یکشنبه / ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴ / ۲۱:۴۶
کد خبر: 29529
گزارشگر: 548
۱۳۸۱
۱۰
۱
۲۰
به بهانه 28 اردیبهشت؛ روز جهانی میراث فرهنگی

گنبدی که پدرم را آسمانی کرد؛ روایتی از عشق، مرمت و جاودانگی

گنبدی که پدرم را آسمانی کرد؛ روایتی از عشق، مرمت و جاودانگی
وقتی پایم را در تالار رنگ موزه هنر ایران گذاشتم، انگار سی سال به عقب برگشته بودم. دستان پدرم - همان دستان پر از رنگ و بوی تاریخ - از میان کاشی های قدیمی به سویم دراز شد. اینجا، زیر همان گنبدی که او را آسمانی کرد، فهمیدم مرمتگران واقعی هرگز نمی میرند؛ فقط در آثارشان حلول می کنند!

آسیانیوز ایران؛ سرویس فرهنگی هنری:

سعیده اولایی - نقاش و هنرمند / سی سال است سایه گنبد کاخ مرمر بر زندگی ما سنگینی می کند. سی سال از روزی که پدرم - آن مرمتگر عاشق - در حین زنده کردن تاریخ، خود بخشی از تاریخ شد. امروز نه برای سوگواری، که برای روایت عشقی نوشته ام که از میان خاکستر خاطرات سر برآورده؛ عشقی که در هر آجر مرمت شده این سرزمین نفس می کشد:

"سی سال گذشت، سی سال همراه با زخم نبودن پدر، پدری که مرمت کار آثار باستانی بودند و در حالی که مشغول مرمت سقف کاخ مرمر بودند، طی  یک سانحه ی سقوط  از میان ما رفتند. او نه تنها پدری مهربان و دلسوز بود، بلکه میراث‌داری بود که با دستانش تاریخ را زنده نگه می‌داشت. امروز، پس از سال‌ها، تصمیم گرفته‌ام تا درباره‌ی او بنویسم؛ نه تنها به عنوان یک مرمت‌کار، بلکه به عنوان انسانی که عشق به فرهنگ و تاریخ را در وجودم نهادینه کرد.

این مقاله تنها برای یادآوری خاطرات پدرم نیست، بلکه تلاشی است برای بیان تأثیری که او بر من، خانواده‌مان و جامعه‌ی فرهنگی ما گذاشت. پدرم باور داشت که هر اثر تاریخی، داستانی دارد که باید شنیده شود و هر خراش و شکافی بر روی آن، بخشی از تاریخ است که نیاز به مرمت و توجه دارد. او با عشق و دقت بی‌نظیری کار می‌کرد و من می‌خواهم این عشق و دقت را به دیگران نیز منتقل کنم. در سال‌های اخیر، هر بار که سالگرد درگذشت پدرم نزدیک می‌شد، احساس درد و رنج عمیقی وجودم را فرا می‌گرفت. خاطرات تلخ و غم‌انگیز، مانند سایه‌ای سنگین بر قلبم هجوم می آورد. 

جواد اولائی

 

امسال، اما تصمیم گرفتم به جای فرار از این درد، با آن روبرو شوم. با خواهرم تصمیم گرفتیم به آخرین مکانی که پدرم در آنجا کار کرده بود، یعنی کاخ مرمر که اکنون به موزه ی هنر ایران تبدیل شده برویم. جایی که او آخرین لحظات زندگی‌اش را صرف مرمت و حفظ بخشی از تاریخ ما کرد. وقتی به موزه رسیدم، احساساتم مانند طوفانی بود که سال‌ها در درونم انباشته شده بود. اما با هر قدمی که برمی‌داشتم، با هر نگاهی که به دیوارها و آثار مرمت‌شده می‌انداختم، انگار بخشی از دردهایم آرام می‌گرفت. مخصوصا وقتی نگاهم به گنبد تلاقی کرد. گنبدی که اخرین مرمت پدرم بود که در اثنای انجام ان جان باخت. با خود اندیشیدم چه مرگ شکوهمندی زیر این گنبد با شکوه، جان دادن زیر سقف گنبدی که می‌خواست برای تاریخ راستش نگه دارد.  

