ می نماید، چه بر سر ارزش های اصیل می آورد؟ وقتی کسی بدون داشتن توشه ای قابل اعتنا، خود را نقاد فیلسوفان بزرگ می داند، آیا این نشانه جسارت است یا بی خردی؟
و در این میان، دردناک تر از همه، پیچیده گوی یهای عمدی است که حقیقت را به بازی می گیرد. وقتی دانش به جای روشنگری، به ابزاری برای قدرت طلبی تبدیل می شود، وقتی اصطلاحات قلمبه سلنبه جایگزین فهم عمیق می گردند، چه بر سر رسالت اصلی علم می آید؟ آیا این همان آفتی نیست که سقراط قرن ها پیش درباره سوفسطاییان هشدار داد؟ هشداری که انگار در هر عصری به شکلی جدید تکرار می شود...
مفهوم احترام و شایستگی
احترام، واژهای است که ریشه در شایستگی، خردمندی و تجربههای سازنده دارد. سن و سال، به خودی خود، نمیتواند معیار قاطعی برای سنجش ارزشهای انسانی باشد. همانگونه که گذر زمان، خردمندان را پختهتر میکند، افراد کمخرد را نیز تنها مسنتر مینماید، بیآنکه بر عمق بینش آنان بیفزاید.
نقد معیارهای سطحی در ارزشگذاری اجتماعی
جامعهای که احترام را صرفا بر اساس تعداد سالهای سپریشده تعریف میکند، دچار خطایی بنیادین شده است. احترام واقعی، حاصل برآیند رفتارهای اخلاقی، دانش کاربردی و تواناییهای انسانی است، نه صرفاً افزایش عددی سن. تاریخ نشان داده است که پیری، لزوماً همتراز با خردورزی نیست، همانگونه که جوانی نیز همواره به معنای کمتجربگی نیست.
ضرورت بازتعریف معیارهای احترام
برای ساختن جامعهای پویا، باید از معیارهای ظاهری فراتر رویم و احترام را بر اساس شاخصهای واقعیِ انسانی و اخلاقی استوار کنیم. سن، زمانی ارزشمند است که همراه با خرد، تجربههای آموزنده و رفتارهای سازنده باشد. در غیر این صورت، صرفِ گذشت زمان، نه تنها ارزشآفرین نیست، بلکه ممکن است به تثبیت نادانیهای ریشهدار بینجامد.
بطور کلی این را باید دانست که فقط با کسانی بحث کنید که میدانید آنقدر عقل و عزت نفس دارند که حرفهای بیمعنی نمیزنند، کسانی که به دلیل توسل میجویند، حقیقت را گرامی میدارند و آنقدر منصف هستند که اگر حق با طرف مقابلشان باشد اشتباه بودنشان را قبول میکنند...پس نتیجه میگیریم که به ندرت در هر صد نفر یک نفر ارزش آن را دارد که با او بحث کنی!
فلسفه و فلسفیدن!
در بحث فلسفه، در ایران، یکی از اساتید مشهور حوزه فلسفه، بزرگترین منتقد کارل پوپر است!
(ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست/ عِرض خود میبری و زحمت ما میداری!)
نه اینکه بخواهم بگویم هرچه امثال کارل پوپر بگویند درست و است و لاغیر. غربزده هم نیستم که بگویم هرچه داخلی ها بگویند غلط است و هرچه خارجی ها بگویند، میوه نوبرانه! اتفاقا برعکس! خیلی از مواقع اعتقاد دارم بسیاری از نظریات ارزشمند در دنیا، به خصوص در حوزه علوم انسانی(جامعه شناسی، روانشناسی، علوم سیاسی و...) اتفاقا باید Localize شده و بر اساس آداب و رسوم هر منطقه، بازتطبیق داده شوند.
اما خب آن استادی که نه مدرکش از دانشگاهی معتبر است و نه حتی یک دهم پوپر تالیفات و نظراتی دارد، واقعا چگونه به خودش جرات می دهد که به او نقد هم وارد کند!!!!
این استاد معتقد است پوپر رویکرد جدلی، سیاسی و ژورنالیستی به فلسفه و فیلسوفان داشته و در قضاوت درباره فیلسوفان بزرگ تاریخ، مبادی فکری آنها را در نظر نمیگرفته و مقاصد آنها را تحریف کردهاست. او پوپر را به خاطر ناسزاگویی و حمله به شخصیت فیلسوفان بزرگ در حالی که خودش میگفته: «در بررسی آراء فلاسفه، میشود شخصیت آنها را نادیده گرفت» سرزنش میکند. اردکانی نقد میکند اولا سبک و لحن نوشته روزنامه ای است؛ ثانیا نویسنده با اینکه داعیه دفاع از عقل و استدلال دارد، بیشتر به جدل و مغالطه پرداخته و فی المثل در باب اقوال و آراء عقاید به اعتبار نتایجی که از آنها حاصل میشود حکم کردهاست؛ ثالثا به جای رد تاریخ انگاری، برداشت و تلقی خود از آن را رد کردهاست.»
