پنج شنبه / ۱۶ اَمرداد ۱۴۰۴ / ۰۲:۵۴
کد خبر: 31439
گزارشگر: 548
۴۳۰۸
۰
۰
۲
مقایسه دو سفرنامه تاریخی از افغانستان

طالبان پس از 23 سال: همان خشونت، جهالت، آینده تاریک

طالبان پس از 23 سال: همان خشونت، جهالت، آینده تاریک
مقایسه دو سفرنامه تاریخی از افغانستان نشان می دهد گروهک تروریستی طالبان در ۲۳ سال گذشته کوچکترین تغییری نکرده اند. این گروه همچنان خشونت طلب، بیسواد و دور از اسلام واقعی هستند و آینده تاریکی را برای افغانستان رقم زده اند.

آسیانیوز ایران؛ سرویس افغانستان:

 

پوریا زرشناس

 

 

 

 

 

 

 پوریا زرشناس - دکترای اقتصاد انرژی های تجدیدپذیر

مقایسه دو سفرنامه سیاسی از سال های ۱۳۷۷ و ۱۴۰۰، حقیقت تلخی را فاش می کند: طالبان همان گروه خشونت طلب و بی خبر از اسلام ناب هستند که ۲۳ سال پیش بودند. سفرنامه فهمی هویدی، روزنامه نگار مصری، در سال ۱۳۷۷ و گزارش رضا غبیشاوی در سال ۱۴۰۰، هر دو به یک نتیجه می رسند: طالبان نه از فلسفه اسلامی چیزی می  دانند، نه از فرهنگ و نه حتی از ساده ترین مسائل شرعی. آن ها فقط اسلحه به دست گرفته اند و هرکس را که شبیه خودشان نیست، "کافر" می خوانند. اقتصاد افغانستان تحت حاکمیت طالبان در حال فروپاشیست. قیمت ها سقوط کرده، بانک ها بلوکه شده اند و مردم حتی توان خرید گوشی موبایل را ندارند. در مقابل، طالبان تنها به فکر تحمیل قوانین قرون وسطایی خود هستند؛ قوانینی که حتی زنان را از آموزش منع می کند. آینده افغانستان چه خواهد شد؟ تحلیلگران پیش بینی می کنند که یا طالبان درگیر جنگ داخلی خواهند شد یا با تعدیل مواضع خود، ثبات نسبی ایجاد می کنند. اما با نگاهی به تاریخ این گروه، کدام سناریو محتمل تر است؟

"افغانستان و آینده آن از نزدیک" چکیده ای از سفرنامه کوتاه رضا غبیشاوی (در سال 1400 شمسی) و همچنین خلاصه ی کتاب "طالبان؛ سربازان نبرد اشتباه" نوشته ی فهمی هویدی، نویسنده و روزنامه‌نگار پر‎آوازه مصری است.(در سفر اولش به افغانستان در سال 1377 شمسی) مقایسه این دو سفرنامه سیاسی، نشان از این می دهد که در طول دو بار به حکومت رسیدن گروهک تروریستی طالبان، در کشور افغانستان، کوچک ترین تغییری در مرام و مسلک وحشیانه آن ها پدید نیامده و در طی این 23 سال، حتی سر سوزنی با اسلام حقیقی آشنا نشده اند. از اسلام صرفا ریش بلند کردنی یاد گرفته اند و از فرهنگ، دستار(عمامه) قوم پشتون را به سر کردن. ما بقی همه همان خشونت بدوی انسان نخستین است و لا غیر! نه بویی از حکمت اسلامی برده اند و نه از فرهنگ و ادب پارسی چیزی می دانند. نه از فلسفه آموخته اند و نه حتی در مذهبشان، فقیه گشته اند. اگر شک دارید، کافیست از یکی از طالب ها، یک مسئله ساده شرعی در حیطه نماز بپرسید؛ تحیر و سرگردانی اش را که دیدید، به یاد حرف من می افتید!

متاسفانه نه شعری از مولانا حفظ شده اند و نه از امور یومیه ی اقتصاد درسی یاد گرفته اند. صرفا اسلحه ای به دستشان داده اند و گفته اند هر کس شبیه شما نیست، کافر است؛ بکشید او را که ثواب دارد! تقریبا 90 درصدشان، زبانی به جز پشتون را قادر به تکلم نیستند (و همین راه تبادل فرهنگ و رواداری را بر آن ها به عمد بسته است) و نزدیک به صد در صدشان، از افغانستان پای بیرون نگذاشته اند و با مظاهر دنیای نوین، به غایت بیگانه اند. رئیس جمهور وقت آمریکا جورج بوش در سال ۲۰۰۱ گفت «آنجا که راه تمام می‌شود، طالبان آغاز می‌شود!» این یادداشت، به بررسی این گروه حد فاصل این 23 سال پرداخته و پس از مقایسه، یک آینده پژوهی کوتاه را نیز خواهد داشت:

بخش اول: تهران - خیابان عباس آباد - پاییز 1400

با سقوط دولت "جمهوری اسلامی افغانستان"، حکومت طالبان با نام "امارت اسلامی افغانستان" جایگزین آن شد اما ارتباط سفارتخانه‌های افغانستان در سراسر جهان با دولت طالبان قطع شد و سفارتخانه‌های افغانستان دیگر زیرمجموعه دولت کابل محسوب نمی‌شوند. این سفارتخانه ها به دولت طالبان ملحق نشده اند و همزمان، دولت جمهوری اسلامی افغانستان در کابل هم سرنگون شده است. سفارتخانه های افغانستان در حالت بلاتکلیفی به سر می برند و به این حیات برزخی خود ادامه می دهند. دولت طالبان قبل از این گفته بود ویزاهای صادر شده از سوی سفارتخانه های افغانستان در کشورهای دیگر را به رسمیت نمی‌شناسد و خود در مرز، ویزا صادر می کند. با این حال هم اکنون دولت طالبان و سفارت افغانستان در تهران به توافقی برای صدور ویزا توسط سفارت و پذیرش آن توسط دولت طالبان دست یافته اند.

قیمت ویزای سفارت افغانستان 150 دلار است؛ معادل قیمت ویزای سفارت ایران برای شهروندان افغانستان. هم اکنون در توافقی غیررسمی میان سفارت افغانستان و دولت طالبان، ویزای سفارت توسط طالبان قبول می شود. البته دولت طالبان خود در مرزهای زمینی هم ویزا صادر می کند به قیمت 80 دلار. سفارت افغانستان در تهران از این درآمد بابت هزینه های خود استفاده می کند. ماموران بخش مرزبانی در فرودگاه کابل که همان ماموران سابق هستند؛ دوباره به کار فراخوانده شده اند، زیر نظر حکومت گروهک تروریستی طالبان(امارت خودخوانده اسلامی) فعالیت می کنند، گذرنامه ها را مهر می زنند، ویزای صادر شده از سفارت حکومت سرنگون شده جمهوری اسلامی افغانستان در تهران را تایید و قبول می‌کنند.

سفارت افغانستان در تهران ویزا را با مُهر  "جمهوری اسلامی افغانستان" صادر می کند و دولت طالبان آن را قبول می کند. علاوه بر این، دولت طالبان، همه اسناد و مدارک صادر شده در دولت سابق را معتبر می داند از جمله گذرنامه های شهروندان افغانستان که همچنان اسم جمهوری اسلامی را برخود دارند. رتباط هوایی - هم اکنون علاوه بر پروازهای فوق العاده،  روزهای شنبه و پنجشنبه هر هفته یک پرواز شرکت ایرانی "ماهان" از تهران به کابل برقرار است اما این پرواز در سایت شرکت ماهان اعلام نشده و بلیط آن قابل خریداری آنلاین نیست.

پرواز به صورت عادی با مسافرانی از قشرهای مختلف انجام شد که اکثر آن ها افغانستانی بودند و در میان آن ها پیر و جوان، زن و مرد کودک و کهنسال دیده می‌شد. زنان و مردانی که مشخص بود ساکن ایران هستند و وضع مالی شان هم به نسبت خوب است. برخی از آن ها هم سوغاتی به دست بودند. شیرینی و خشکبار. تعداد اندکی هم شهروندان ایرانی از جمله چند دیپلمات و کارمند سفارت با کت و شلوارهای اتوکشیده و پیراهن‌های یقه دیپلمات. این حدس و گمان کمی بعد در فرودگاه کابل  بادیدن گذرنامه آبی رنگ تایید شد. یکی از کارکنان سفارت ایران به استقبال از آنان آمد و گذرنامه هایشان خارج از صف و زودتر از دیگران مهر خورد. با اینکه دولت ایران، دولت جدید در افغانستان (همان امارت اسلامی) را به رسمیت نشناخته اما پروازها میان دو کشور از سرگرفته شده است؛ نشانه ای از یک وضعیت متفاوت!

پرواز تهران به کابل یعنی پایتخت افغانستان و هم اکنون مرکز حکومت طالبان یا همان امارت اسلامی، به موقع انجام شد. همه چیز عادی پیش رفت. حتی در پرواز ماهان، اسم فرودگاه مقصد، فرودگاه حامد کرزای اعلام شد. این در حالیست که طالبان در یکی از نخستین اقدامات خود این نام را از فرودگاه بین المللی کابل برداشت. در آسمان افغانستان تا چشم کار می کرد کوه بود و کوهستان. وقتی کوه ها به پایان رسید و زمینِ صاف دیده شد اندک خانه های دور از هم به عنوان نشانه ای از محدوده اطراف کابل دیده شد. حالا ما در آسمان کابل بودیم. شهری پهناور با اندک برج و ساختمان‌های مرتفع.

هواپیما از فرودگاه امام خمینی در تهران به سمت شرق کشور حرکت و از مرز خراسان رضوی عبور کرد. کابل در شرق کشور افغانستان است. بعد از حدود 2 ساعت و 20 دقیقه پرواز حالا در فرودگاه کابل فرود آمدیم. فرودگاهی که در ماه قبل شاهد حوادث و اتفاقات بسیاری بود. از استقرار ارتش امریکا در آن تا تجمع مردم در اطراف فرودگاه برای فرار از کابل و صحنه هایی که بهت و حیرت جهانیان را برانگیخت. هجوم مردم افغانستان به فرودگاه برای فرار از کشور. آویزان شدن تعدادی از افراد از هواپیمای آمریکایی و سقوط آن ها از آسمان و ... . هواپیما در فرودگاه فرود آمد و بخش های مختلف فرودگاه را پشت سر گذاشت تا به ترمینال پروازهای خارجی رسید. تعداد زیادی بالگرد و هواپیمای امریکایی کوچک و بزرگ ارتش افغانستان در فرودگاه دیده می شود. نیروی هوایی، بالگردها و هواپیماهای نظامی که 20 سال علیه طالبان بودند، حالا در کنترل آن ها هستند. تابلوهای بزرگ با شعارهایی توسط "امارت اسلامی افغانستان" در جای جای فرودگاه کابل نصب شده تا به هر تازه واردی، تغییرات جدید را یادآوری کند. فرودگاه از پروازهای فعال و مسافر، تقریبا خالی است و مسافر دیگری دیده نمی شود. هواپیما کاملا متوقف می شود. همزمان با نزدیک کردن پلکان، سه خودروی شاسی بلند با پرچم سفید رنگ طالبان به کنار هواپیما می رسند.

در شیشه پشت خودروها هم آرم بزرگ امارت اسلامی دیده می شود. مردانی با ریش بلند، درشت هیکل با دستارهای سیاه و سفید در پای پلکان هواپیما منتظر چند مسافر بودند که در بخش بیزینس پرواز نشسته بودند. آن ها پیاده و مستقیم سوار خودروها شدند. سایر مسافران به حالت عادی پیاده شدند. اتوبوس آمد. حدود 500 متر تا یک کیلومتر حرکت کرد و سپس مسافران وارد سالن شدند. سالن کوچک با درهای چوبی بزرگ. مسافران در چند صف ایستادند تا ماموران مرزبانی هم همزمان با ورود یکی از معدود پروازهای خارجی به فرودگاه، به اتاقک های چوبی خود بروند و ویزاها و گذرنامه ها را بررسی کنند. پاسپورت ها نفر به نفر مهر شد. ماموران و مهرهای ورود همان ماموران و مهرهای سابق بودند. برخلاف مرز ایران و افغانستان که دولت طالبان، مهر ورود خود را طراحی و ساخته و در گذرنامه مسافران ورودی، می زند.

در سالن فرودگاه تبلیغات "عزیزی بانک" دیده می شود. تبلیغ صدور ویزا کارت، ارسال و دریافت پول از همه جای جهان؛ امکانی که در ایران به دلیل تحریم ها ممکن نیست. در افغانستان هم شرایط اقتصادی به هم ریخته و بعید است این امکانات همچنان فعال باشند. به جز چند تاکسی، محوطه خارجی فرودگاه خلوت بود و اثری از مسافران در آن دیده نمی‌شد. جز تعدادی خودروی شاسی بلند سازمان ملل. اینجا هم پرچم هایِ پرتعدادِ امارت اسلامی و تابلوهایی با نوشته های تبلیغاتی طالبان نصب شده است. جمله انگلیسی "من کابل را دوست دارم" هم در میدان فرودگاه دیده می‌شود. آی لاو کابل . به جای لاو تصویر یک قلب است. در روزهای اول بعد از ورود کابل، این قلب برداشته شده بود اما چند روز بعد، برگردانده شد.

در خیابان های کابل، خودروهایی با پرچم امارت اسلامی و اعضای مسلح طالبان دیده می شود اما پر تعداد و انبوه نیستند. برخی نقاط شهر ایست بازرسی دارد اما خودروها را متوقف نمی کنند. در ساعات پایانی شب، شهر خالی از خودرو و مردم می‌شود. ایست بازرسی های طالبان بیشتر می شود و خودروها را هم نگه می دارند البته برای بازرسی حداقلی و سوال و جواب کوتاه. "کیستید و کجا می روید؟" و روشن کردن چراغ داخل خودرو و نگاهی کوتاه به سرنشینان. براساس مشاهداتِ چند روزه اقامت در افغانستان، بازرسی نیروهای طالبان در خیابان ها، محترمانه، حداقلی و بدون سختگیری است. به ویژه اگر بگویید "خارجی هستید؛ ایرانی هستید و خبرنگار هستید". در بسیاری از مناطق شهر نقاشی هایی از احمدشاه مسعود یا پرچم حکومت سابق (جمهوری اسلامی افغانستان) دیده می شود. خیلی از ادارات و ساختمان ها همچنان تابلوها و نقاشی هایی از پرچم و نام دولت سابق و حتی اشرف غنی دیده می شوند. به عنوان مثال در ساختمان مقام ولایت کابل (استانداری کابل)، تابلوی ولایت تغییر نکرده و نام جمهوری اسلامی دیده می شود. در دیوارهای ساختمان هم نقاشی هایی از پرچم سابق و احمد شاه مسعود با عنوان قهرمان ملی دیده می شود. به نظر می رسد طالبان هنوز وقت نکرده اند آن ها را تغییر دهند.