سقوطش نه پایان بود، نه شکست؛  

بلکه آمیختن با خاکی بود که همیشه می‌خواست زنده‌اش کند.  

او اکنون بخشی از همان شکوه است؛  

که فریاد می زند: "من اینجا، در سایه‌ی گنبدی که مرمت کردم، جاودانه شده‌ام".

وقتی به تالار رنگ رسیدیم در میان آثاری که پدرم با عشق و دقت بی‌نظیری مرمت کرده بود بی اختیار اشک امانمان نمی داد و دقایقی طولانی بر روی صندلی ها نشستیم و به دیوار نگاره ها زل زدیم.  در تالار رنگ حساس کردم که او هنوز حضور دارد. انگار دستانش هنوز بر روی کاشی ها و دیوارها جا مانده بود و نفس‌هایش در فضا جاری بود. تابلوهایی که تصاویرشان را بارها در آلبوم قدیمی خانه‌مان دیده بودم، اما این بار می‌خواستم آنها را از نزدیک لمس کنم و نفس‌های پدرم را در آنها احساس کنم.

 سید جواد اولائی

گویی زمان متوقف شده بود. تابلوها همان‌جا بودند، با همان شکوه و زیبایی که در عکس‌های آلبوم دیده بودم. اما این بار، چیزی فراتر از یک تصویر بود؛ این بار، من در کنار آنها ایستاده بودم، درست همان جایی که پدرم سال‌ها پیش ایستاده بود و با عشق و دقت بی‌نظیری، هر ترک و هر آسیب را ترمیم کرده بود. انگار دستانش هنوز بر روی سطح تابلوها جا مانده بود و من می‌توانستم گرمای وجودش را احساس کنم.

از راهنمای موزه درخواست کردیم تا در کنار تابلوها عکس بگیرم، ابتدا با مخالفت روبرو شدیم. عکاسی در آن مکان ممنوع بود، بردن تلفن همراه به داخل ممنوع بود و قوانین موزه با دقت و وسواس رعایت می‌شد. اما من نمی‌توانستم به این راحتی تسلیم شوم. قلبم پر از اشتیاق بود و می‌خواستم این لحظه را ثبت کنم. برای آقای راهنما که بعدا توفیق آشنایی با ایشان را پیدا کردم توضیح دادم که این تابلوها بخشی از زندگی ما هستند و پدرم آخرین لحظات عمرش را در این مکان بوده و جانش را برای این میراث داده.

ایشان پیشنهاد دادند که با موبایل شخصی شان از ما عکاسی کنند و در صورتی عکس را برایمان ارسال کنند که ما هم مدارکی برای اثبات ادعایمان ارسال کنیم. توافق خوبی بود، اشک هایمان را پاک کردیم و در کنار تابلوها ایستادیم، احساس کردم پدرم نیز آنجا است، در کنار من.

این تصاویر تار زیباترین عکس‌های عمرم هستند که پیوندی عمیق بین گذشته و حال، بین من و پدرم، بین عشق او به هنر و تاریخ و عشق من به او و هنر را تداعی می کند. که البته من هم بلافاصله بعد از خروج از موزه تصاویر قدیمی آلبوم خانه‌مان را که پدرم را در حال کار بر روی این تابلوها نشان می‌داد، برای ایشان فرستادم. 

آقای شیرینکار (راهنمای موزه) بسیار به موضوع علاقمند شدند، چرا که ایشان خود نقاش هستند و علاقمند به ثبت پرتره ی بزرگان این سرزمین و هر بار نقشی میزنند از چهره ی یکی از مشاهیر هنر اصیل ایرانی .ایشان خواستند که اگر اطلاعات بیشتری در مورد کار پدرم دارم به ایشان بدهم تا این اطلاعات در موزه آرشیو شود و از پدرم به یادگار بماند. با این درخواست ناگهان دریچه‌ای به سوی گذشته‌ام گشوده شد. این درخواست ساده، جرقه‌ای بود که پروژه‌ای بزرگ را در وجودم روشن کرد: پروژه‌ای برای بازگشت به گذشته و یافتن ردپای پدرم در تاریخ و هنر. 