پیجیده کردن بیهوده مفاهیم!
این چه بیان مسخره ای است که عده ای از کسانی که در یک شاخه از علم صاحب تخصص می شوند، سعی دارند آن را آنقدر پیچیده کنند، و از فهم عوام خارج کنند، تا با بازگو کردن مسائل به شکلی پیچیده، خود را تافته ی جدا بافته ای از خلق بدانند! برای روشن شدن این مسئله، یک داستان معروف نقل می کنم:
داستان کشیش و صداهای غیبی!
خودروی مردی که به تنهایی سفر می کرد، در نزدیکی یک کلیسا خراب شده بود، مرد به طرف کلیسا رفت و به کشیش گفت خودروی من خراب شده... آیا می توانم شب را اینجا بگذرانم؟! کشیش کلیسا او را بلافاصله به داخل کلیسا دعوت کرد، به او شام داد و خودروی او را هم به کمک یکی از جوانان دهکده، تعمیر کرد. شب وقتی آن شخص خوابید، صدایی بسیار عجیب شنید. صدای که تا به حال هیچ وقت نشنیده بود. صبح از کشیش کلیسا پرسید که صدای دیشب، چه صدایی بود؟! کشیش کلیسا گفت من نمی توانم به تو این راز را بگویم؛ بدین خاطر که تو مسیحی نیستی!
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد. چند سال بعد ماشین همان مرد، باز هم در مقابل همان کلیسا خراب شد. کشیش کلیسا باز هم مرد را با خودش به داخل کلیسا برد و به او شام داد و خودروی او را هم به کمک یکی از جوانان دهکده، تعمیر کرد. شب وقتی آن شخص خوابید، دوباره آن صدای بسیار عجیب شنید. صبح که شد باز پرسید که صدای دیشب، چه صدایی بود؟! کشیش کلیسا گفت من نمی توانم به تو این راز را بگویم؛ بدین خاطر که تو مسیحی نیستی!
مرد گفت من حاضرم تمام زندگی ام را برای دانستن آن راز فدا کنم! اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که مسیحی شوم، من حاضر هستم که مسیحی شوم، فقط شما بگویید که چه کار کنم که مسیحی شوم؟!
کشیش کلیسا گفت اگر می خواهی که مسیحی شوی، باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ و گیاه روی زمین وجود دارد و همچنین باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را هم به ما بگویی. وقت توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی آن وقت تو یک مسیحی خواهی شد! مرد قبول کرد و این شرط را پذیرفت. او رفت بعد از 45 سال برگشت و در کلیسا را زد؛ به کشیش گفت من به تمام نقاط کره زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از من خواسته بودید کردم. تعداد برگ های گیاه دنیا 371،145،936،284،235 عدد است و همین اندازه نیز سنگ روی زمین وجود دارد.
کشیش کلیسا گفت: آفرین! پاسخ تو درست است و تو حالا یک مسیحی شدی! حالا من م یتوانم منبع آن صدا را به تو نشان بدهم. کشیش کلیسا، مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت صدا از پشت آن در است. مرد دستگیره در را چرخاند، ولی در قفل بود. مرد گفت ممکن است کلید این در را به من بدهید؟
کشیش کلید را برایش داد و او در را باز کرد. وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه بوده است. متحیر شد؛ چیزی که او دید، واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود. اما من نمی توانم بگویم آن مرد چه چیزی پشت در دید؛ چون شما مسیحی نیستید!
فلسفه یا مهمل های بی سر و ته!؟
بعضی از کسانی که ادعای فلسفه دارند، "فلسفیدن" را با مهمل گویی اشتباه گرفته اند! چنان که سقراط همواره بر خوداندیشی و پرسشگری سودمند تأکید داشت و به شاگردانش میگفت: «به جای آنکه مانند مردمان آگورا (میدان عمومی) ساعتها بر سر امور بیاهمیت جدل کنید، از خود بپرسید: آیا این گفتگو مرا به حقیقت نزدیکتر میکند یا تنها مرا خسته و گمراه میسازد؟»
یا در بخشی از رساله ی گرگیاسِ افلاطون، جایی که سقراط خطاب به سوفسطاییان میگوید: «شما چونان کسانی هستید که با دستهای پر از شن، ادعای دارا بودن گنج میکنید، اما وقتی کسی میپرسد» "این گنج چیست؟"، تنها گرد و غبار بیمعنا در هوا پراکنده میسازید! »
این مسئله، فقط مختص علوم انسانی نیست؛ متاسفانه در تمامی شئون علوم دانشگاهی کشور، پرده انداخته؛ نقل است جمله ای معروف که منسوب به پروفسور انیشتین است: « هیچ وقت چیزی رو خوب نمی فهمی؛ مگر اینکه بتونی به مادربزرگت توضیحش دهی!» هر زمان از متخصصین رشته ای، سوالی پرسیدید، و او نتوانست به زبان ساده، آن را برای شما توضیح دهد، شک نکنید خود او هم، آن موضوع را به خوبی فرا نگرفته است...