درباره اقتصاد تقریبا با همه افرادی که صحبت کردم ناراضی بودند و گلایه می کردند. درآمد آن ها بعد از سقوط دولت جمهوری اسلامی افغانستان و ورود طالبان به کابل و برپایی دولت امارت اسلامی، 50 تا 80 درصد کاهش یافته است. همه کارها و فعالیت های اقتصادی متوقف شده. پول کم است. داشتن پول و نقدینگی بر سودکردن اولویت یافته است. قیمت خیلی از کالاها و خدمات به یکباره سقوط کرده است. قیمت برخی خودروها نصف شده است. به عنوان مثال قیمت خودروی تویوتا کمری از 10 هزار دلار به 5 هزار سقوط کرده است. یک موبایل فروش می گفت قبلا هر روز به طور میانگین 3 تا 4 گوشی می فروخته اما هم اکنون در هفته فروش او به 2 یا 3 گوشی نمی رسد. یک طلافروش هم از کاهش شدید فروش طلا گفت و اینکه هم اکنون اکثر مردم به جای خرید، سعی می کنند طلا بفروشند تا هزینه زندگی خود را تامین کنند. کاهش درآمد در گفتگو با یک کتابفروش، راننده تاکسی، دستفروش و تعدادی دیگر هم تایید شد. کارمندان هم با مشکل عدم دریافت حقوق مواجه اند. در زمان دولت سابق (اشرف غنی) 3 ماه حقوق نگرفتند و در دولت جدید هم 2 تا 3 ماه پرداخت حقوق آن ها با مشکل روبه رو شده است.

از کارمندان وزارت فرهنگ تا استادان دانشگاه کابل و اعضای پلیس فرودگاه مزارشریف که زیر نظر وزارت کشور فعالیت می کنند همه درگیر بی پولی و عدم دریافت حقوق هستند. یک نیروی پلیس فرودگاه مزارشریف می گفت که به دلیل عدم واریز حقوق حتی مجبور شده گوشی موبایل هوشمند خود را بفروشد و به یک گوشی معمولی دست دوم اکتفا کند. به دلیل این شرایط اقتصادی وخیم، مردم پول خود را کمتر خرج می کنند و در خانه پس انداز می کنند چون اعتمادی به بانک ها هم نیست.

با تصمیم دولت طالبان، هم اکنون بانک ها پول مردم را بلوکه کرده اند و هر هفته تنها به میزان 200 دلار به صاحبان سپرده، پول می دهند. از سوی دیگر حدود 70 تا 80 درصد از بودجه افغانستان، کمک کشورهای خارجی بود که بعد از سقوط کابل به دست طالبان، متوقف شد. همچنین پول های دولت افغانستان در کشورهای خارجی هم بلوکه شده است. قیمت کالاها در افغانستان از زمان ورود طالبان به کابل، حداقل 20 تا 30 درصد افزایش یافته است. در این میان قیمت افغانی (واحد پول افغانستان) در برابر دلار نیز کاهش یافته است. درباره امنیت، تقریبا با همه افرادی که صحبت کردم رضایت داشتند و می گفتند وضعیت امنیت به میزان بسیار زیادی افزایش یافته است. کاهش ایست بازرسی ها در سطح شهر و جاده های بین شهری تا کاهش ناامنی در شب و نیمه شب و کاهش یا به صفر رسیدن درگیری های مسلحانه، بمب گذراری ها و انفجارها و ... (به هرحال طبیعی است؛ عامل بخش زیادی از حملات و انفجارها در گذشته، تروریست های طالبان بودند که هم اکنون خود به حکومت رسیده اند!)

به عنوان مثال گفته می شد که قبلا در ساعت های پایانی شب نمی شد به راحتی و امنیت در شهر کابل رفت و آمد داشت. یا بارها درگیری های مسلحانه میان طرف های شخصی در سطح شهر کابل روی می داد. مدیر رستوران "ابریشم" کابل می گفت که قبلا درهای رستوران بسته بود و دو محافظ در دو مرحله، مشتریان را بازرسی می کردند و سپس اجازه ورود به رستوران داده می شد اما هم اکنون درهای رستوران باز است. با این تفاوت که قبلا برای ورود به رستوران، مشتریان در صف می ایستادند و هم اکنون در این رستوران، تنها 2 مشتری حضور دارند. در شهر مزارشریف، تا پیش از این امکان سفر به شهر بلخ و روستاهای اطراف نبود؛ زیرا همه جاده ها در کنترل طالبان قرار داشت اما هم اکنون به راحتی رفت و آمد ممکن است.

بخش دوم: مرز پاکستان و افغانستان - پاییز 1377

راستش خودم می‌دانم که این یک «اتهام» محسوب می‌شود و کسانی به این سبب محاکمه شده اند، برای همین خودم اعتراف می کنم: «من از افغانستان برگشته ام!» اما گمان می‌کنم که این «برگشتن» با آن «برگشتن» فرق دارد. برای اینکه این موضوع را ثابت کنم، خودم پیش از اینکه از من خواسته شود، «اعترافاتم» را پیرامون کل چیزهایی که دیدم و شنیدم و انجام دادم می گویم، اگرچه هنوز شک دارم حتی این کار هم بتواند آن «اتهام» را از من برگرداند! الان از من نپرس چرا، صبر کن تا صحبت تمام شود!

اولین کسی که از اعضای طالبان با او برخورد داشتم جوانی بود 22 ساله به اسم ملا شیرعلی حنیفی، به عنوان مدیر سازمان خدمات بهداشتی استان جلال آباد کار می‌کرد. این مسئله باعث شده بود او رئیس دستگاهی باشد که در آن 1200 نفر و از جمله 450 پزشک کار می‌کردند. در بین صحبت هایم با او فهمیدم که او حتی تحصیلات دینی اش را هم تمام نکرد است و از 15 ماه پیش این منصب را به امر «امیرالمؤمنین» ملا محمد عمر به عهده گرفته بود. قبل از این هم ملا محمد عمر او را به عنوان جانشین شهردار هرات منصوب کرده بود. آخرین کسی هم که در این سفر ده روزه ام به افغانستان از اعضای طالبان دیدم جوان دیگری بود 25 ساله به اسم ملا عبدالحی مطمئن. او یکی از دو سخنگوی رسمی «امیرالمؤمنین» ملا محمد عمر بود. او هم آموزش های دینی اش را به اتمام نرسانده بود ولی به دستور ملا عمر در این منصب مشغول به کار شده بود. به نظرم می‌رسید که این نسخه ی دوم همان ملا شیرعلی حنیفی است، تنها فرقشان این بود که برخلاف حنیفی، ملا عبدالحی یک موبایل داشت که از طریق آن در تمام طول روز با «امیر المؤمنین» در ارتباط بود.

شانس ملا شیرعلی این بود که سمتی در بخش بهداشت و درمان پیدا کند درحالیکه ملا عبدالحی سخنگوی رئیس دولت و از همین رو غرق در شئون سیاست شده بود. البته هیچ بعید نیست همین فردا جایشان عوض شود؛ چرا که مشروعیت هر دوشان بسته به اطمینانی است که از جانب «امیرالمؤمنین» کسب می‌کنند، یعنی همان کسی که شدیدا از او حرف شنوی و اطاعت دارند، خصوصا که این دو یاد گرفته بودند که این اطاعت بی چون و چرا جزو واجبات دینی آنهاست و نشانی از التزام آنها به دستورات قرآنی محسوب می‌شود.

در ملاقات هایم با این دو نفر (یکی در ابتدای سفر و دیگری در انتهای سفر) دیدم که هر دویشان لباس واحدی به تن داشتند، و عمامه ی یک شکلی به سر (دستاری سیاه رنگ)، و یک طور موی پرپشت سیاه که از زیر عمامه‌شان بیرون آمده بود، و عینا یک جور ریش و یک جور چشم مشکی و نگاه های تیز، چشم هایی که جز دشت و جبهه های جنگ هیچ جا را ندیده بودند، و هرگز به هیچ آبادانی ای نگاهش نیفتاده بود، چه برسد به باغ و بوستان!

از خلال بحث هایم با آن ها، این را هم فهمیدم که اطلاعاتشان و تخصص هایشان درباره زندگی هم خیلی شبیه هم است. هیچ کدامشان [تا پیش از پیوستن به طالبان] از روستایشان بیرون نیامده بودند و هیچ چیز از دنیا نمی دانستند. البته آن یکی که سخنگوی «امیرالمؤمنین» بود به دلیل موقعیتش یه چیزهایی فهمیده بود و اسم برخی رادیوها و تلویزیون ها را بلد بود. جز این مورد، باید گفت هر دویشان هنوز درباب مدنیت، دوائر حکومتی و حکومت، بسیار تازه‌پا بودند. هیچ کدامشان تا قبل از این مناصبشان هیچ وقت روی صندلی ننشسته بودند و هیچ «میز»ی ندیده بودند و هنوز هم تعامل با این دو «اختراع»، سختشان بود! البته این چیز عجیبی نیست برای کسانی که آخرِ آرزویشان این بوده که بتوانند روی فرش و زیراندازی بنشینند تا زبری و سفتی زمین  اذیتشان نکند.

مابین دیدار با نفر اول و صحبتم با نفر آخر، صدها نفر از این جوانها با همین «چارچوب» را دیدم، حتی یک لحظه به ذهنم خطور کرد که نکند اینها حاصل یک عملیات «شبیه‌سازی» هستند که موفق بوده و نتایجش را در کل افغانستان گسترش داده! اوایل برخورد با آنها در یکدست کردن احساساتم در قبال آنها دچار گیجی بودم. پنهان نمی کنم که من در حالی به افغانستان سفر کردم که در دلم یه چیزی از این‌ها بود، نمی توانستم موضعگیری‌ها و رفتارهایشان را بپذیرم. از بس که پیشتر از سفرم راجع به رفتار های خام آنها و روابط منفی آنها با جامعه خوانده بودم. و این مسئله باعث شده بود که موقع رسیدن به افغانستان، خودم را در موضع منتقد ببینم، در عمق دلم یک پیش داوری راجع به آنها داشتم: محکومشان می‌کردم و همه رفتارهایشان را با دید منفی می‌نگریستم.

***

به افغانستان رسیدم در حالیکه چیزهایی  که رسانه ها در خارج از افغانستان در ذهن های مردم می‌اندازند در ذهن من هم اثر گذاشته بود، به رغم اینکه تجربه ای که پیشتر در ایران داشتم مرا بر حذر می‌داشت از اینکه خیلی هم تحت تأثیر اینها قرار نگیرم. این تجربه ام مربوط بود به وقتی که داشتم کتابم «ایران، از داخل» را می‌نوشتم. در آن زمان بخشی از سال را در کویت و بخشی را در انگلستان ساکن بودم. در آن دوره سعی کردم مهم ترین چیزهایی که رسانه ها درباره ایران می‌نویسند (از اخبار گرفته تا تحلیل ها) جمع کنم و سپس آنها را با خودم به ایران ببرم تا در سه ماهی که قرار بود در آنجا حضور داشته باشم، بتوانم آن اخبار و تحلیل ها را بسنجم و ببینم چقدر واقعیت داشته اند. در آن سه ماه قرار بود راجع به جوانب مختلف اوضاع ایران بعد از انقلاب تحقیق کنم. چیزی که بعد از آن سه ماه متوجه شدم و واقعا باعث وحشتم شد این بود که نصف چیزهایی که آن روزنامه ها و مجلات و خبرگزاری های غربی نوشته بودند از اصل و اساس دروغ بوده و سر سوزنی حقیقت نداشت و نصف دیگر آن اخبار و تحلیل ها هم یا درشان مبالغه و بزرگنمایی شده بود یا به گونه ای تدوین شده بود که چهره انقلاب را تخریب کند و دیگران را از آن بترساند. (هنوز هم چهره ما ایرانی ها، در فیلم های خارجی، به شکل یک جور آدم های دارای توحش ترسیم می شود متاسفانه!)

یک همچین چیزی برایم وقتی به افغانستان رفتم هم رخ داد. چراکه تصویری که از طالبان در ذهنم بود این بود که اینها، جماعتی از «مغول های جدید» [التاتار الجدید] هستند که به صورت غافلگیرانه به افغانستان هجوم آورده و غافلگیرانه مردم را کشته اند، در خیابان ها راه افتاده اند و با خود شلاق حمل می‌کنند تا مردم را تأدیب کرده و به آنچه آنرا صراط مستقیم می‌دانند بیاورند، و کار هرکس با آنها مخالفت کند زار است چرا که در آن صورت سرنوشت سیاهی در انتظارش خواهد بود: یا به زندان می‌افتد، یا تکه پاره می‌شود و از پاهایش به نزدیکترین تیر چراغ برق آویزان می‌شود. (این چیزی بود که یکی از همکاران روزنامه نگارم در یکی از نشریات چاپ لندن نوشته بود: الحیاة، 11 اکتبر 1998)

***

هر کدام از اطرافیانم وقتی فهمیدند می‌خواهم به افغانستان بروم، تشویقم نکردند؛ چرا که افغانستان از نظر سیاسی تصویر خوشی در ذهن ها نداشت. مردم حالا دیگر حماسه های دوره جهاد [درگیری مسلمین با کمونیست ها] و دلاوری هایی که جوانان مسلمان در آن جا به وجود آورده بودند را از یاد برده بودند. حقیقت زلزله ای که این جهاد در بنیان امپراطوری شوروی به وجود آورده بود هم از ذهن ها پاک شده بود، زلزله ای که نقش خاص خودش را در شکاف برداشتن و نهایتا سقوط آن امپراطوری ایفا کرد. حالا افغانستان در ذهن ها به تروریسمی که اسامة بن لادن به عنوان نماد آن شناخته می‌شود مرتبط است، و به عقب ماندگی و سرکوبی که جنبش طالبان نماد آن ها شده است. همه سؤال هایی که پیش از سفر از من می‌شد بیشتر استفهام انکاری بود تا سؤال واقعی.

حتی  شوخی ای که می‌شنیدم در لایه های درونی اش خالی از سرزنش و توبیخ نبود. یکی از رفقا درباره این ازم پرسید که چطور می‌خواهم به کابل بروم و کدام شرکت هواپیمایی را برای سفر انتخاب کرده ام، و قبل از اینکه جواب بدهم خودش با صدای بازیگوشانه ای گفت : «آخه من شنیده ام که فقط یک شرکت هواپیمایی خط هوایی به کابل دارد و آن هم شرکت «ایر-هاب» است» [در زبان عربی، «ارهاب» به معنی تروریسم است.] این کلمه را به شوخی از روی کلماتی چون ایر فرانس و ایر کندا ساخته بود. لبخندی زدم و گفتم: خدا به خیر کند!