شروع کردم به تماس گرفتن با اقوام و آشنایانی که سال‌ها بود با آنها صحبت نکرده بودم. هر تماس، هر گفت‌وگو، مانند قطعه‌ای از یک پازل بود که به من کمک می‌کرد تصویر کامل‌تری از پدرم بسازم. هر خاطره‌ای که آنها تعریف می‌کردند، هر عکس قدیمی که از آلبوم‌های خاک‌گرفته بیرون می‌کشیدم، مرا به او نزدیک‌تر می‌کرد. 

آلبوم‌های قدیمی خانه، گنجینه‌هایی بودند که سال‌ها در سکوت انتظار کشیده بودند تا دوباره کشف شوند. هر برگه، هر عکس، هر یادداشت کوچک، مانند پنجره‌ای بود به دنیای پدرم. من شروع کردم به گشتن در میان این مدارک، مانند یک باستان‌شناس که به دنبال گمشده‌ای گران‌بها است. هر سند، هر عکس، هر نامه، داستانی داشت که منتظر بود بازگو شود.

این جست‌وجو نه تنها مرا به پدرم نزدیک‌تر کرد، بلکه مرا با بخش‌هایی از خودم نیز آشنا کرد که تا پیش از این ناشناخته بودند. هر کشف جدید، مانند قطره‌ای بود که بر سطح آرامش درونم می‌چکید و امواجی از احساسات را برمی‌انگیخت. در این جستجوها فهمیدم که پدرم نه تنها در خاطراتم، بلکه در هر اثری که مرمت کرده، در هر جایی که قدم گذاشته، زنده است.

این پروژه، برای من سفری بود به عمق وجودم و به قلب تاریخ. سفری که در آن، من نه تنها پدرم را پیدا کردم، بلکه بخشی از خودم را نیز کشف کردم. فهمیدم که چرا به خاک و سفالگری علاقمندم، فهمیدم که چرا به اصلاح و تعمیر روابط و ساختارها و اشیا علاقمندم. فهمیدم که چرا هر بار به مکانی تاریخی می روم از شدت شوق و لذت اشک می ریزم.

هر چه بیشتر در جست‌وجوی ردپای پدرم پیش رفتم، بیشتر متوجه شدم که او نه تنها در یک شهر یا یک موزه، بلکه در گوشه‌گوشه‌ی این سرزمین، اثری از خود به جا گذاشته است. گویی او با دستان هنرمند و دلسوزش، بخشی از تاریخ و فرهنگ ایران را در شهرهای مختلف زنده نگه داشته بود. از شمال تا جنوب، از شرق تا غرب، پدرم در هر شهری که قدم گذاشته بود، ردپایی از عشق  را بر جای گذاشته بود.

او در کلیسای وانک آموزش دیده بود. مساجد اصفهان را مرمت کرده بود. رد پایش در نطنز و ابیانه بود. روی دیوارهای کاخ گلستان و سعد آباد، در میان دیوار نگاره های کاخ سلیمانیه ی کرج و محراب مسجد جامع ورامین و حتی در مقبره کاشف در لاهیجان نام و یاد او زنده بود و اینگونه گویی پدرم را دوباره می‌یافتم. او نه تنها مرمت‌کار بود، بلکه پاسدار خاموش تاریخ این سرزمین بود. هر سنگ، هر دیوار، هر تابلویی که او لمس کرده بود، داستانی داشت که منتظر بود بازگو شود.

آن روز، موزه برای من تنها یک مکان نبود؛ آنجا خانه‌ی دوم پدرم بود، جایی که بخشی از روحش در آن جاودانه شده بود. و من، با دیدن آن تابلوها و گرفتن آن عکس، احساس کردم که او هرگز از میان ما نرفته است. او در هر خط، در هر رنگ و در هر جزئیاتی که مرمت کرده، زنده است و من امروز، با نوشتن این کلمات، می‌خواهم بخشی از این زندگی را به دیگران نیز هدیه کنم."