پدیده کسب اعتبار از طریق تقابل نمادین
در تحلیل رفتارهای سیاسی-اجتماعی، گاه شاهد پدیدهای هستیم که طی آن افراد گمنام یا کماعتبار، با ایجاد تقابل عمدی با شخصیتهای شناختهشده و بانفوذ، درصدد کسب هویت و اعتبار برمیآیند. این استراتژی که در روانشناسی سیاسی تحت عنوان "کسب شهرت از طریق تقابل نمادین" شناخته میشود، نمونههای متعددی در تاریخ انتخاباتهای مختلف داشته است. ماهیت این رفتار، بیشتر نمایشی و تاکتیکی است تا اصولی و محتوامحور. (مثال بارز این مسئله در رفتارهای سیاسی محمود احمدی نژاد در تقابل با خاندان هاشمی رفسنجانی، قابل مشاهده است.)
تمایز بنیادین بین شهرت و محبوبیت
شهرت و محبوبیت دو مفهوم متمایز با مبانی ارزشی متفاوت هستند. شهرت میتواند محصول لحظهای، تصنعی و حتی منفی باشد، در حالی که محبوبیت ریشه در پذیرش عمومی، عملکرد اثربخش و ویژگیهای اصیل شخصیتی دارد. افرادی که صرفاً با ایجاد جنجال یا تقابل با چهرههای معتبر به دنبال مطرح شدن هستند، اغلب در بلندمدت با چالش فقدان اعتماد و مقبولیت عمومی مواجه میشوند، چرا که پایههای شهرت آنان بر عناصر زودگذر استوار است.
ضرورت شناخت عمیق افکار عمومی
تجربه نشان داده است افکار عمومی به مرور زمان، توانایی تشخیص بین شخصیتهای اصیل و جریانهای تصنعی را پیدا میکند. جامعه هوشمند، به تدریج میان کسانی که با تکیه بر محتوا و شایستگی مطرح شدهاند و کسانی که صرفاً از راههای نمایشی به شهرت رسیدهاند، تمایز قائل میشود. بنابراین، هرگونه تلاش برای کسب اعتبار باید مبتنی بر ارزشهای واقعی، عملکرد ملموس و ارتباط اصیل با مردم باشد، نه صرفاً ایجاد تقابل و جلب توجههای مقطعی.
کاش به جایی برسیم که افراد آکادمیک، آنقدر سواد و بینش و عمق پیدا کنند، که با طرح چند اصطلاح عجیب و غریب نخواهند افاضه فضل کنند و گوهر علمشان را به جوهر تواضع قرین کنند، تا بجز حفظیات صرف در مغزهایشان و مزخرفات درون جزوه های بی سر و تهشان، آورده ای ملموس برای جامعه شان نیز داشته باشند!
نتیجه گیری
آنچه در نهایت می ماند، نه سن و سال است، نه انبوه تالیفات، و نه حتی شهرتِ رسانه ای. آنچه یک اندیشمند را بزرگ می کند، توانایی او در ساده کردن پیچیده هاست، نه پیچیده کردن ساده ها. همان طور که انیشتین گفته، فهم واقعی وقتی حاصل می شود که بتوان مفهومی را به سادگی برای مادربزرگ توضیح داد. این معیار ساده اما عمیق، محک زدنِ هر ادعای علمی است. وقتی استادی نمی تواند نظریه خود را بدون اصطلاحات قلمبه سلنبه بیان کند، شاید باید در دانش واقعی او تردید کرد!
جامعه امروز ما تشنه اصالت است؛ تشنه کسانی که به جای بازی های سیاسی و تقابل های نمایشی، با کارِ مستمر و خردورزی، احترام می آفرینند. تاریخ قضاوت بی رحمی دارد: شهرت های کاذب مانند کف روی آب محو می شوند، اما آثارِ برآمده از تفکر اصیل، ماندگار می گردند. کاش به جایی برسیم که ارزش هر کس را نه با سنش، نه با حجم کتاب هایش، بلکه با میزان تاثیری که بر روشنایی اذهان دارد بسنجیم!
و در پایان، شاید درس بزرگ همین باشد: حقیقت مانند خورشید است، نیازی به تبلیغ ندارد، خود می درخشد. کسانی که می خواهند با پیچیده گویی و تقابل جویی خود را بزرگ نشان دهند، تنها سایه هایی گذرا هستند، بر دیوار زمان. اما آنان که با فروتنی به دنبال فهم و گسترش دانش هستند، مانند ستارگانی خواهند درخشید که نورشان از هزاران سال دور به ما میرسد. پس بیایید به جای بازی با کلمات، با اندیشه زندگی کنیم، و به جای ساختن دشمنان خیالی، دوستدار حقیقت باشیم...