مسئله به این سادگی‌ها نبود. از هر راهی نمی شد به کابل رفت. من فقط دو دروازه برای رسیدن به هدفم داشتم: یکی دروازه جنوبی یعنی از طریق پاکستان؛ و دیگری دروازه شمالی یعنی از طریق ترکمنستان. بله، البته افغانستان با کشورهای دیگری هم مرز مشترک دارد، ایران، تاجیکستان، اوزبکستان، به علاوه مرز کوتاهش با چین که حدودا 71 کیلومتر امتداد دارد. اما این مرزها در اختیار دولت هایی بود که موافقتی با حکومت طالبان نداشتند. به همین دلیل اتصال زمینی نظام کابل به جهان خارج، الان فقط اول از راه پاکستان و بعد از راه ترکمنستان است. و از طریق همین دو کانال کسانی که می‌خواهند از افغانستان دیدار داشته باشند، به آن جا می‌روند و کالاها وارد می‌شود. هیچ خط هوایی ای برای سفر به افغانستان وجود ندارد، الّا برخی پروازهای غیر منظمی که از جلال آباد به دوبی توسط شرکت خطوط هوایی افغانی «آریانا» انجام می‌شود و این پروازها هم بیش از همه توسط افغانی‌ها و بلوچ هایی که در امارات کار می‌کنند، استفاده می‌شود. باید جواز ورود به افغانستان را از سفارت افغانستان در پایتخت پاکستان، یعنی اسلام آباد، می‌گرفتم. در آن جا به من گفته شد که صدور ویزا دو یا سه روز زمان می‌برد، چرا که نیاز به موافقت «امیرالمؤمنین» در قندهار دارد، او موافقتش را به کابل اعلام می‌کند و از کابل هم نتیجه به سفارت افغانستان در اسلام آباد ابلاغ می شود.

انگار نیروهای طالبان را از روی هم «شبیه‌سازی» کرده بودند!

کارمند آنجا از قبل در جریان سفرم بود. این شخص یک مولوی بود که از دو سال پیش مدیریت یک مدرسه دینی را کنار گذاشته و به دیپلمات تبدیل شده بود. او در همان روز ویزایم را درست کرد. تا آماده شدن ویزا، وقت کوتاهی را بیکار بودم. در این مدت به توضیحات داوطلبانه ی همان کارمند سفارت درباره پرچم جدیدی که طالبان برای «امارت اسلامی افغانستان» انتخاب کرده بود گوش دادم. این پرچم یک پارچه سفید بود که رویش بسم الله الرحمن الرحیم نوشته شده بود و عبارت لا اله الّا الله و محمد رسول الله. در وسط پارچه هم تصویر قرآن بود که از آن شعاع های نور (به عنوان نماد تعالیم آن) بیرون می‌آمد. پایین قرآن هم یک چرخ‌دنده قرار داشت برای اشاره به صنعت و در دو طرف آن هم خوشه های گندم به عنوان نمادی از ثروت زراعت. تمام اینها هم در بین دو شمشیر قرار داشتند که با همدیگر تقاطع پیدا کرده بودند (در اشاره به اینکه این محتوای افغانستان، با قدرت سلاح محفوظ است و خواهد بود).

نزدیک ظهر بود که کارم در آنجا تمام شد. به سرعت با ویزا به طرف پیشاور رفتم. به این امید که بتوانم از طریق عبور از مناطق قبائل باتان (که دولت پاکستان عملا بر آنجا تسلطی ندارد) به شهر «طورخان» که شهری در حد فاصل افغانستان و پاکستان است بروم. در پیشاور به ما اجازه عبور ندادند، با این دلیل که ساعت سه بعد از ظهر شده است و راه ها دیگر امن نیست. از ما خواستند که شب را در پیشاور بمانیم و صبح زود برگردیم به این نقطه.

***

وقتی برای گذراندن شب به هتل رفتم، متوجه شدم تعداد نسبتا بالایی از خارجی ها در آنجا حضور دارند. موقع پچ پچ کردن با مسئول استقبال هتل، به اینها دقت می‌کردم. سرش را آورد نزدیکم و آهسته در گوشم گفت: یک وقت باورت نشود که اینها گردشگر‌ اند؛ نه، اکثر اینها جاسوس اند. آمده  اند اینجا دنبال بو کشیدن اخبار. نصفشان دنبال اشخاصی از افراد معروف به «عرب افغان‌ها» هستند، نصف دیگرشان هم مشغول بن لادن‌اند!

***

با طلوع آفتاب، اجازه حرکت ما هم صادر شد. یک ارتشی پاکستانی هم همراه ما شد تا ما را به نقطه مرزی برساند. راهمان یک جاده ی کج و معوج بود که از بین کوه های بلند و باورقی می‌گذشت که در کوهپایه اش خانه‌ها و چادرهای پراکنده ای به چشم می‌خورد. در این بین، همراهمان مدام به خانه‌ی بزرگی اشاره می‌کرد که مساحت بزرگی را در خود جای داده بود، دیوارهای بلندی این خانه را در برگرفته بودند که از بالای آن،می‌شدن درخت‌های داخل خانه را دید که در بین آنها، یک دیش ماهواره که در آفتاب می‌درخشید پیدا بود. این خانه ی بزرگ، سریعا کنجکاوی را بر می‌انگیخت. این خانه، نشانگر ثروت صاحبش بود، آن هم وسط این همه فقری که این منطقه را فراگفته بود. این کنجکاوی وقتی که آدم می‌فهمید که خانه برای یکی از بزرگترین قاچاقچیان هروئین است، فرو می‌نشست. این قاچاقچی ها اکثرشان خارج از کشور زندگی می‌کردند، خصوصا در اروپا و آمریکا، و از آنجا املاک بزرگشان را اداره می‌کردند. حالا ما داخل یک دولت، در دلِ دولت پاکستان هستیم. روی نقشه اگر بخواهی حساب کنی، هنوز از پاکستان بیرون نرفته ایم، و هنوز داخل مرزهای آن هستیم. اما در حقیقت امر، داستان طور دیگری است. این نقطه که حدودا 55 کیلومتر را در بر می‌‌گیرد، در اصل تحت سلطه ی حقیقی حکومت پاکستان قرار ندارد. یک جورهایی می‌‌توانی بگویی یک «منطقه آزاد» است. مسئولین این منطقه و اداره کنندگان امورش، شیوخ مشهور قبایل «باتان» هستند که در دوطرف مرز (یعنی هم در پاکستان و هم در افغانستان) پراکنده اند و حضور دارند.

از آنجا که این منطقه، منطقه ی «آزاد» است، به همین دلیل هرچه در پاکستان ممنوع است، در اینجا مجاز است. از تجارت سلاح گرفته تا تجارت مواد مخدر. از این بگذریم که اینجا، ایستگاه اصلی قاچاق به هر دو کشور است. این اطلاعات برای من تازه نبود، بیست سال پیش هم که در سفرم به افغانستان از اینجا دیدن کردم، مواد مخدر در پیاده‌رو هم فروخته می‌شد. سلاح هم –که بخشی از آن در همان منطقه تولید می‌‌شد- مثل نان در کنار جاده ها در دسترس بود! از همان جهت که این منطقه منطقه ای «آزاد» است، در طول سال های گذشته جریان برق را به صورت مجانی از حکومت پاکستان دریافت می‌‌کرد، آبش را هم از چاه های همان منطقه به دست می‌‌آورد. به دلیل فشار بحران اقتصادی ای که کشور به آن دچار بود، حکومت اسلام آباد تصمیم گرفت برای برقی که به این منطقه می‌‌داد، مبلغی را تعیین کند. این چیزی بود که موجب تحریک شیوخ قبائل بر علیه حکومت و اعلام شورش آنها شد. و بستن و حمله به راه‌های تجاری این منطقه یکی از نشانه های این شورش است و همین، چیزی بود که موجب شد نیروهای حکومتی در پیشاور، دیروز به ما اجازه عبور به طورخان را ندهند.

در آن ساعات اولیه صبح، با وجود هیبت و هراس‌انگیز بودن کوه‌ها[ی سر به فلک کشیده]، جاده، آباد و آرامش‌بخش به نظر می‌رسید. شدت حرکت در آن زیاد بود و کاروان ماشین‌های پر از کالا، با سرعت کم و احتیاط از لبه‌های کوه در حرکت بودند. البته می‌ترسم کلمه «پر»، نتواند منظور مرا برساند، چون ماشین‌های باری‌ای که من می‌دیدم در اصل در حکم یک سری تپه و کوه متحرک بودند، از بس که جنس در آن گذاشته بودند و ابعاد ماشین را (طولی و عرضی و ارتفاعی) بزرگ کرده بودند! دلیل مسئله این بود که هر کالای صنعتی و تولیدی‌ای که افغانستان چند میلیون نفری (که حالا بیش از بیست میلیون نفر جمعیت داشت) لازم داشت از طریق پاکستان وارد می‌شد، حالا یا خود پاکستان هم از خارج وارد کرده بود یا ساخت پاکستان بود. این مطلب نشانگر میزان سودی بود که اقتصاد پاکستان از ادامه‌ی به هم ریختگی اوضاع در افغانستان و توقف ماشین تولید (در همه‌ی زمینه‌ها) در آن کشور می‌برد. این مطلب تقریبا می‌توانست تأییدی باشد بر حرف برخی آدم‌های خبیث که می‌گویند سودی که پاکستان از جنگ در افغانستان می‌برد کمتر از استفاده‌ای که می‌خواهد در سایه‌ی صلح به آن برسد، نیست. این نکته هم از چشم آدم مخفی نمی‌ماند که وانت‌هایی که به افغانستان می‌رفتند جنس‌های صنعتی یا کنسرو بود، اما ماشین‌هایی که داشت از افغانستان برمی‌گشت یا آدم سوار کرده بود یا مواد خام بار زده بودند (یا چوب یا تولیدات کشاورزی، از قبیل انگور و سیب و انار) یا آنکه خالی بودند و آمده بودند تا از نو جنس بار زده و به افغانستان ببرند.

***

وقتی چشم‌مان افتاد به لشگری از مگس‌ها که در هوا می‌چرخیدند، و سر و صدا و هیاهوی بلندی به گوشمان رسید، و حجم انبوهی از افراد پیاده را دیدیم، و پلیس لاغری را که داشت با عصایی بلند دختربچه‌ای را به جلو می‌راند، و دستفروش‌هایی که در دو طرف راه هرچه خوردنی و نوشیدنی که ممکن بود می‌فروختند، و ارزفروش‌هایی که برای جلب نظر، پشت میزهای چوبی بلندی نشسته بودند، دیگر آن موقع لازم نبود کسی خبرمان کند که حاجت‌روا شده و به طورخان رسیده‌ایم، دروازه‌ی ما برای ورود به «امارت اسلامی افغانستان». در بین این چیزها، هیچ کدام برای من جدید به نظر نمی‌رسید. من خودم اهل کشوری بودم که با این قبیل تصاویر مأنوس بود، از مگس‌ها گرفته تا سر و صدای مردم و جمعیت عظیم آدم‌های پیاده، و حتی چوب پلیس و فحش‌هایش.

چیزی که بیش از همه‌ی این ها در آن صحنه نظرم را جلب کرد، چیز دیگری بود که برای اولین بار در زندگی‌ام می‌دیدم: صف طولانی‌ای از بچه‌های کوچک به چشم می‌خورد که از پنجره‌ی ماشین، شبیه صف مورچه‌هایی بود که در سکوت روی زمین راه می‌رفتند و اول صف، که داخل خاک افغانستان بود (پشت پست بازرسی‌ای که چیزی نبود جز یک سری آهن که راه را قطع کرده بود) دیده نمی‌شد. آخر صف هم با حرکتی یکنواخت و آرام، جلوی چشم همه به سمت عمق اراضی پاکستان پیش می‌رفت. هر بچه‌ای روی دوشش یک تکه آهن گرفته بود. برخی آهن‌ها بزرگ‌تر یا بلندتر بودند و آنها را دو بچه، هن هن کنان و عرق‌ریزان، حمل می‌کردند. پرسیدم داستان چیست، گفتند این بچه‌ها برای برخی تاجران اجناس اسقاطی و قراضه کار می‌کنند. می‌گفتند این تاجرها توانسته بودند از طریق تجارت با بقایای سلاح‌های روسی‌‌ خراب که بی صاحب در تمام افغانستان ریخته شده بود، ثروت‌های هنگفتی به جیب بزنند. چون جا به جایی صدها تانک و توپ سنگین سخت بود، این تجار تصمیم گرفته بودند آن ها را به تکه‌های کوچک تقسیم کرده و بعد به داخل پاکستان قاچاق کنند و بعد آن ها را بفروشند. این تکه‌ها در پاکستان ذوب، و برای مصارف دیگر به کار گرفته می‌شد. تعجبم وقتی بیشتر شد که فهمیدم این صف‌ها، از اوایل دهه‌ی نود میلادی به صورت منظم و مستمر ادامه دارد، چون حجم عظیمی از سلاح‌های شوروی خراب شده در خاک افغانستان وجود دارد. ممکن نبود به ذهن کسی خطور کند که آخر کار سلاح‌های شوروی که برای به زانو درآوردن و سرکوب افغان‌ها به آن کشور فرستاده شده بود به اینجا بکشد، هر چند این سرنوشت، بعد از سرنوشتی که خود اتحاد شوروی به آن دچار شد و ممکن نبود به ذهن بشری خطور کند، دیگر چندان عجیب به نظر نمی‌رسید.

برخی جاها مواد مخدر و سلاح را می‌شد مثل نان خرید! / سرنوشت جالب تانک‌های اسقاطی شوروی در افغانستان

با نیشگون همراهم به خودم آمدم، تذکر داد نیامده‌ایم اینجا که بمانیم، آمده‌ایم که از اینجا رد شویم و داخل افغانستان برویم. حرفش را پذیرفتم. جلو راه افتاد و رفتیم به ساختمانی که در آن چند پلیس پاکستانی با هیکل‌های قشنگ و قامت‌های بلندشان نشسته بودند. کاری که باید می‌کردیم را انجام دادیم و بعد از پله پایین رفتیم و وارد اتاق دیگری شدیم. در آن اتاق خلایقی را دیدم که انگار ریش را با ترازو به مساوات بینشان تقسیم کرده بودند، و از چهره‌شان سرسختی و تندی پیدا بود. نمی‌توانستم در بینشان رئیس را از مرئوس تشخیص دهم، کما اینکه نمی‌توانستم کارمند را از ارباب رجوع تشخیص دهم. همراهم که متوجه حیرتم شده بود در گوشم گفت: اینها جماعت طالبان اند! آمدن از یک طبقه به طبقه‌ی دیگر، شبیه رفتن از عصری و زمانی به عصر و زمان دیگری بود. سریعا به کسانی که نشسته بودند سلام کرد، با تعجب نظرشان به سمتم جلب شد. خطوط چهره‌شان وقتی گذرنامه‌ام را دیدند و فهمیدند عرب و مسلمانم باز شد. سریعا آمدند به سمتم و با خوشحالی آشکاری شروع کردند به خوشامدگویی و دست دادن، انگار دوستانی باشیم که بعد از مدت‌ها دوری، باز همدیگر را ببینیم! ناگهان با جوان‌های طالبان رو در رو شده بودم و این، باعث شوک و حیرتم شده بود، جوان‌هایی که از وقتی در افق افغانستان ظاهر شدند همه‌ی دنیا را به خود مشغول و مردم را حیران کرده‌اند. البته تعجب و شوکم خیلی طولانی شد، چون بعد از آنکه گذرنامه‌ ی مرا مهر کردند یکی‌شان گذرنامه را به دستم داد و به فارسی گفت: «خداحافظ»! حالا باید سریع می‌رفتیم سوار ماشین‌مان می‌شدیم تا به کابل برویم.

***

انسان کلی عذاب می‌‌کشد تا به کابل برسد. وقتی هم به آنجا می‌‌رسد، شوکه می‌شود. و خیلی خوش‌شانس خواهد بود اگر بعد از مدتی ماندن در آنجا افسردگی نگیرد! به دلیل اینکه فرودگاه کابل تعطیل، و در تیررس سلاح های احمد شاه مسعود –فرمانده مخالف طالبان که در پایگاهی در 25 کیلومتری پایتخت مستقر است- قرار دارد، کسانی که می‌‌خواهند به کابل بیایند راهی ندارند جز آنکه از ماشین و راه های زمینی استفاده کنند. مشکل اینجاست که ماشین در دسترس است ولی آنچه راه خوانده می‌‌شود، اصلا اینطور نیست! اینکه یک راهی روی نقشه ترسیم شده باشد، لزوما به این معنی نیست که الان در عالم واقع هم بر روی زمین وجود داشته باشد! بله، در افغانستان، راه‌هایی قبل از سالهای جنگ داخلی وجود داشت، اما به طول انجامیدن 20 ساله ی جنگ موجب شد که دو طرف درگیر یعنی هم کمونیست ها و هم «مجاهدین»، راه ها را اهدافی نظامی در نظر بگیرند که می‌‌شد با نابود کردن آنها جلوی حرکت «دشمن» را گرفت یا محاصره اش کرد. هیچ کدام از طرف های درگیری هم در انجام این کار کوتاهی نکردند! من گواهی می‌‌دهم که در این مأموریتشان پیروزی بزرگی به دست آوردند، شاید اصلا این نابود کردن راه های مواصلاتی، بزرگترین پیروزی طرف های درگیر بوده باشد!

«مجاهدین»، به نیروهای اسلام‌گرایی گفته می‌شد که با گرایش‌های سیاسی و بینشی مختلف، در دوران حکومت کمونیستی و حضور شبه‌اشغالگرانه‌ی ارتش سرخ شوروی در خاک افغانستان (از اواخر دهه‌ی 50 شمسی)، به عنوان «جهاد»، شروع به جنگ با آنان کردند. در بین این نیروها، هم نیروهای دارای گرایش‌های بازترسیاسی دیده می‌شد و هم نیروهای اسلام‌گرای سنتی و هم برخی نیروهای سلفی. مجاهدین از احزاب و گروه‌های مختلفی تشکیل شده بود که پس از پیروزی بر کمونیست‌ها و اخراج شوروی از افغانستان در سال 92 نتوانستند بین خود به توافق برسند و جنگ داخلی بین خود آنان آغاز شد که در نهایت موجب به وجود آمدن حرکت طالبان و شکست همه‌ی مجاهدین از این حرکت تازه‌تأسیس گردید. از سران مجاهدین می‌توان به احمد شاه مسعود، برهان‌الدین ربانی، گلبدین حکمتیار، عبدرب‌الرسول سیاف و شهید عبدالعلی مزاری نام برد.

ضمنا به این دلیل که جریان بمباران و موشک باران و خمپاره باران، راه ها را چند قرنی به عقب برگردانده بود، شاید بتوانم بگویم راه‌های مواصلاتی افغانستان به دوره ماقبل «عصر نقل و انتقال» برگشته است! راه‌ها حالا تبدیل شده است به مجموعه ای از حفره های عمیق که بین هر دو حفره، یک حفره‌ی سوم وجود دارد! مسئله به همین جا ختم نمی شود، چرا که قسمت هایی از راه ها که از سر تصادف از آسیب خمپاره باران جسته، باران ها و سیل ها به سروقتش آمده و این هم همراه شده با اهمال و عدم صیانت از راه‌ها، از همین رو آنجا‌ها هم خود به خود و در سکوت، به سریال حفره‌های خمپاره‌باران‌ها پیوسته است! با توجه به مجموعه این دلایل، حالا راه ها هیچ نقشی ندارند جز آنکه به ماشین ها نشان دهند که در صحراهای وسیع افغانستان باید به کدام سمت برانند. در این وضعیت، عاقل کسی است که به جای حرکت بر روی این جاده، از کنارش حرکت کند و حرکت بر روی کوه و تپه ها را بر حرکت بر روی این جاده ترجیح دهد. بدشانس کسی که باور کند که این «جاده» است و از روی آن حرکت کند یا اینکه در برخی اوقات مجبور بشود از روی آن حرکت کند. البته در هر حال، هر دویشان قربانی این وضعیت‌اند. چون سفری که قاعدتا باید دو ساعت یا سه ساعت طول بکشد، حالا هشت یا حتی نُه ساعت به طول می‌‌انجامد. چون ماشین‌ها در این مسیر با سرعت متوسط بیست کیلومتر یا حتی احیانا ده یا حتی پنج کیلومتر در ساعت می‌‌رانند. حالا اگر این ماشین، یک وانت یا کامیون حامل اجناس باشد که دیگر باید با نهایت آهستگی و احتیاط و لاک پشتی حرکت کند!

روی همین حساب، رسیدن از یک شهر به شهر دیگر، با مسافتی که بینشان هست سنجیده نمی شود [مثلا گفته نمی شود بین این شهر تا آن شهر 50 کیلومتر فاصله است] بلکه با ساعت هایی که مسافر باید بین این دو شهر در راه باشد سنجیده می‌‌شود. [مثلا گفته می‌‌شود از این شهر تا آن شهر 5 ساعت راه است!] مثلا فاصله بین طورخان (در مرز با پاکستان) تا کابل 300 کیلومتر است و در شرایط عادی، می‌‌تواند حداکثر طی سه ساعت طی شود، ولی در آن اوضاع که ما می‌خواستیم مسیر را طی کنیم، 12 ساعت طول کشید! و مجبور شدیم در بین راه، شب را در جلال آباد توقف کنیم و فردا صبحش باز به مسیرمان ادامه دهیم. عذاب راه فقط در سختی‌هایش و ساعت‌های طولانی که آدم باید در جاده باشد خلاصه نمی‌شود، بلکه خستگی و کوفتگی‌ای که آدم (از کثرت بالا و پایین رفتن ماشین و گیر کردنش و تکان‌های شدیدش در طول مسیر) به آن دچار می‌شود هم هست. مسئله ای که باعث می‌شود آدم وقتی به مقصد مورد نظرش می‌رسد بیشتر شبیه جسدی بی‌جان باشد!

***

ممکن نیست بتوانی سختی راه و رنج‌هایش را بفهمی مگر اینکه اوضاع جغرافیایی افغانستان را بشناسی. شمال افغانستان منطقه‌ای دشتی است که عبارت است از دامنه‌ی کوه‌های پامیر و هندوکش. در جنوب غربی افغانستان هم منطقه‌ای دشتی که البته رود هلمند که از کوه‌های هندوکش جاری است به آن نفوذ می‌کند. اما وسط این دو، منطقه‌ای پر از بلندی‌هاست که دوسوم وسعت کشور را در بر می‌گیرد و امتداد بلندی‌های پامیر محسوب می‌شود که جغرافی‌دانان، آن را سقف دنیا نامیده‌اند و کوه‌های مشهور هیمالیا از آن منشعب می‌شود. شاخصه‌ی اساسی آن هم کوه‌های سر به فلک کشیده‌ی هندوکش است و شاخه‌های آن. ممکن نیست کسی بتواند این کوه‌ها را تخیل و تصور کند مگر وقتی که خودش با چشم آنها را ببیند و شدت هیبت و سرسختی‌ای که دارد را درک کند، کوه‌هایی که در برخی موارد ارتفاعشان به 7620 متر می‌رسد! تقدیرمان این بود که همین منطقه‌ی مرکزی کشور محل مورد نظر ما و هدف اولمان باشد. پایتخت کشور و مقر حکومت، کابل، در قلب همین منطقه واقع شده است، اگرچه قندهار (محل استقرار رهبر طالبان که به او امیرالمومنین می‌گویند) در ارتفاعات جنوبی واقع شده است.

چیزی که در راه مابین پیشاور و طورخان دیده بودیم را باز در مسیرمان در فاصله‌ی طورخان و جلال آباد و حتی کابل مشاهده کردیم. ماشین‌های باری «پُر» و ماشین‌های سواری [اتوبوس یا مینی بوس‌های] رنگارنگ با پرچم‌های سیاهشان که خیال می‌کردند با آنها چشم زخم را از خود دور می‌کند، در برخی موارد هم راننده، یک میمون کوچک (که به آن نسناس میگویند) بالای ماشینش بسته است، شاید معتقد است خوش‌شانسی می‌آورد. البته تصویری که در این موضوع در افغانستان دیدیم از سه جهت با تصویری که در پاکستان دیدیم فرق دارد: جهت اول اوضاع بسیار وحشتناک و بد جاده‌هاست که به آن اشاره کردیم. دوم اینکه جاده‌های افغانستان هنوز در بین صحنه‌های نبرد قرار دارد و تانک‌ها و توپ‌های سوخته، بالای صخره‌ها و شن‌ها دیده می‌شوند و اتاقک ماشین‌ها در جای جای مسیر افتاده است. البته ساکنین و مسافران هم با این مسئله سازگاری پیدا کرده‌اند و مثلا اتاقک ماشین‌ها تبدیل شده به سایه‌بان‌هایی که در پناه آن در سایه بنشینند و گاهی هم این اتاقک‌ها تبدیل شده به مغازه‌های کوچکی که به ساکنین چادرها[ی آوارگان] جنس می‌فروشد. در مورد بقایای تانک‌ها و توپ‌ها هم بچه‌ها را می‌دیدم که رویش می‌پرند یا پشتش مخفی می‌شوند، آن هم در بین گله‌های بز و گوسفند که آنها هم در حرکت و پریدن روی این وسایل با بچه‌ها همراهی می‌کنند!

سومین تفاوت بین مسیر در افغانستان و پاکستان هم خود را در شکل محل‌های استقرار آوارگان نشان می‌دهد. در طول سال‌های جنگ اوضاع شهرهای اصلی افغانستان به کلی بهم ریخت و برخی از ساکنین آنها ترجیح دادند برای پناه‌جویی به جنوب کشور بروند و سازمان‌های بین‌المللی در آغاز برای سرپناه یافتن آنها چادرهایی برپا کردند که در ادامه تبدیل شدند به خانه‌های فقیرانه‌ی آن ها که بیشتر شبیه جعبه‌های گلی چیده شده کنار هم به نظر می‌رسند. این خانه‌ها بعد از آن که ساکنینش به دیار خود برگشتند همچنان باقی ماند و تا الان هم برجاست و شاهدی است از آن دوره. تا وقتی به ورودی کابل نرسیده بودیم برخوردی با نیروهای طالبان نداشتیم. آنها، پنج تایشان برای استراحت کنار جاده نشسته بودند و چای سبز می‌نوشیدند و پشتشان یک وانت دوکابینه بود که پشتش مسلسل سبک کارگذاشته بودند. چون ماشین گرد و خاک گرفته بود و به جای اینکه پلاک داشته باشد، سلاح داشت، راننده سریعا فهمید که ماشین، ماشین «حکومت» است، فلذا به محض دیدنش ضبط ماشین را خاموش کرد و نوار کاست را به آرامی در جیبش گذاشت. آن موقع داشتیم به آوازهای زیبایی از یکی از مشهورترین خوانندگان زن افغان به نام نغمه گوش می‌کردیم که بعد از وارد شدن طالبان به کابل و ممنوع شدن آواز و موسیقی توسط آنان به پاکستان رفته بود. برایم تعریف کردند که صدای شیرین او و خواننده‌ی محبوب پشتون، عبدالله مقری با نوار کاست هنوز در همه‌ی خانه‌ها پخش می‌شود، نوارهای کاست این دو هم در حجم عظیم از پاکستان به افغانستان قاچاق می‌شود. آواز نغمه که گوش می‌کردیم می‌گفت: «آقای ملای من، به دادم برس. معشوقم تب کرده و منتظر دعایی است که تو برایش بنویسی، شاید جان را به تنش برگرداند!» صحنه خالی از پارادوکس هم نبود، نغمه داشت با آواز مخاطب خودش «ملا» را صدا می‌کرد، و کمی بعد چند نفر از ملاهای طالبان در جاده پیدا شدند! [در زبان افغان‌ها، به نیروهای طالبان ملا هم گفته می‌شود.]

درباره فهمی هویدی و کتاب زیبایش

فهمی هویدی، نویسنده و روزنامه‌نگار پر‎آوازه مصری، در دوران سلطه نخست طالبان، دو بار به افغانستان سفر کرده، یک بار در سال ۱۹۹۸ و بار دیگر در سال ۲۰۰۱ و در همان روزهایی که طالبان سرگرم از بین بردن تندیس‌های بامیان بوده‌اند. او در سفر دومش عضو هیاتی از سوی سازمان کنفرانس اسلامی بوده که ریاست آن را یوسف قرضاوی برعهده داشته و این هیات مأموریت یافته بوده که با طالبان مذاکره کند تا در برخی از سیاست‌های‎شان تعدیلی وارد کنند. هویدی به قول خودش پیش از سفر به افغانستان اطلاعاتی درباره این کشور در اختیار داشته و کتابی هم درباره بخشی از تاریخ این کشور نوشته بوده، ولی با سفر به این سرزمین، تلاش ورزیده به کنه واقعیت‌های جامعه افغانستان پی ببرد و با کنار زدن پوسته، به هسته اصلی آن‌چه در این جامعه جریان دارد برسد. حاصل این دو سفر کتابی است که در ماه‌های پایانی حاکمیت نخست طالبان به طبع رسیده به نام «طالبان، جندالله فی المعرکة الغلط (طالبان، سربازان خدا در نبرد اشتباه)».لحن هویدی در جاهایی از این کتاب هنگام داوری درباره طالبان، لحنی هم‌دلانه و جانب‌دارانه است. به گمان او، ظهور طالبان در افغانستان، امری طبیعی و نمایان‌کننده واقعیت‌های تلخ این کشور است؛ کشوری که غرق در عقب‌مانده‌گی تأسف‌بار است. او طالبان را برآیند واقعیت‌های جامعه افغانستان می‌داند و کارهای واپس‌گرایانه آن‌ها اگرچه قابل نقد است، اما از آن جهت که جامعه افغانستان جامعه‌ای است که ارزش‌ها و فرهنگ یگانه بر آن حکومت می‌کند و طالبان حاصل این فرهنگ و ارزش‌ها هستند، باید پیش از این‌که به نقد طالبان پرداخته شود، به نقد و بررسی نظام ارزشی و فرهنگی دست یازیده شود که طالبان را پدید آورده است. به باور هویدی، طالبان همان رفتارهایی را از خود بروز می‌دهند که رفتارهای معمول در آن جامعه عقب‌مانده است و طالبان در درون این ارزش‌ها و فرهنگ زاده و پرورش یافته‌اند. طالبان خود ثمره و قربانی این وضعیت‌اند. از آن‌جایی که فهمی هویدی نویسنده‌ای با گرایش‌های پر‌رنگ اسلام‌گرایانه است، یکی از نقدهای اصلی‌اش بر طالبان این است که آن‌ها با رفتارهای خود، اسلام را بدنام می‌کنند و افکار عمومی را در برابر سایر گروه‌های اسلام‌گرا در کشورهای دیگر بر‌می‌شورانند؛ چون مخالفان اسلام‌گرایان با برجسته کردن رفتارهای قرون وسطایی طالبان، به مردم تلقین می‌کنند که ایده‌های اسلام‌گرایانه حاصلی بهتر از حکومت طالبان ندارد و آن‌هایی که به نام اسلام، وعده برقراری «مدینه فاضله» را می‌دهند، فریب‌کاری می‌کنند.

با آن‌که فهمی هویدی، نیت نیک طالبان را زیر پرسش نمی‌برد و می‌کوشد برای برخی از کارهای‌شان عذرهایی بتراشد، اما در پایان کتاب و در مقام نتیجه‌گیری، بعضی از ایرادهایی را که شیوه حکومت‌داری طالبان با آن دچار است، بر‌می‌شمارد. آگاهی یافتن ما از انتقادهایی که هویدی متوجه حکومت‌داری طالبان در دهه ۹۰ می‌سازد، این فرصت را برای ما میسر می‌کند تا دوران دوم سلطه طالبان را با دوران نخست آن مقایسه کنیم تا این فرضیه که گویا طالبان امروز، طالبان دیروز نیستند، به محک سنجش زده شود و عیار آن آشکار شود. از نظر فهمی هویدی، طالبان دست به کارهای زشت و اشتباهات نفرت‌آوری در مقام حکمرانی زده‌اند که لازم است آنانی که قصد دارند نظامی اسلامی برپا کنند، از باب ادب‌آموزی لقمان حکیم، از این کارها بپرهیزند تا در معرض طعن و انتقاد قرار نگیرند و موفق به رسیدن به اهداف اسلامی خود شوند. از دید هویدی، این اقدامات زشت و اشتباهات غیر قابل توجیه طالبان به شرح زیر است:

۱- بر‌اساس تحلیل فهمی هویدی، طالبان می‌خواهند اصلاح جامعه را از بالا صورت دهند و در این راستا دستگاه طویل و عریضی را راه‌اندازی کرده‌اند تا به زور سرنیزه و تفنگ «اوامر و نواهی» را بر مردم تحمیل کنند. شیوه طالبان در اجرای آن‌چه احکام شریعت می‌نامند، این تصور را در میان جهانیان ایجاد کرده که لازمه «اسلامی‌سازی جامعه» به‌کارگیری جبر و اکراه است. به نظر هویدی، طالبان در آغاز کار، برنامه‌ای برای حکومت‌داری در ذهن و خیال نداشتند، اما این گروه با تسلط بر اکثریت مطلق خاک افغانستان، خواه ناخواه با چالش‌های حکومت‌داری رو‌به‌رو شد و برای گره‌گشایی از این چالش‌ها ناگزیر شد راه و چاره بسنجد. به نظر فهمی هویدی، برنامه اصلاح‌گرایانه سایر اسلام‌گرایان این است که کار را از پایین بیاغازند و به‌صورت تدریجی به بالا حرکت کنند. باید کار به‌گونه‌ای صورت بگیرد که مردم خودشان از صمیم قلب، خواستار اجرای برنامه‌های اسلامی باشند. برای رسیدن به این مرحله، یگانه گزینه، روی دست گرفتن برنامه‌های دراز‌مدت تربیتی و دعوتی است.

۲- چون اراده طالبان بر این قرار گرفته که همه چیز را با استفاده از قوه قهریه بر مردم تحمیل کنند، مردم حق انتخاب و آزادی تصمیم‌گیری ندارند. مردم افغانستان، مسلمان و پای‌بند قواعد دینی‌اند، لیکن اجبار آنان به پذیرش نظام اسلامی و مقرراتی که از آدرس اسلام بر آن‌ها تحمیل شود، خطرناک است و ممکن است بعضی از این مردم را به واکنش در برابر تحمیل و اجبار وادار کند. به اعتقاد نویسنده کتاب «طالبان، سربازان خدا در نبرد اشتباه»، هر نظامی که می‌خواهد اسلام را تطبیق کند، حتا هنگامی که اکثریت مردم را با خود داشته باشد، باید فضای کافی برای آزادی‌ ایجاد کند که مردم در آن، از طریق انتخابات یا همه‌پرسی، دیدگاه‌ها و تمایلات خود را ابراز کنند. در چنین فضایی، اگر از یک‌سو گرایش اکثریت مردم به‌روشنی منعکس می‌شود، از سوی دیگر، نقشه واقعی توازن نیروهای مختلف جامعه به دست می‎آید. در فضای دموکراتیک واقعی، به همان اندازه که باید نظر اکثریت شناخته شود، شایسته است حجم واقعی تأثیرگذاری جریان‌های اقلیت هم با همه طیف‌های آن به رسمیت شناخته شود. البته این کار تنها در صورتی ممکن است محقق شود که انتخابات‌ها و همه‌پرسی‌ها آزادانه و در فضای عاری از تقلب برگزار شود.

۳- امیر‌المومنین در نظام طالبان، همه قدرت را در دست دارد و در تصمیم‌های کوچک و بزرگ، حرف آخر را می‌زند. امیر‌المومنین را اطرافیانش به این سِمَت گماشته‌اند و مردم هیچ نقشی در تعیین او نداشته‌اند. این امر سبب شده که جامعه به‌کلی نادیده گرفته و نخبه‌گان هیچ تأثیری در پیش‌برد امور نداشته باشند. از نظر نویسنده مصری، «شورا» گوهر نظام اسلامی را تشکیل می‌دهد و مهم‌ترین مؤلفه و عنصر در حکومت‌داری از منظر قرآن است. علاوه بر آن، در قرآن حتا یک‌ بار هم از این سخن زده نشده که رهبری جامعه به دست یک شخص باشد، بلکه پیوسته اشارات یا تصریحات قرآنی، رهبری را به گروه و جماعت نسبت داده است و از آن به «اولو‌الامر» تعبیر کرده است. این در‌ حالی است که در نظام سیاسی طالبان، از شورا و رهبری گروهی خبری نیست و تشکیلاتی هم اگر در این زمینه وجود دارد، تشکیلاتی بی‌محتوا‌ و فاقد درون‌مایه است.

۴- طالبان کوشیده‌اند شکل حکومت اسلامی را از همان شکل و شیوه ساده روزهای آغازینش کاپی‌برداری کنند و آن را نموداری بشمارند که لازم است دیگران از آن، به‌صورت طابق‌النعل بالنعل، الگو بگیرند. این نکته نشان می‌دهد که آن‌ها با مسایل، ساده‌انگارانه و حتا ساده‌لوحانه برخورد می‌کنند. واقعیت امر آن است که شیوه‌های مدیریت جامعه به مرور زمان تکامل یافته و بر اثر انباشت تجربه‌ها و آگاهی‌ها در طول زمان، روش‌های مدیریت، سازمان‌یافته‌تر و کار‌آمد‌تر شده است. به باور هویدی، طالبان این نکته عام‌فهم را درک نمی‌کنند که اسلام برای ابد شکل خاصی را در زمینه نظام حکومت‌داری پیشنهاد نداده، بلکه همواره تمرکز اصلی آن بر «ارزش‌ها» بوده است. شیوه‌های مختلف حکم‌رانی از قبیل امارت، خلافت، اهل حل و عقد و احتساب، مواردی الزامی در نظام اسلامی نیستند، بلکه این ساختارها محصول اجتهاد و عرف زمانه بوده که مسلمانان مبتنی بر آن، این ساختارها را جعل کرده‌اند و اکنون مسلمانان حق دارند و بلکه لازم است مطابق مقتضای زمان، ساختارهای بهتری را بسازند. در این میان آن‌چه اهمیت دارد کارکرد این ساختارها و نیز ارزش‌هایی است که این‌گونه ساختارها می‌توانند از آن نماینده‌گی کنند. این‌که همه نهادها در شخص «امیر‌المومنین» و قوانین در فرمان‌هایی که به نام وی صادر می‌شود خلاصه شود، بدون تردید تصویری نا‌امید‌کننده از الگوی حکومت اسلامی ارایه می‌دهد، افزون بر آن‌که حقوق اقشار گوناگون جامعه را ضایع می‌کند.

۵- طالبان به نام این‌که می‌خواهند حکومت اسلامی برقرار کنند، قدرت را در انحصار خود درآورده‌اند. در این میان، نه سخنی از شروط و ویژه‌گی‌های حاکم به میان آورده می‌شود، نه به شورا و مشورت ارزشی داده می‌شود و نه کسی به تنوع فرهنگی و سیاسی اهمیتی قایل است، و در این میان برای تحکیم استبداد دینی، از الگوهای قدیمی خلافت، ایده بقای مادام‌العمر حاکم در قدرت وام گرفته می‎‌شود. با ایجاد فضای رعب و اختناق و نابود کردن آزادی‌های عمومی، نظامی را که طالبان حکم‌فرما کرده‌اند، هیچ تفاوتی با دیکتاتوری‌های کمونیستی ندارد و همانند آن رژیم‌ها، ایدیولوژی‌ای خاص را بر مردم تحمیل و دیگر عقاید و باورها را از محاسبه خارج کرده‌اند.

۶- گرفتاری اصلی طالبان این است که آن‌ها بی‌آن‌که از پیچیده‌گی‌های سیاست چیزی بدانند، وارد میدان سیاست شده‌اند و در کاری که اصلاً سر‌رشته‌ای در آن ندارند می‌خواهند تصمیم‌گیری کنند. نتیجه‌اش این شده که جامعه در این پنج سال حکومت طالبان کاملاً فلج شده است. طبعاً از آن‌جا که آن‌ها فاقد معیارهای بنیادین برای مدیریت جامعه‌اند، مشروعیت حکومت‌شان زیر سوال می‌رود. آنان خود را به زور بر شانه‌های مردم سوار کرده‌اند، بدون آن‌که به مردم امکان این را مهیا کنند که اگر خواستند حاکمان جدید را به جای آن‌ها بیاورند. بستن راه‌های تغییر مسالمت‌آمیز، دیر یا زود عده‌ای از مردم را وادار می‌کند برای ایجاد دگرگونی از ابزارهای خشونت‌آمیز و قهری کار بگیرند.

۷- طالبان نظر به بضاعت اندکی که از علوم شرعی دارند و همچنین به علت این‌که نسبت به واقعیت‌های زنده‌گی مردم و نیز امور سیاست، نا‌آگاه‌اند، در دام دو خطای کلان افتاده‌اند: ترتیب اولویت‌ها از دست‌شان خارج شده و به همین جهت می‌خواهند مردم را به آن‌چه خیر و صلاح تصور می‌کنند به یک‌باره‌گی سوق دهند و مفهومی را به نام ایجاد تحول و اصلاح تدریجی نمی‌شناسند. کشوری همانند افغانستان که غرق در عقب‌مانده‌گی همه‌جانبه است و برای مدتی مدید از جنگ‌های خونین آسیب دیده، به رهبری خردمند و کاردان ضرورت دارد که بازسازی را در اولویت خود قرار دهد و تولید و ساختن و عرضه خدمات را مهم‌ترین مأموریت خود بشمارد. اما اکنون، آن‌چه برای رهبری طالبان اولویت دارد، دراز ساختن ریش، از سر تا پا پوشاندن زنان و ممنوع‌سازی بعضی سرگرمی‌ها برای زنان و مردان است. به باور هویدی، تفکر ساده‌انگارانه‌ای که با اولویت‌بندی آشنایی ندارد، طالبان را وا‌داشته زنان را از کار منع کنند و خانه‌نشین بسازند و بدین‌گونه، قشر زنان را به‌کلی از سهم‌گیری در پیشرفت جامعه باز‌دارند، حال آن‌که جامعه افغانستان بیش از هر زمان دیگری به افرادی نیاز دارد که برای رفع عقب‌مانده‌گی جد و جهد به خرج دهند، خواه مرد باشند خواه زن. طالبان می‌خواهند آسیب احتمالی «اختلاط مرد و زن» را با ارتکاب فسادی بزرگ‌تر درمان کنند.

۸- رفتار طالبان با زنان، بیانگر تأثیر‌پذیری آن‌ها از واپس‌گرایانه‌ترین نظرات در جامعه‌های اسلامی است.(حتی عباسیان در سده چهارم هم چنین عقاید عقب مانده ای نداشتند!) شاید دغدغه آنان در خصوص عدم اختلاط میان زن و مرد قابل درک باشد، با وصف آن‌که در جامعه‌های اسلامی هیچ زمانی میان مردان و زنان، پرده و حایلی وجود نداشته، بلکه کوشش صورت گرفته که مردم بر بنیاد رعایت وقار و آداب عمومی تربیت شوند. با این‌ حال، چیزی که برای ما قابل فهم و هضم نیست، جلوگیری آن‌ها از آموزش زنان به بهانه این‌که امکاناتی برای فراهم‌سازی مکتب‌های ویژه برای آن‌ها وجود ندارد یا با این استدلال که آن حدیثی که از فرض بودن فراگیری دانش سخن زده (طلب العلم فریضة على کل مسلم) از «مسلم (مرد مسلمان)» سخن گفته نه از «مسلمه (زن مسلمان)». این در حالی است که شخصی که اندکی آشنایی نسبت به زبان عربی داشته باشد، می‌داند که کلمه «مسلم» شامل مرد و زن می‌شود. طالبان با این رفتار عجیب‌شان در برابر زنان، همه آن متون دینی‌ای را که جایگاه زنان را تقویت می‌کند و از مسلمانان می‌خواهد به آن‌ها حرمت بگذارند و حتا مسؤولیت امر به معروف و نهی از منکر را برعهده زنان می‌گذارد و در این میان هیچ تفاوتی میان زن و مرد قایل نیست، نادیده می‌گیرند.

۹- طالبان در مقام براندازی نیروهای مخالف، قدرت و توانایی خارق‌العاده‌ای از خود نشان داده‎اند؛ جنگ‌های داخلی را از بین برده‌، امنیت را برقرار کرده و بساط ملوک‌الطوایفی را برچیده‌اند. اما زمانی که خود حکومت را در دست گرفتند، هیچ کار قابل توجهی نتوانستند انجام دهند و هیچ حرفی برای گفتن نداشتند. آن‌ها در جهت باز‌سازی ویرانه‌های به‌جا‌مانده از گذشته، هیچ کار با‌ارزشی نتوانستند انجام دهند. کارنامه آنان در امر حکومت‌داری، نه‌تنها کارنامه‌ای درخشان نیست، بلکه اسباب سرافکنده‌گی مسلمانان نیز است. فهمی هویدی کتاب مورد بحث را در اپریل ۲۰۰۱ و فقط چند ماه پیش از حوادث یازدهم سپتامبر و سقوط حکومت اول طالبان به چاپ رسانده است. با وجود این، تقریباً همه آن‌چه را هویدی درباره دوران اول حکومت طالبان نوشته، در دوران دوم حکومت این گروه نیز مصداق دارد. گویا برای طالبان، عقربه‌های ساعت هنوز هم سال‌های اواخر دهه ۹۰ را نشانه‌گیری می‌کند و زمانه چیزی را دگرگون نکرده است. هویدی در این کتاب، بارها با لحنی جانب‌دارانه از طالبان حرف زده و این گروه را «لشکر خدا» نامیده و همچنین مکرراً ادعاهای طالبان در‌باره مخالفان‌شان را بدون راستی‌آزمایی به خورد مخاطبان داده است. مثلاً او چند بار از این گفته که نیروهای نظامی روسیه در قلمرو جبهه مقاومت حضور دارند و در جنگ‌ها علیه طالبان شرکت می‌کنند و سربازان جبهه را آموزش نظامی می‌دهند. او با لحنی گزنده از احمدشاه مسعود یاد و وی را به‌صورت غیرمستقیم متهم به ابزار قرار گرفتن در دست دشمنان اسلام می‌کند. هرچند همین شخص، یکی دو سال بعد نظرش عوض می‌شود و در مورد مسعود در روزنامه «الشرق الاوسط» می‌نویسد: «می‌خواهم بگویم ما عرب‌ها در حق احمدشاه مسعود مرتکب خطا شدیم و با سنگ‌دلی غیر قابل توجیه بر او ستم روا داشتیم و ما ناگزیریم از این اشتباهی که در حق او مرتکب شده‌ایم پوزش بخواهیم. همان‌گونه که باید بی‌تردد و دو‌دلی از قاتلان مسعود چه کسانی که عملاً مرتکب جرم قتل شدند و چه آنانی که قاتلان را تشویق و ترغیب کردند برائت بجوییم و همه آنان را به‌عنوان افراد جنایت‌کاری بشماریم که پیش و بیش از این‌که در حق انسان‌ها جنایت کرده باشند، در حق دین جنایت ورزیده‌اند.» با آن‌که هویدی در این کتاب، تا حدودی با طالبان همدل است، اما کارنامه طالبان در دهه ۹۰ آن‌چنان نا‌موفق و غیر قابل دفاع بوده که گاهی هویدی مجبور شده انتقادهای تندی را در مورد این گروه مطرح کند و با تلخ‌کامی و اندوه از بیگانه‌گی رهبری طالبان نسبت به اوضاع و مقتضیات زمانه یاد‌آور شود. حتا افرادی که دوست دارند طالبان پیروز شوند، زمانی که از نزدیک با واقعیت‌ها آشنا می‌شوند، وجدان‌شان اجازه نمی‌دهد از کنار لغزش‌های خطرناک این گروه چشم‌بسته بگذرند.

آینده‌پژوهی وضعیت افغانستان در 2025

تحلیل گران و کارشناسان مختلفی بازگشت طالبان به قدرت را امری اجتناب‌ناپذیر می‌دانستند. چند فرضیه در پس این گونه ارزیابی‌ها قرار دارد: افغان‌ها بیش از آن قبیله‌ای و محافظه‌کار هستند که بتوانند دموکراسی را بپذیرند، ساختارهای دولتی افغانستان دارای نوعی فساد بومی هستند، و این کشور، پهناورتر و کوهستانی‌تر از آن است که یک نیروی خارجی بتواند امنیت آن را به خوبی تأمین کند. اگر این فرضیه‌ها درست باشند، می‌توان آینده افغانستان را پیش‌بینی کرد: طالبان خواهند ماند. اما باید یک نکته را مد نظر قرار داد که این‌ها باورهایی آزمون نشده هستند. در این گزارش، نشان داده می‌شود که طی 5 سال دیگر چه آینده‌ای در انتظار افغانستان خواهد بود. با نگاهی به گذشته، تسلط طالبان بر کابل در تابستان سال 2021 قابل پیش بینی به نظر می‌رسید. تحلیلگران و کارشناسان، از جمله «میخائیل گورباچف» رهبر شوروی سابق، نیز بازگشت طالبان به قدرت را امری اجتناب ناپذیر تاریخی بیان کرده‌اند. چند فرضیه در پس اینگونه ارزیابی‌ها قرار دارد:

  1. افغان‌ها بیش از آن قبیله‌ای و محافظه کار هستند که بتوانند دموکراسی و برابری را بپذیرند.
  2. ساختارهای دولتی افغانستان دارای نوعی فساد بومی هستند.
  3. این کشور، پهناورتر و کوهستانی‌تر از آن است که یک نیروی خارجی بتواند امنیت آن را به خوبی تأمین کند.

اگر این فرضیه‌ها را درست بدانیم، در آن صورت از قبل می‌توانیم آینده افغانستان را پیش بینی کنیم: طالبان اینجا هستند تا بمانند. اما باید یک نکته را مد نظر قرار داد: اینها باورهایی آزمون نشده هستند. در این گزارش، ما بر آن شده‌ایم تا فراتر از این فرضیه‌های آزمون نشده حرکت کرده و نشان دهیم که طی 5 سال دیگر چه آینده‌ای در انتظار افغانستان خواهد بود و چرا. ما در ابتدا، هفت تردید مهم و حیاتی را که ممکن است تعیین کننده خط سیر آتی افغانستان باشند مورد شناسایی قرار خواهیم داد. در بخش دوم، سناریویی را مطرح می‌کنیم که عوامل تهدید کننده برای بقای قدرت طالبان را مشخص می‌کند. بخش سوم، درباره شرایطی است که به طالبان امکان می‌دهند رژیم خود را تثبیت کند. در نهایت هم، به بررسی این موضوع خواهیم پرداخت که این یافته‌ها چه معنایی برای اتحادیه اروپا خواهند داشت.

توسعه راه‌ها

افغانستان مرزی به دریا ندارد. در نتیجه تنها گزینه‌ آن برای مبادله با جهان توسعه راه‌ها و استفاده از مرزهای زمینی و تقویت روابط با همسایه‌هایش است. در عین حال، افغانستان سرزمینی کوهستانی است. بخش عمده رشته‌کوه‌های هندوکش در آن قرار دارد و توسعه و نگهداری راه‌ها در آن آسان نیست. این ویژگی‌ها سبب شده طول راه‌های افغانستان در مقایسه با استانداردهای جهانی همیشه کم باشد. اهمیت جغرافیای سختِ راه‌سازی در افغانستان تا حدی است که گفته می‌شود سبب شده جامعه افغانستان در طول تاریخ حالت جزیره‌ای و ملوک‌الطوایفی پیدا کند. برخی حتی یکی از علل دشواری شکل گرفتنِ هویت ملی و بروز افراط‌گرایی در افغانستان را همین منزوی بودن بخش‌های جامعه به خاطر عدم ارتباط منجسم با یکدیگر می‌دانند. با این حال افغانستان از نظر جغرافیایی گذرگاه زمینی ارتباط بین شرق و غرب به حساب می‌آید و نیاز به توسعه راه‌ها همیشه در آن وجود داشته است. توسعه راه‌های افغانستان در دهه ۱۹۶۰ میلادی با مشارکت شوروی و تا اندازه‌ای آمریکا آغاز شد، اما در دهه‌های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ با بروز جنگ‌های خارجی و داخلی بدون تعمیر و نگهداری رها شد. زمانی که آمریکا به افغانستان حمله کرد، بسیاری از راه‌های افغانستان از بین رفته بود و مجموع طول راه‌های این کشور فاصله زیادی با متوسط جهانی داشت [۳۵] . رئیس جمهور وقت آمریکا جورج بوش در سال ۲۰۰۱ گفت «آنجا که راه تمام می‌شود، طالبان آغاز می‌شود» [۳۶] و راهکار اصلی خود برای ایجاد پویایی در افغاستان و معدوم کردن طالبان را احیای راه‌ها اعلام کرد. آمریکا و دیگر کشورها در مجموع ۳ میلیارد دلار برای توسعه و نوسازی راه کمربندی اصلی دور تا دورِ افغانستان و اتصال چهار شهر بزرگ آن یعنی کابل، مزار شریف، هرات و قندهار به یکدیگر هزینه کردند.

طول راه‌های افغانستان شامل راه‌های آسفالته و آسفالت‌نشده از ۹ هزار کیلومتر در سال ۲۰۰۴ به ۳۳ هزار کیلومتر در سال ۲۰۱۷ افزایش یافت. علی‌رغم اینکه طول راه‌ها در این سال‌ها بیش از سه برابر شده اما هنوز فاصله آن تا دیگر کشورها بسیار زیاد است. مجموع طول راه‌های افغانستان در سال ۲۰۱۷ برابر با ۵ کیلومتر در هر ۱۰۰ کیلومتر مربع بوده است. این مقدار حتی در مقایسه با کشورهای همسایه افغانستان نیز بسیار کم است.

تردیدهای موجود درباره افغانستان

در شرایطی که وضعیت تردید غالبا با مفاهیمی چون تهدید یا ریسک اشتباه گرفته می‌شود، این اصطلاح اشاره به یک نوع عدم قطعیت دارد. آینده به طرق مختلفی دارای یک نوع عدم قطعیت است ـ یا به این خاطر که ما اطلاعات و مدل‌های درستی در اختیار نداریم یا به خاطر اینکه ما با بازیگرانی رو به رو هستیم که انتخاب‌های آنها به راحتی قابل شناسایی نیستند. این یعنی، علت به وجود آمدن همه تردیدها، یکسان نیست: ما می‌توانیم سطوح ساده‌ای از تردید را تجربه کنیم و در همین حال، با افزایش گزینه‌های موجود و بازیگران درگیر، این تردید به شکل فزاینده‌ای پیچیده خواهد شد. هدف از آینده پژوهی، کاهش چنین تردیدهایی است. با این حال، هر ابزار آینده پژوهی هم در هر سطحی از تردید کارآمد نخواهد بود. به طور کلی، ما چهار سطح تردید داریم:

  1. سطح (1) که ویژگی آن، در دسترس بودن داده‌ها و وضوح نسبی سئوال موجود است (برای مثال، پیش بینی‌های مربوط به امور جمعیت شناسی معمولا مبتنی بر تردیدهای سطح 1 است).
  2. تردید سطح (2) پیچیده‌تر است، از آن جهت که دو یا چند گزینه مجزا را ارائه می‌کند که هر کدام نتایج متفاوتی در آینده دارند. هرچند در این سطح از تردید، چند آینده مختلف قابل ترسیم است اما دامنه نتایج احتمالی به طور مشخص قابل تعریف است.
  3. این وضعیت در تضاد با سطح (3) است؛ جایی که برای پیش بینی دامنه نتایج احتمالی، گزینه‌ها و بازیگران بسیار زیادی وجود دارند که غالبا به هم پیوسته و مرتبط هستند.
  4. در نهایت هم سطح (4) تردید است. در این سطح، وضعیت امور به قدری پیچیده یا مبهم است که امکان پیش بینی را فراهم نمی‌کند.

ما در این گزارش، آینده سیاسی افغانستان را در سطح (3) تردید طبقه بندی می‌کنیم. در همین راستا، ما هفت عامل تردید را درباره توانایی طالبان برای تثبیت قدرت خود طی پنج سال آینده تعریف می‌کنیم.

خطر عود درگیری‌ها در دوران پسا جنگ افغانستان

افغانستان به عنوان یک کشور پسا جنگ، 51 درصد احتمال آن را دارد که طی پنج سال آینده گرفتار خشونت دوباره شود. علت این امر آن است که به لحاظ ساختاری، احتمال درگیری در کشورهایی که به تازگی از درگیری مسلحانه بیرون آمده‌اند، بیشتر از جاهای دیگر است. ورود افغانستان به چرخه‌های مکرر درگیری از دهه 1970 به بعد، به خوبی موید وجود این «تله درگیری» در این کشور می‌باشد. پس از به قدرت رسیدن طالبان در آگوست 2021، این احتمال وجود دارد که رژیم  طالبان از جانب سه منبع، با نوعی مقاومت مسلحانه مواجه شود:

  • اول، «جبهه مقاومت ملی» به رهبری «احمد مسعود» و «امرالله صالح» (که در حال حاضر تعداد نیروهای جنگجوی آن حدود 8000 نفر تخمین زده می‌شود)، از بهار 2022 مقاومت مسلحانه‌ای را علیه طالبان آغاز کرده است.
  • دوم، گروه «داعش خراسان» (که برآورد می‌شود بین 500 تا 2000 جنگجو در اختیار داشته باشد) از زمان به قدرت رسیدن طالبان تا کنون حدود 18 حمله انجام داده است و به رغم سکوت نسبی که طی هفته‌های اخیر داشته، به احتمال زیاد به شورش خود ادامه خواهد داد.
  • سوم، به دنبال بیکار شدن نیروهای سابق پلیس و ارتش و احتمال پیوستن آنها به جنگجویان مقاومت، گروه‌های جدید یا قبلا ناشناخته‌ای در حال ظهور هستند. خطر وقوع یک شورش خشونت بار از محل این سه منبع، در کنار جغرافیای پیچیده و کوهستانی افغانستان که می‌تواند پناهگاه‌های بالقوه‌ای را در اختیار نیروهای مقاومت قرار دهد، توانایی طالبان را برای سرکوب مخالفان کاهش می‌دهد.

ابزارهای غیرآشکار جنگ

علاوه بر این، در مناطقی که بازیگران غیردولتی قادرند از طریق فروش مواد خامی چون تریاک، الماس و الوار درآمدزایی کنند، احتمال وقوع جنگ بیشتر است. در حال حاضر، 85 درصد تریاک جهان در افغانستان تولید می‌شود و یک سوم روستائیان درگیر کشت خشخاش هستند. انتظار می‌رود که تغییرات آب و هوایی نیز تولید این محصول را افزایش دهد. چون خشخاش گیاهی است که در مقایسه با بسیاری از محصولات مقاوم، به آب بسیار کمتری نیاز دارد و لذا برای کشاورزان افغانستانی که غالبا درگیر خشکسالی هستند جذابیت زیادی دارد. هر چند این مسئله به اندازه کافی نگران کننده است اما خبرهای بدتر دیگری نیز وجود دارد: با توجه به اشباع شدن بازار هروئین جهان، نشانه‌هایی وجود دارد دال بر اینکه تولید مواد مخدر در افغانستان در حال حرکت به سمت تولید مواد مخدر صنعتی و شیمیایی مثل مت آمفتامین‌ها (که با نام شیشه و کریستال هم شناخته می‌شوند) است. از سال 2018، تولید این مواد در افغانستان تقریبا ده برابر شده است. این نشان دهنده یک روند جهانی است که اروپایی‌ها را نیز نگران کرده است. 

رابطه فقر و درگیری

در این میان، حقیقتی وجود دارد که سبب تشدید این دینامیک‌ها می‌شود: خطر بازگشت دوباره درگیری در کشورهایی که سطح درآمدی پایینی دارند بیشتر است. افغانستان توسعه نیافته‌ترین کشور در آسیا بوده و طبق شاخص توسعه انسانی سازمان ملل، در بین 189 کشور، در ردیف 169 قرار دارد. به دنبال تعلیق کمک‌های غیر بشردوستانه اتحادیه اروپا و دیگر کمک کنندگان به افغانستان، «برنامه توسعه سازمان ملل» (UNDP) تخمین می‌زند که 97 درصد جمعیت افغانستان ممکن است تا اواسط سال 2022، زیر خط فقر بیایند. متأسفانه، تغییرات آب و هوایی می‌تواند این اوضاع ناپایدار اقتصادی را وخیم‌تر کند: 80 درصد افغان‌ها برای امرار معاش وابسته به کشاورزی هستند؛ بخشی که هم به واسطه خشکسالی و هم سیلاب ممکن است دچار صدمات شدیدی شود. تعدد تکرار این نوع وقایع به قدری با شتاب رو به افزایش است که افغانستان را از نظر ریسک فجایع طبیعی در ردیف پنجمین کشور آسیب پذیر جهان قرار داده است. مشاهدات حکایت از آن دارند که خشکسالی‌ها، به همراه روند سریع ذوب شدن برف‌ها در فصل بهار، سبب فرسایش زمین و از بین رفتن قابل توجه پوشش گیاهی شده و می‌تواند پیامدهای مخربی برای دامداران و کشاورزان دیم کار داشته باشد.

عامل ثبات

افغانستان ابزارهای لازم را برای خروج از این دور باطل فقر و درگیری در اختیار دارد. اما انجام این کار مستلزم آن است که رهبری سیاسی این کشور بتواند برای حدود دو دهه ثبات داخلی افغانستان را تضمین کند: این زمان برای ایجاد زیرساخت‌های لازم برای استخراج ذخایر گرانبهای لیتیوم در این کشور کافی است. لیتیوم یک عنصر معدنی کمیاب و واکنش پذیر است که بخش اصلی باتری‌های قابل شارژ و دیگر فناوری‌هایی که نقش حیاتی را در انتقال انرژی در جهان بر عهده دارند تشکیل می‌دهد. در نتیجه، انتظار می‌رود که درخواست جهانی برای این عنصر تا سال 2030 حدود 756 درصد افزایش پیدا کند؛ لذا برخی کارشناسان این عنصر را «نفت جدید» نامیده‌اند. چین که سردمدار اصلی ذخایر لیتیوم فرآوری شده در جهان می‌باشد، پیش از این توانسته است از طریق قراردادهای اجاره، به معادن افغانستان دسترسی پیدا کند (هرچند بی ثباتی، فساد و نبود زیرساخت‌ها، بهره برداری آنها را از این معادن در زمان دولت‌های قبلی افغانستان محدود نگه داشت) و تبدیل به یکی از اولین کشورهایی شود که پس از به قدرت رسیدن طالبان در آگوست 2021، از تمایل خود برای ایفای یک «نقش سازنده» در توسعه اقتصادی افغانستان خبر داده است. این عوامل، در کنار سرمایه‌گذاری‌های معدنی جسورانه چین در سایر نقاط مستعد درگیری، نشان می‌دهد که در صورت ایجاد سطح پایداری از ثبات در این منطقه، پکن تمایل خواهد شد تا در زمینه بهره برداری از معادن و منابع معدنی کمیاب افغانستان سرمایه‌گذاری کند.

کسب رضایت داخلی

یک عدم قطعیت هم ناشی از این حقیقت است که طی 15 سال گذشته، حمایت‌های مردمی از طالبان تا حد قابل توجهی کاهش پیدا کرده است. این تغییر احساسات مربوط به این حقیقت است که مردم دیگر مثل سال 1996، طالبان را عامل ایجاد نظم در یک کشور متفرق و جنگ زده نمی‌دانند: حالا این گروه مسئول بی ثباتی و هرج و مرج فراگیر کشور شناخته می‌شود. در سه سال قبل از سقوط کابل، سالیانه بین 8800 تا 10000 غیرنظامی کشته یا مجروح می‌شدند. طالبان متهم اصلی این خشونت‌ها بود و بیش از هر گروه درگیر دیگری موجب وارد آمدن تلفات شده بود. علاوه بر این، به مرور زمان، حمایت افغان‌ها از دموکراسی و حقوق زنان افغان به طور پیوسته افزایش یافته است. همچنین مشخص نیست که آیا کادر رهبری طالبان که عمدتا متشکل از همان چهره‌های دوران حکومت دهه 1990 است، می‌تواند با یک جمعیت بسیار جوان‌تر و بیشتر ارتباط برقرار کند. جمعیت افغانستان از سال 1996 بیش از دو برابر شده است و برآورد می‌شود که جمعیت این کشور تا سال 2025 به حدود 43 میلیون نفر برسد. این در حالی است که دو سوم از جمعیت افغانستان هیچ خاطره‌ای از دوران اول حکومت طالبان ندارند.

مسئله انسجام رژیم

در شرایطی که انسجام داخلی طالبان نقش مهمی در یکپارچگی و تثبیت رژیم دارد، حقایق حکومتی (که برخلاف وضعیت شورش است) انسجام این گروه را در بوته آزمون قرار خواهد داد. اختلافات ممکن است در چند جبهه بروز پیدا کند: جناح‌هایی که خواهان امتیازدهی برای تقسیم قدرت هستند در مقابل عناصر تندرو؛ پشتونها در مقابل غیر پشتونها؛ و جوان‌ترها در مقابل پیرترها. حاکمیت در شرایط کنونی نیز چالش‌های متعددی دارد: افغانستان 75 درصد از بودجه خود را که از محل کمک‌های خارجی تأمین می‌شد از دست داده است و دارایی‌های خارجی آن نیز همچنان بلوکه شده‌اند. حتی اگر تنش‌های داخلی سبب از بین رفتن اتحاد گروه نشوند، دست کم کار خطیر حکومت بر کشور متزلزل افغانستان را پیچیده خواهند کرد ـ و بدین ترتیب، سبب کاهش مشروعیت داخلی طالبان شده و ادعای مخالفان و رقبای آنها را تقویت خواهند کرد.

حمایت خارجی متزلزل  

نکته آخر اینکه، حکومت طالبان در نهایت بستگی به حمایتی خواهد داشت که این گروه می‌تواند از شرکای بین المللی، به خصوص پاکستان و ایران، دریافت کند. ایران از حملات داعش خراسان به اقلیت شیعیان در افغانستان و وجود یک شورش سلفی ـ جهادی بالقوه در این کشور ابراز نگرانی کرده است که همین مسئله، ایران و پاکستان را بر آن داشته تا برای پادرمیانی مذاکرات بین طالبان و مخالفان آن وارد عمل شوند. انتظار می‌رود که این دو کشور نوعی تأثیر میانجی‌گری بر این رژیم داشته باشند؛ اقدامی که می‌تواند سطحی از ثبات را در این کشور ایجاد کرده و بدین ترتیب، زمینه سرمایه گذاری‌ها را (مثلا از سمت چین) افزایش دهد. تاکنون، نگرانی چین مربوط به گروه‌های افراطی آموزش دیده در افغانستان و هدف قرار گرفتن کارکنان و مأموریت‌های آن در پاکستان (که طی سال‌های اخیر به طور مکرر اتفاق افتاده) بوده است. کاهش این تهدیدات، راه را برای ایجاد مناسبات قوی‌تر با پکن باز خواهد کرد.

روسیه هم به رغم اینکه نگرانی‌های مشابهی درباره تحرکات گروه‌های افراطی در شمال قفقاز دارد بعید است به این زودی‌ها به عنوان یک شریک ارزشمند برای کابل ظاهر شود، چون خود این کشور دچار نوعی انزوا شده و در حال حاضر تمام توجه آن معطوف به جنگ اوکراین است.   مجموع این عوامل تردیدزا، بدان معنا است که ما در حال حاضر در وضعیتی قرار داریم که نمی‌توان هیچ سرانجام آشکاری را برای آینده آن متصور شد. تحت این شرایط، سناریو سازی یک ابزار مناسب برای درک رابطه بین این رشته تردیدها، شناسایی تأثیرات ثانویه و سلسله وار و همچنین کمک به اتخاذ تصمیم‌های سیاسی مناسب است. هرچند ما به خاطر ملاحظات زمانی و مکانی، دو سناریو پیشنهاد می‌کنیم اما نباید به اشتباه تصور شود که احتمالات آینده صرفا شامل همین دو گزینه است. هدف از سناریو سازی، پیش بینی آینده نیست بلکه برجسته کردن وابستگی‌های متقابل و پیامدهای احتمالی گزینه‌های مهم است.  بر همین اساس، در دو سناریوی ذیل ما تلاش داریم تا با نشان دادن دو سوی یک طیف، احتمالات آینده را بررسی کرده و به روند تصمیم سازی کمک کنیم. در این سناریوها، ما این سئوالات را مطرح می‌کنیم؟ چه شرایطی به رژیم طالبان اجازه می‌دهد تا بتواند تا پنج سال آینده دوام بیاورد و چه شرایطی باعث می‌شود تا آنها قدرت خود را از دست بدهند؟ ما احتمال وقوع هر سناریو را نیز براساس روندهای اخیر مشخص خواهیم کرد. توجه داشته باشید که این احتمالات بیشتر مبتنی بر ارزیابی کیفی ما هستند تا نتیجه یک سری محاسبات ریاضی.

سناریو1: وقوع جنگ داخلی

احتمال: 70%

در این سناریو، طالبان یک راهبرد قهری و سازش ناپذیر را دنبال می‌کند که در آن حاضر به دادن هیچ امتیازی در جبهه ایدئولوژیک نیست. هرچند چنین رویکردی انسجام داخلی طالبان را تضمین می‌کند اما چالش‌های متعددی نیز به همراه دارد که مهم‌ترین آن، امنیت است: اگر طالبان ثابت کند که قادر به برقراری نظم عمومی و مدیریت درگیری نیست، در آن صورت برای این گروه غیرممکن خواهد بود تا ثبات اقتصادی ایجاد کرده و روابط مهم و حیاتی را با شرکای ژئواستراتژیک خود شکل دهد. چون طالبان ممکن است به خاطر ایدئولوژی افراطی خود، با مقاومت‌های مردمی مواجه شود لذا این گروه باید برای مدیریت امنیت، به یک تشکیلات امنیتی گسترده متوسل شود. چنین تشکیلاتی، چالش‌هایی را نیز در بر خواهد داشت: به لحاظ نیروی انسانی مورد نیاز، کنترل سرزمینی بسیار سخت‌تر از تصرف سرزمینی است.

در حالی که برآورد می‌شود طالبان در حال حاضر حدود 75000 جنگجو در اختیار داشته باشد، برای تأمین امنیت جمعیت کل افغانستان، باید تعداد نیروهای خود را به 195000 نفر برساند. چنین افزایش نیرویی، ضمن اینکه هزینه سنگینی را به بودجه کشور (که در حال حاضر حدود 50 درصد کاهش یافته است) تحمیل خواهد کرد، مستلزم آن است که طالبان دوباره نیروهای سابق پلیس و ارتش را به کار گیرد. اینجا است که مسئله ایدئولوژی بار دیگر رخ می‌نماید، چون طالبان باید بازگشت افسرانی را بپذیرد که برای دولت سابق کار می‌کردند و تا زمان تسلط این گروه بر افغانستان در آگوست 2021، همچنان به شکل فعالی مشغول سرکوب نیروهای طالبان بوده‌اند. هرچند ممکن است این فرضیه مطرح شود که در شرایط کنونی که افغانستان با یک بحران انسانی فزاینده دست به گریبان شده است، بحث‌های درآمدی برای بسیاری از افسران و سربازان بسیار مهم‌تر از بحث‌های ارزشی است اما موضوعات عقیدتی همچنان مانعی در این راه به حساب می‌آیند چون نه تنها نیروی انسانی را تضعیف می‌کند بلکه به انسجام این گروه نیز به شدت لطمه خواهد زد.

علاوه بر این، عریض و طویل کردن تشکیلات امنیتی طالبان تنها در صورتی می‌تواند به عنوان یک گزینه واقعی مطرح شود که این گروه بتواند به سرعت به حمایت‌های مالی دسترسی پیدا کند؛ چون این رژیم در بحث‌های تأمین درآمدی، فاقد گزینه‌های جایگزین پایدار است: با اشباع شدن بازار جهانی از تریاک، افزایش کشت و تولید خشخاش (که یکی از منابع درآمدی اصلی طالبان طی دو دهه گذشته بوده است) نمی‌تواند باعث افزایش شدید درآمدها شود. همچنین، به خاطر اینکه افغانستان فاقد زیرساخت‌های معدنی و حمل و نقلی لازم برای تبدیل کردن منابع طبیعی عظیم خود به یک سود اقتصادی است لذا مواد معدنی مهمی چون لیتیوم و مس نیز نمی‌توانند در آینده نزدیک تبدیل به یک منبع درآمد شوند. بنابراین ما در این سناریو فرض را بر آن قرار می‌دهیم که طالبان نمی‌تواند تشکیلات امنیتی خود را به اندازه و با سرعتی افزایش دهد که بتواند برای حفظ سطح قابل قبولی از امنیت کافی باشد. چنین نقصی ممکن است زمینه‌ساز بروز یک شورش شده و منجر به رشد گروه‌های افراطی شود که ضمن حمله به مردم افغانستان، کارگران و نمایندگان چین در پاکستان را نیز هدف قرار دهند. این وضعیت همچنین ممکن است موجب افزایش سازمان‌های افراطی شود که هدفشان حمله به روسیه یا اروپا است. این مسئله سبب تیره شدن مناسبات با ایران، پاکستان، چین و روسیه شده و ضمن کاهش سرمایه گذاری‌های چین، مانع دسترسی طالبان به درآمدهای بالقوه حاصل از صادرات مواد معدنی کمیاب می‌شود. لذا طالبان به لحاظ مالی و اقتصادی، خود را در شرایط دشواری خواهد یافت. به علاوه، طالبان از آمادگی لازم برای مدیریت فجایع طبیعی مثل سیل و خشکسالی (که تعدد آنها طی یک دهه گذشته، به واسطه تغییرات آب و هوایی افزایش چشمگیری یافته است) برخوردار نخواهد بود. این وضعیت می‌تواند افغان‌های بیشتری را وادار به مهاجرت کند. در این سناریو، افغانستان به تدریج وارد یک وضعیت جنگ داخلی خواهد شد، مشابه آنچه در دهه 1990 رخ داد و طی آن طالبان توانست حدود دو سوم خاک افغانستان را به تصرف خود درآورد. تحت همین شرایط بود که القاعده در افغانستان پناه گرفت. البته در دهه اول سال 2020، اوضاع متفاوت خواهد بود چون داعش خراسان و دیگر گروه‌ها با اجازه دولت از خاک افغانستان فعالیت نخواهند کرد ـ با همه اینها، تمام این گروه‌ها از داخل خاک افغانستان فعالیت خواهند کرد.

سناریو2: برقراری ثبات 

احتمال: 30%

یک مسیر کم هزینه‌تر و پایدارتر برای تثبیت رژیم که با دادن امتیازات ایدئولوژیک توسط طالبان آغاز می‌شود. این روند با معاملات سیاسی رژیم با مخالفانی چون «جبهه مقاومت ملی» آغاز شده و به تدریج با گسترش دامنه آن، کشور به سمت استقرار یک ساختار سیاسی جامع حرکت خواهد کرد که نمایندگانی از طیف‌های مختلف جامعه افغانستان در آن حضور خواهند داشت. تحقق این امر مستلزم آن است که طالبان سخت‌گیری‌های خود را درباره نقش آفرینی زنان در عرصه اجتماعی تعدیل کند. هر چند قرار گرفتن در این مسیر همه مشکلات رژیم را حل نخواهد کرد اما می‌تواند تا حد زیادی مخالفت‌های عمومی را با حکومت طالبان کاهش دهد. این وضعیت، دغدغه‌های طالبان را کاهش داده و رژیم را قادر می‌سازد تا توجه خود را معطوف به گروه‌های افراطی کند که نه تنها ممکن است حاکمیت طالبان را به چالش بکشند بلکه ممکن است به رابطه این رژیم با چین، ایران، روسیه و اروپا نیز لطمه وارد کنند.   در این سناریو، مخالفت‌ها و دشمنی‌های گروه‌های افراطی ممکن است بیش از پیش افزایش پیدا کند چون آن ها به طالبان بیشتر به چشم یک مخالف ایدئولوژیک نگاه خواهند کرد. گروه‌های افراطی چون داعش خراسان، پیش از این نیز رژیم طالبان را یک رژیم ملی‌گرا ‌دانسته و لذا این گروه را مخالف با برنامه‌های پان اسلامی خود قلمداد می‌کنند. امتیاز دادن در جبهه ایدئولوژیک، این روایت را بیش از پیش تقویت می‌کند که طالبان به اندازه کافی متعهد به تشکیل یک حکومت اسلامی نیست.

این وضعیت همچنین جناح‌های رادیکال‌تر طالبان (که همچنان دنباله رو سیاست‌های تندروانه بوده و مخالف با انجام مصالحه هستند) را به سمت داعش خراسان یا گروه‌های کاملا جدیدی سوق خواهد داد که پیرو یک نسخه سیاسی رادیکال هستند. عاملی که می‌تواند بیش از پیش سبب تضعیف طالبان شود، برنامه بین المللی سازی گسترده‌تر داعش خراسان است که می‌تواند موجب جذب جنگجویان داعش از سایر میدان‌های نبرد شود. در حال حاضر نیز نشانه‌های اولیه حرکت شبه نظامیان از سوریه و عراق به سمت افغانستان کاملا مشهود است و در همین حال، انتصاب یک فرمانده سوری یا عراقی، به جای یک فرمانده افغان، بیش از پیش موید این جریان می‌باشد. در این میان، نبود همکاری اطلاعاتی با شرکای بین المللی (که در حال حاضر مشهود است)، نفوذ این عناصر افراطی را به داخل افغانستان آسان‌تر خواهد کرد. تضعیف روسیه در سوریه می‌تواند سبب تقویت گروه‌هایی چون «تحریر الشام» و به تبع آن، گروه‌های فکری همسو با آنها در نقاط دیگر شود. در چنین شرایطی، داعش خراسان این شانس را دارد تا دوباره به سطح حملات خود در قبل از سال 2018 (زمانی که حملات آن تقریبا با طالبان برابری می‌کرد) بازگردد. با توجه به روی کار آمدن «ثناء الله غفاری» معروف به «شهاب المهاجر» رهبر جدید داعش خراسان، خشونت‌ها ممکن است از سبک عملیاتی روستایی طالبان که عمدتا با استفاده از بمب‌های کنار جاده‌ای صورت می‌گرفت فاصله گرفته و به سمت یک درگیری فرقه‌ای و هویت طلبانه حرکت کند که در آن، مقامات، نمایندگان کشورهای خارجی و اقلیت‌هایی چون شیعیان افغانستان هدف قرار خواهند گرفت.

نقش زنان در عرصه اجتماعی افغانستان

غفاری مهارت‌های دیگری نیز دارد که ممکن است پیامدهای خوبی برای طالبان نداشته باشد: تجربه در تولید مواد مخدر صنعتی و شیمیایی، به عنوان یک منبع کسب درآمد.با توجه به اینکه در افغانستان نشانه‌هایی دیده می‌شود دال بر اینکه این کشور از تولید تریاک فاصله گرفته و در حال حرکت به سمت تولید مواد مخدر صنعتی است، لذا داعش خراسان فرصت خوبی در اختیار دارد تا با استفاده از درخواست‌های جهانی برای دریافت موادی چون متامفتامین، هزینه مورد نیاز شورش خود را تأمین کند. این یعنی در این سناریو، طالبان در مقایسه با سناریوی جنگ داخلی، با یک شورش کوچک‌تر مواجه خواهد شد؛ این بدان معنا است که نیاز آن ها برای افزایش تعداد پرسنل امنیتی از فوریت کمتری برخوردار بوده و لذا به لحاظ مالی مجبور به تحمل فشار کمتری هستند. با توجه به اینکه رویکرد طالبان در این سناریو در قبال بحث ایدئولوژی کمتر سختگیرانه است، لذا این مسئله راه را برای دسترسی دوباره آنها به پول کمک کنندگان بین المللی، مثل اتحادیه اروپا، باز کرده و سبب جذب سرمایه گذاران می‌شود. اما قبل از اینکه چین بخواهد حقوق معدنی خود را در رابطه با لیتیوم گسترش داده یا افغانستان را به «کریدور اقتصادی چین ـ پاکستان» (بخشی از طرح «کمربند و راه» که پکن برای ایجاد زیرساخت‌های مورد نیاز آن در پاکستان تاکنون میلیاردها دلار در این کشور سرمایه گذاری کرده است) متصل کند، طالبان باید بتواند سطح قابل قبولی از ثبات را در این کشور حفظ کند. یک گزینه برای مهار داعش خراسان، اطمینان از این مسئله است که نیروهای امنیتی افغانستان به اندازه‌ای دستمزد دریافت می‌کنند که جلوی وسوسه آن ها را برای پیوستن به این گروه‌ها بگیرد. علاوه بر اولویت دادن به موضوعات مالی و بحث وفاداری نیروها، طالبان باید مطمئن شود تکنوکرات‌هایی که قادر به ارائه خدمات هستند در کشور باقی بمانند. در شرایطی که تعلیق کمک‌های مالی به معنای آن بوده است که کارکنان دولتی افغانستان ماه‌ها حقوق خود را دریافت نکرده‌اند، طالبان باید برای جلب رضایت (اگر نگوییم حمایت گسترده) مردم افغانستان، همزمان با ایجاد یک ساختار سیاسی فراگیرتر، بحث تأمین رفاه عمومی جامعه را نیز در اولویت قرار دهد. چنین مشروعیت عملکرد محوری (که مبتنی بر مهار جرم جنایت، درگیری و فساد بوده و در کنار آن به رفاه عمومی نیز توجه شده است)، به جای توسل به اجبار و ایدئولوژی، می‌تواند در نهایت راه را برای رسیدن به یک شکل پایدارتر از تثبیت رژیم هموار کند. اما همان گونه که در تحلیل‌های قبلی هم گفته شد، این سناریو که «بهترین حالت» را در نظر گرفته است، به هیچ عنوان گزینه‌های آسانی را پیش پای طالبان قرار نمی‌دهد. 

تحلیل نهایی

بررسی دو سفرنامه از افغانستان در دو دوره مختلف حکومت طالبان، نشان دهنده تکرار همان الگوهای خشونت و عقبماندگی است. در سال ۱۳۷۷، فهمی هویدی در کتاب "طالبان؛ سربازان نبرد اشتباه" به روشنی توصیف می کند که چگونه طالبان حتی نمی توانند روی صندلی بنشینند، چه رسد به اداره یک کشور! در سال ۱۴۰۰، رضا غبیشاوی نیز همان تصویر را ترسیم می کند: طالبان هنوز هم از ساده ترین مسائل شرعی بی اطلاع هستند و اقتصاد افغانستان را به ورطه نابودی کشانده اند. نکته قابل تأمل، عدم تغییر در رفتار طالبان با زنان است. در هر دو دوره، زنان از تحصیل و کار منع شده اند و جامعه افغانستان به سمت فقر بیشتر پیش رفته است. همچنین، طالبان در هر دو دوره، خود را "امارت اسلامی" می نامند، اما کوچکترین نشانی از حکومت داری اسلامی در عملکرد آن ها دیده نمی شود. آینده افغانستان تحت حاکمیت طالبان، یا جنگ داخلی است یا ثبات نسبی با تعدیل مواضع. اما با توجه به تاریخچه این گروه، جنگ داخلی محتمل تر به نظر می رسد.

به قلم: پوریا زرشناس - دکترای اقتصاد انرژی های تجدیدپذیر
https://www.asianewsiran.com/u/h30
اخبار مرتبط
در روزهای ۲۱ و ۲۲ بهمن ۱۳۷۱، نیروهای دولت ربانی به فرماندهی احمدشاه مسعود و عبدالرسول سیاف، محله شیعه‌نشین افشار کابل را به خاک و خون کشیدند. این حمله که با هدف حذف فیزیکی حزب وحدت اسلامی و شیعیان هزاره صورت گرفت، منجر به کشتار صدها غیرنظامی، تجاوز جنسی و تخریب کامل محله افشار شد.
طالبان با امضای قرارداد ۱۰ میلیارد دلاری با یک شرکت خصوصی، بزرگ‌ترین پروژه انرژی تاریخ افغانستان را کلید زدند. این طرح که ترکیبی از نیروگاه‌های زغال‌سنگ، گاز، آبی، بادی و خورشیدی است، تا ۲۰۳۲ حداقل ۱۰ هزار مگاوات برق تولید خواهد کرد.
چهار نهاد مدنی افغانستان با همکاری دادگاه دائمی مردمی، نخستین محاکمه نمادین نقض حقوق زنان افغانستان را در مادرید برگزار می‌کنند. این دادگاه بین‌المللی، با حضور قضات و حقوقدانان جهانی، به بررسی جنایات گروهک تروریستی طالبان طالبان علیه زنان می‌پردازد
گروهک تروریستی طالبان در نامه‌ای رسمی، تراشیدن ریش مردان را حرام، گناه و جرم اعلام کرد. این گروهک تروریستی مدعی است مردان بی‌ریش شبیه زنان می‌شوند و این عمل "عذاب الهی" دارد. در حالی که افغانستان با مشکلات متعددی مانند اقتصادی و بیکاری و معیشت مردم دست به گریبان است، این گروهک تروریستی، با صدور قوانین مسخره ای که بیشتر به بازی کودکان شباهت دارد، سمت و سوی افکار عمومی را از مسائل مهم منحرف می کند و همچنین احکام اسلامی و الهی را به بازی می گیرد.
اسماعیل بقایی، سخنگوی وزارت امور خارجه، در نشست خبری امروز با رد شایعات درباره سفر احتمالی رئیس‌جمهور به افغانستان گفت: «در حال حاضر هیچ برنامه رسمی برای این سفر به ما ابلاغ نشده است.»
بنا به سیاست سختگیرانه تاجیکستان، دولت این کشور اعلام کرد به دلیل تخلفات اقامتی و امنیتی، روند اخراج مهاجران خارجی به ویژه اتباع افغانستان را ادامه خواهد داد. این اقدام در حالی صورت می‌گیرد که ایران و پاکستان نیز روزانه هزاران مهاجر افغان را بازمی‌گردانند.
انفجار مرگبار در معدن زغال سنگ "کرکار" در استان بغلان افغانستان جان ۶ معدنچی را گرفت و ۱۲ نفر دیگر را مجروح کرد. مقامات محلی هنوز علت دقیق انفجار را اعلام نکرده‌اند. این حادثه بار دیگر ضعف سیستم ایمنی معادن تحت کنترل طالبان را آشکار کرد. آیا در سایه بی کفایتی های پی در پی دولت تروریست پرور طالبان باز هم شاهد بازی با جان افغان ها خواهیم بود یا نظارت‌ها تشدید می شوند؟! آیا تروریست های طالبان، بجز کشتن انسان ها و شلاق زدن زنان، کار دیگری را هم در مدارس تربیت آدمکشی شان آموخته اند؟!
آسیانیوز ایران هیچگونه مسولیتی در قبال نظرات کاربران ندارد.
تعداد کاراکتر باقیمانده: 1000
نظر خود را وارد کنید