این بازدید نه تنها مرا به پدرم نزدیک‌تر کرد، بلکه به من کمک کرد تا درک کنم که کار او تنها یک شغل نبود، بلکه رسالتی بود که او با تمام وجودش به آن عشق می‌ورزید. او با مرمت این آثار، نه تنها تاریخ را زنده نگه می‌داشت، بلکه بخشی از وجود خود را نیز در آنها جاودانه کرده بود. امسال، برای اولین بار، احساس کردم که می‌توانم با درد از دست دادنش کنار بیایم، زیرا فهمیدم که او هرگز واقعاً از میان ما نرفته است. او در هر سنگ، در هر دیوار و در هر اثر تاریخی که مرمت کرده، زنده است."

من می‌خواهم این مقاله  یادبودی از پدرم و همه‌ی کسانی باشد که در سکوت و بدون چشمداشت، برای حفظ تاریخ و فرهنگ ما تلاش کرده‌اند. امیدوارم این نوشته بتواند الهام‌بخش دیگران باشد تا بیشتر به ارزش این شغل بی‌نظیر توجه کنند و از آن محافظت نمایند. این جست‌وجو به من آموخت که تاریخ و فرهنگ یک کشور، تنها در کتاب‌ها و موزه‌ها نیستند، بلکه در دستان کسانی هستند که آن ها را حفظ کرده‌اند."

پدرم حالا بخشی از همان گنبدی است که روزی مرمتش می‌کرد. شاید این سرنوشت همه مرمتگران باشد؛

بالاخره روزی در دل همان تاریخی حلول می‌کنند که تمام عمرش را صرف حفظش کرده‌اند. این نه مرگ که تولدی دوباره است؛ تولدی در ابدیت هنر!

سعیده اولایی - نقاش و هنرمند
https://www.asianewsiran.com/u/gyk
اخبار مرتبط
حاج حسین ملک، بزرگترین واقف تاریخ معاصر ایران، با وقف دارایی‌هایی با وسعتی بیشتر از کشور سوئیس به آستان قدس رضوی، میراثی بی‌بدیل از خود به جای گذاشت. این تاجر نیکوکار که در سال ۱۲۵۰ شمسی متولد شد، علاوه بر املاک گسترده، ده‌ها مدرسه، بیمارستان، مسجد و مرکز عمومی را در سراسر ایران تأسیس کرد.
زبان فارسی که بیش از 800 سال زبان رسمی و اداری هند بود، امروز با چالش‌های متعددی از کاهش تعداد فارسی‌آموزان تا ادغام دپارتمان‌های فارسی با زبان اردو مواجه است. در حالی که دولت هند فارسی را به عنوان زبان کلاسیک به رسمیت شناخته، عدم برنامه‌ریزی مشترک ایران و هند برای احیای این زبان، آینده آن را در شبه‌قاره با تردید مواجه کرده است.
پیکر پدر صنعت هسته‌ای ایران، با وجود وصیت وی برای دفن در دانشگاه بوعلی سینا، در باغ بهشت همدان خاکسپاری می‌شود. علی‌رغم وصیت دکتر اکبر اعتماد، پدر صنعت هسته‌ای ایران و موسس سازمان انرژی اتمی پیرامون دفن پیکرش پس از مرگ در دانشگاه بوعلی همدان، وزرای میراث فرهنگی و علوم بی اعتنایی کرده و اجازه این موضوع را صادر نکردند.
انتشار تصاویر جدید از تغییر کاشی‌های آرامگاه نظامی گنجوی و جایگزینی اشعار فارسی با اشعار ترکی، موج جدیدی از اعتراضات به سیاست ایران‌زدایی از این شاعر بزرگ ایرانی را برانگیخته است. این اقدام که بخشی از پروژه بلندمدت تغییر هویت فرهنگی منطقه محسوب می‌شود، از دهه 1930 میلادی توسط شوروی آغاز شده و تا امروز ادامه دارد.
آسیانیوز ایران هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
ناشناس
۱۴۰۴/۰۲/۲۱
0
0
9

روحت شاد پدر . 💚 خواهر عزیزم چقدر خوب یاد پدرمون رو به نیکی زنده کردی 💚

زینب سادات طباطبایی
۱۴۰۴/۰۲/۲۱
5
0
10

فوق العاده بود خانم اولایی. خوشا به حال شما بابت داشتن چنین پدر هنرمندی. حتما که لبخند رضایت پدرتون رو به جهت داشتن دختر هندمندی چون شما در زندگیتون حس کردید. حقیقتا این مقاله تونست حسی که شما تجربه کرده بودید رو به طور کامل به خواننده منتقل کنه. خدا قوت

ناشناس
۱۴۰۴/۰۲/۲۲
0
0
6

روحشان شاد،مرحبا به هنرمندانی چون شما،باعث افتخارین

راضیه بیشه ای
۱۴۰۴/۰۲/۲۲
5
0
6

شوق زنده شدن دوباره پدر با تمامی خاطرات و مرمت هاشون، تمامی شور و لذت و هنرمندیشون در جملات و سطرها جاری بود... دیدار هر لحظه پدری که انقدر زود آسمانی شد در جای جای سرزمینی که عاشقش بوده، دلتنگی تمامی این سال‌های دوری و تاریک رو شاید کمتر کند. تشکر از اینکه همرهمان کردید با این همه احساسات زیبا آرام و شاد باشید

رضا
۱۴۰۴/۰۲/۲۲
0
0
8

به طور یقین این پدر، هنرمندی است وارسته و دلباخته‌ی تاریخ. سال‌ها عمر خود را صرف نگهداری و مرمت آثار باستانی کرده؛ آن‌ها را از دل فراموشی بیرون کشیده و روحی دوباره به آن‌ها بخشیده است. دستانش نه‌تنها ابزار کار، بلکه پلی میان گذشته و حال است. با چشمانی دقیق و قلبی پر از عشق به فرهنگ و هنر، او نه‌فقط سنگ و گچ، بلکه هویت یک ملت را زنده نگه می‌دارد یاد و خاطره این گونه پدرها همیشه در یاد و خاطره ها جاویدان خواهد ماند

ناشناس
۱۴۰۴/۰۲/۲۳
0
0
6

چقدر زیبا و هنرمندانه و با احساس از پدری هنرمند یاد شد . روحش شاد و یادش گرامی باد .

ناشناس
۱۴۰۴/۰۲/۲۳
0
0
4

خدا جمیع رفتگان و اسیران خاک رو مورد امرزش و رحمت خود قرار بده بالاخص پدر مرحوم شم خانم اولایی بسیار نیک و مفید روایت کردید و مارو هم با خود همراه تا ریخ بردید

ژاله اسماعیلی
۱۴۰۴/۰۲/۲۳
0
0
6

سعیده جان بهت تبریک میگم عزیزم بخاطر داشتن حس حق شناسی وقدرشناسی که قلم به دستتون دادو به زیبایی خاطره هنرمندی پدرتون رو زنده کردید،نقاشی میراث وهدیه معنوی پدر بزرگوارتون به شماست، باشد که با استمداد از روح والای ایشون همیشه به زیبایی به تصویر بکشید وبه زیبایی بنویسید روحشون شاد وقرین رحمت الهی

صمدی
۱۴۰۴/۰۲/۲۶
0
0
6

هنر یکی از نعمات الهی است. هنر سرچشمه ی معرفت است. سپاس از هنر بی نظیر پدر گرامیتان . روحش شاد و نامش جاودان

فخری رضایی
۱۴۰۴/۰۲/۲۹
0
0
6

عزیزم ازقلم زیبات هم لذت بردم وهم برای بارهزارم اندوهگین. غم ازدست دادن عزیزان چیزی نیست که بتوان فراموش کردچاره ای نیست جزصبروشکیبایی. ولی قطعازنده کردن یادآن عزیزهنرمیخواست که تونازنین هنرمندم به شایستگی آن راادا کردی.همواره سلامت باشی وبدرخشی 💚💚💚💚💚👏👏👏👏👏👏��


تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید