آسیانیوز ایران؛ سرویس اجتماعی:

پوریا زرشناس - دکترای اقتصاد انرژی های تجدیدپذیر
گاهی یک ویدیوی کوتاه طنز، چون سنگی است که در آب راکد انداخته میشود؛ اما امواج آن میتواند اعماق یک اقیانوس فرهنگی را به لرزه درآورد. جنجال اخیر زینب موسوی، معروف به «امپراطور کوزکو»، بر سر قرائت طنزآمیز از شاهنامه، دقیقا چنین سنگی بود. واکنشها به این ویدیو، از انتقادهای تند تا اعلام جرم دادستانی، نشان داد که شاهنامه فردوسی برای بسیاری از ایرانیان تنها یک کتاب شعر نیست. این اثر، یک «نماد هویتی»، یک «حماسه ملی» و برای برخی، حتی «قرآن ایرانیان»—همانطور که ابن اثیر گفته—است.
اما چرا این حساسیت تا این حد عمیق است؟
پاسخ را باید در ژرفای تاریخ ایران جستجو کرد؛ در روزگاری که فردوسی با خلق این اثر جاودان، زبان فارسی و هویت ایرانی را از نابودی نجات داد. حمله به شاهنامه، از نگاه بسیاری، حمله به یکی از آخرین سنگرهای هویت جمعی ایرانیان است. این یادداشت، فراتر از یک خبر روز، به تحلیل این میپردازد که چرا شاهنامه تا این حد مقدسوار است، تفاوت نقد شاملو و طنز موسوی در چیست، و این ماجرا چه نقابی از یک جنگ تمدنی بزرگتر را برمیدارد.
زینب موسوی، طنزپرداز شناختهشده که با نام مستعار «امپراطور کوزکو» در شبکههای اجتماعی فعالیت میکند، این روزها بار دیگر در مرکز یک جنجال تازه قرار گرفته است. موسوی که در سالهای گذشته بیشتر با لهجه قمی و طنزهای اجتماعی و سیاسی شناخته میشد، این بار بیلهجه و با لحنی متفاوت رو به دوربین ایستاد و بخشهایی از شاهنامه فردوسی را با قرائت و برداشت شخصی اجرا کرد. اما همین اجرای کوتاه کافی بود تا موجی از واکنشها را در میان کاربران بهراه بیندازد. برخی منتقدان این حرکت را «بازی در زمین نیروهای رادیکال» دانسته و مدعیاند که موسوی بهنوعی به «هویت ملیگراها» تاخته است. برخی حتی پای مواضع گذشته او در ماجرای سقوط پرواز ۷۵۲ را دوباره وسط کشیده و نوشتهاند او در همان زمان هم مواضعی جنجالی گرفته بود.
نقد های شاملو به فردوسی!
او حتی یادآور شد که پیشتر احمد شاملو هم نقدهایی تند به فردوسی و شاهنامه داشت، بیآنکه چنین موجی از جنجال برپا شود.(شاملو هم غلط کرد! اگر همین فردوسی و امثالهم نبودند، همان شاملو برای آیدا "اشلونک حبیبی" را به عربی فصیح بلغور می کرد!) البته که جنس شوخی موسوی با شاهنامه کمی تند و بیپروا بوده است. اما فضای شبکههای اجتماعی نشان داد که بخش بزرگی از کاربران حساسیت بالایی روی شاهنامه و فردوسی دارند. به هر حال در این سالها ملیگرایی یک نوع المان هویتی هم هست. به همین دلیل، آنها قرائت موسوی را نوعی «توهین به زبان فارسی و پرچمدار آن» تلقی کردند. حتی برخی با زبان تندتر نوشتند که «هیچکس حق ندارد با شاهنامه شوخی کند» و طنز در این حوزه به معنای «بیحرمتی» است.
آفرین بر روان فردوسی
آن همایون نژاد فرخنده
او نه استاد بود و ما شاگرد
او خداوند بود و ما بنده
(انوری)
ملاک ارزیابی سطح فکر اهالی اندیشه و هنر
یکی از ملاکهای ارزیابی سطح فکر اهالی اندیشه و هنر، دقت در قدرت تمیز و تشخیص آن ها در مواجهه با متفکران و هنرمندان درجه یک با متفکر و هنرمند درجه دو و درجه دو با درجه سه و... الی آخر است. برای مثال کسی که خود را اهل فلسفه میداند باید به راحتی متوجه تفاوت جایگاه افلاطون و ارسطو و کانت با مثلا برتراند راسل باشد و اگر کسی هنگام سخن گفتن از فلسفه، راسل را هم پا و هم شأن هایدگر و هگل معرفی میکند، را نباید چندان جدی گرفت. در عالم هنر و شعر و ادب هم چنین است. کسی که متوجه تفاوت جایگاه داستایوفسکی با (مثلا) کامو نیست یا تفاوت جایگاه فردوسی و حافظ و مولوی را با (مثلا) منوچهری و صائب و بیدل را متوجه نمیشود، شناخت عمیقی از ادبیات و شعر ندارد. هنگامی که از فردوسی و شاهنامه سخن میگوییم باید متوجه باشیم که از یک هنرمند درجه یک و یک اثر کلاسیک بزرگ درِ سطح اول جهانی سخن میگوییم.
علت بزرگی شاهنامه
اینکه حسنین هیکل مصری و یا شرق پژوهان غربی از فردوسی ستایش کردهاند در جای خود ارزشمند است اما به خاطر داشته باشیم که جایگاه فردوسی نه به خاطر سخنان ستایشآمیز دیگران بلکه به واسطه هنر عظیمی است که در مقابل دیدگانمان قرار دارد. فردوسی بزرگ است به خاطر اینکه اگر کسی یک بار شاهنامه را با دقت و تامل از اول تا آخر مطالعه کرده باشد، دیگر آن آدم سابق نخواهد بود. (و به خاطر داشته باشیم در تاریخ اندیشه و هنر کتابهایی با چنین حجم تأثیرگذاری چندان زیاد نیست) در تاریخ این سرزمین نام های درخشانی به چشم می خورد که حیات خود را وقف رشد و اعتلای نام ایران در جهان کرده اند، نامهایی که در زمینه علوم مختلف مایه فخر و مباهات ایرانیان و جهانیان بوده اند. در تاریخ این سرزمین نام شاعران و هنرمندان بسیاری به چشم می خورد که "یادشان زمزمه نیمه شب مستان" و خاک تربتشان "زیارتگه رندان جهان" است، اما در این میان یک نام هست که به حق باید او را بزرگترین خادم فرهنگ و زبان و هویت و تاریخ ایران نامید و آن، نام بزرگِ ابوالقاسم فردوسی است.
حفاظت از زبان فارسی با خلق میراثی عظیم و ماندگار
فردوسی در زمانه ای که از یک سو اعراب مهاجم آخرین ضربات خود را بر پیکر نحیف و لاغرشده ایران و فرهنگ و هویت ایرانی وارد می کردند و در سوی دیگر گلهداران آسیای مرکزی هوای تُرکتازی در سر داشتند، طلوع می کند و چون جغد مینروآ که در تاریکترین ساعت شب به پرواز درمی آید، بال های خود را بر روی این گستره پهناور و عظیم فرهنگی می گشاید. فردوسی از شمشیر شکسته و به زمین افتاده ایرانیان سلاحی به صَلابت قلم جاودان خویش ساخته و نبرد را به میدان فرهنگی هدایت کرده و درفش کاویانی را غبار قرنها از چهره بزدوده و برمی افرازد.
دستاوردهای ادبی معاصر ایران
اگر تمام دستاورد ادبی یک قرن اخیر ایران (که اتفاقا کم هم نیست!) چه در شعر، چه داستان، چه نمایشنامه و چه در رمان را در یک کفه ترازو قرار دهیم و در کفه دیگر آن شاهنامه را قرار دهیم. شاهنامه به تنهایی از کل دستاورد ادبی یک قرن اخیر ایران وزن به مراتب سنگینتری دارد. در میان چهره های ادبی معاصرمان بودند کسانی که با چاپ چند دفتر شعری و چند داستان کوتاه چنان دچار توهم خودبزرگبینی شدند که فردوسی و شاهنامه را مورد تمسخر قرار می دادند و یکی فردوسی را «آسید ابوالقاسم» و مدیحه سرای شاهان و جباران و اشراف تاریخ می نامید و آن دیگری (که تا پایان عمر از بیماری خودشیفتگی رنج میبرد) فردوسی را روستایی روزمزدی که نظم سرایی می کرد و چیز چندانی از شاعری نمی دانست، معرفی میکرد. اما گذر زمان بزرگترین ملاک سنجش اثر هنری است و گذشت زمان نشان خواهد داد که یک یا چند قرن دیگر نگاه مردم به داستان کوتاه های فلان نویسنده قرن بیستم ایران (و می دانیم که امروز با اینکه هنوز چندسال از حیات ادبی ایشان نمی گذرد، شاید کمتر از یک درصد جامعه شاید نام ایشان و آثارش را شنیده باشد) و یا شعرهای فلان شاعر چه شرایطی خواهد داشت و شاهنامه در چه جایگاهی خواهد بود. شاهنامه با حیات هزار ساله امتحان بزرگش را پس داده است و از طوفان های سهمگینی چون بلای تازی و غُز و مغول و تیمور و...، در امان مانده و سرفرازانه به امروز ما رسیده است. شاهنامه طی حیات هزار سالهاش سینه به سینه و دست به دست در میان روانهای پاکیزه و زیباییجوی ایرانیان حفظ شده و هنوز که هنوز است روشنی بخش دلهایی است که در پس آینه غبارگرفته این سرزمین چیزی درخشان و روحی غنی و زیبا را مشاهده می کنند. ابن اثیر ادیب مشهور عرب در قرن هفتم هجری قمری می گوید:
«شاهنامه قرآن ایرانیان است
و امروز که از همگسیختگی اجتماعی در ایران فراگیر شده است،
تنها و تنها کتابی که میتواند همبستگی اجتماعی را در ورای قومها و زبانها و عقاید مختلف
در محدودۀ قلمرو ایران تقویت کند، شاهنامه است»
نیچه می گوید: «این سخن راست است که سیمای یک قوم را بیش از آنکه مردان بزرگ آن ترسیم نمایند، شکل و شیوه شناسایی و بزرگداشت این مردان بزرگ تصویر می کند» به شیوه پاسداشت بزرگان اندیشه و هنر و تاریخ و تمدن و میراث فرهنگی خودمان بنگریم. یک روز با بیل و کلنگ به جان نگارهها و نقاشیهای عالیقاپو و چهل ستون می افتیم و روز دیگر با بولدزر به سمت تخت جمشید حرکت می کنیم. یک روز به کورش صهیونیست میگوییم و روزی دیگر با مواد منفجره به آرامگاه فردوسی حمله می کنیم. سنگ قبر هنرمندان را میشکنیم و مولوی و شمس را مرتد و بیدین اعلام می کنیم و تحمل نام شجریان و فروغ فرخزاد بر روی یک خیابان را نداریم.
تمسخر کوروش و داریوش!
تمسخر کوروش و داریوش و سلسلههای شاهنشاهی ایران را نشان دانایی و کُول بودن خود میدانیم و تصور میکنیم با لجنمال کردن تاریخ و فرهنگ و هویت سرزمینمان، به مرحله والایی از خردورزی و خروج از تعصبات قدم گذاشتهایم اما غافلایم که این لجنی که میمالیم نه بر صورت فرهنگ و تاریخ این سرزمین بلکه بر سر و صورت خودمان است و آنچه که ریشه آن را میزنیم نه سلسلههای شاهنشاهی بلکه ریشه سرزمین و خانه و کاشانه خودمان است.
این جنگ، جنگ تمدنی است
به خاطر داشته باشیم تاریخ، رویدادنگاری نیست. مطالعه تاریخ برای این نیست که بدانیم در حرمسرای سلطان محمود غزنوی یا ناصرالدین شاه چند زن حضور داشت یا پایتخت تیمور گورکانی کدام شهر بود. مطالعه تاریخ برای حفظ نام سلسله ها توالی رویدادها نیست. آگاهی به این مسائل در حوزه اطلاعات عمومی است و اگر در نظام آموزشی کشور ما مفهوم تاریخ به رویدادنگاری تقلیل یافته است، ایراد از برنامه ریزان و مولفان کتب درسی است که تاریخ را به چنین مفهوم مبتذلی تقلیل داده اند. تاریخ شناسنامه یک ملت است. تاریخ حال و آینده یک ملت است. تاریخ هویت یک ملت است. جامعه بدون تاریخ، جامعهای تشکیل شده از گوشت و استخوان (به همراه یک مهارت یا تخصص دانشگاهی است). انسان بدون تاریخ به مانند مهاجری است که وطن خود را ترک کرده و در سرزمین دیگری زندگی میکند. تاریخ زبان مادری انسان است. (و هر زبان دیگری که بخواهد یاد بگیرید ابتدا باید به آن زبان ترجمه کند)
نیاز یک جامعه به تاریخ به مانند نیاز یک درخت به ریشه است و طبیعتا هر درختی که میخواهد از گزند باد و باران و سیل در امان بماند به ریشهای عمیقتری نیازمند است. (کشورهای مختلف به خوبی آگاهند که برای ساخت یک "ملت" نیاز به اساطیر ملی و بزرگانی در تاریخ دارند تا حول نام آنها غرور ملی و میراث تاریخی خاص خود را ایجاد نمایند و برای همین است که از ترکیه و قطر و...، سعی می کنند ابوریحان بیرونی و بوعلی و مولوی را از مفاخر اعراب و آناتولی معرفی کنند و کشوری مانند کره جنوبی با ساخت افسانههایی مانند "جومونگ برای خود تاریخ و اسطوره نداشته بتراشند)
تاریخ حافظه انسان و جامعه است. تاریخ به مانند پوست انسان است و جامعهای که تاریخ خود را ندیده میگیرد به مانند انسان چندشآوری است که پوست و روح و حافظه خود را از دست داده است. امروز مشکل اصلی غرب و همسایگان با ایران نه حکومت جمهوری اسلامی و نه صنعت هستهای و موشکی بلکه هویت ایرانی و تاریخ ایران است. آن ها میدانند که ایران با چنین تاریخی شاید زمانی ضعیف و سردرگم باشد اما در ذهن و روح خود برده و زبون کسی نخواهد شد و تا فرصتی به دست بیاورد سعی در احیای تمدن خود خواهد داشت. جنگ امروز غرب با ایران جنگ با تاریخ و تمدن ایران است و برای برای همین است که از ترویج قبیلهگرایی و جعل هویت برای اقوام و بزرگان تاریخ ایران تا حمله به زبان فارسی و نمادهای ملی و تلاش برای تجزیه ایران را در دستور کار قرار دادهاند.
«تو خیال میکنی میشود گذشته را به سکوت واداشت؟ گذشته زوزه میکشد، حتی اگر همه سگها را کشته باشی.»
(سال های سگ - گونتر گراس)
«آنکه گذشتهاش را نمیفهمد، در تاریکی آیندهاش سرگردان خواهد شد.»
(بچههای محله ما - نجیب محفوظ)
این حادثه را میتوان از چند منظر کاملا فنی و فلسفی تحلیل کرد:
تحلیل جامعهشناختی-هویتی: شاهنامه به مثابه «دژ هویت»
فردوسی در دورانی شاهنامه را سرود که هویت ایرانی زیر چکمههای تهاجمات مختلف له شده بود. شاهنامه تنها یک شعر نبود؛ یک پروژه ملی نجاتبخش بود. امروز نیز در دوران مدرن، که هویت ایرانی تحت تأثیر جهانیسازی، تحریم و فشارهای خارجی قرار دارد، شاهنامه به نماد مقاومت فرهنگی بدل شده است. بنابراین، هرگونه تمسخر یا بیحرمتی به آن—صرف نظر از قصد—از سوی جامعه به عنوان یک حمله به هستیشناسی جمعی تفسیر میشود. این واکنش، یک مکانیسم دفاعی فرهنگی برای حفاظت از یکی از معدود نمادهای یکپارچهکننده باقیمانده است.
تحلیل زیباییشناختی-فلسفی: تمایز بین «نابغه» و «هنرمند»
متن به درستی به یک معیار کلیدی اشاره میکند: «یکی از ملاکهای ارزیابی سطح فکر اهالی اندیشه و هنر، دقت در قدرت تمیز و تشخیص آنها در مواجهه با متفکران و هنرمندان درجه یک با درجه دو است».
هنرمند درجه یک (نابغه)
مانند فردوسی، حافظ، مولوی، داستایوفسکی یا کانت. این افراد نه تنها صاحب سبک هستند، بلکه جهانبینی یک تمدن را شکل میدهند و هویتساز هستند. اثر آنها «جهان» میآفریند.
هنرمند درجه دو
هنرمندانی بسیار توانا و صاحبسبک که در چارچوب جهانبینی ایجادشده توسط نوابغ کار میکنند. طنزپردازی درباره یک نابغه درجه یک، از نظر بسیاری، نشانهای از عدم درک عمق هنر و فقدان «قدرت تمیز» است. این است که چرا نقدهای تند شاملو—که خود یک شاعر معاصر محسوب میشود—با طنز موسوی متفاوت تلقی میشود. شاملو از موضع یک همتراز (ولو مخالف) وارد میشود، در حالی که طنز موسوی از نظر منتقدان، از موضعی فرودست و بدون درک عظمت اثر است.
تحلیل گفتمانی-سیاسی: جنگ روایات و هویتسازی
ماجرا به وضوح دو گفتمان متضاد را نشان میدهد:
گفتمان هویت ملی-تاریخی
که شاهنامه، کوروش، فردوسی و تخت جمشید را به عنوان ستونهای هویت ایرانی میستاید و هرگونه بیحرمتی به آنها را خیانت فرهنگی میداند.
گفتمان پسامدرن-ضدسلطه
که با نگاهی منتقدانه، به همه نمادها—چه دینی و چه ملی—با شک مینگرد و هدفش شکستن تابوها و بازخوانی انتقادی تاریخ است. زینب موسوی در نقش یک طنزپرداز، ناخواسته به میدان این جنگ گفتمانی پا گذاشته است. طنز او—چه عمدی و چه غیرعمد—از سوی گفتمان اول، نه به عنوان یک اثر هنری، که به عنوان سلاحی در دست گفتمان مقابل برای تخریب هویت ایرانی تفسیر شده است.
تحلیل تاریخی-تمدنساز: شاهنامه به مثابه تاریخ حافظهی جمعی
جمله «تاریخ حافظه انسان و جامعه است» کلید تحلیل نهایی است. شاهنامه، حافظه اساطیری و تاریخی ملت ایران است. همانطور که یک فرد بدون حافظه، هویت خود را از دست میدهد (شرایطی شبیه آلزایمر)، یک ملت نیز بدون تاریخ و اسطورههایش دچار «آلزایمر جمعی» میشود. فردوسی با شاهنامه، حافظه جمعی ایرانیان را در دورانی که در خطر فراموشی بود، احیا کرد. بنابراین، هر حملهای به شاهنامه، در ناخودآگاه جمعی ایرانیان، معادل تهدید به نابودی حافظه و هویت آنها تفسیر میشود. این، عمق ترس و خشم را توضیح میدهد.
نتیجهگیری
جنجال موسوی تنها درباره یک ویدیوی طنز نیست. این حادثه، آزمونی برای مرزهای بیان هنری در مواجهه با «مقدسات سکولار» یک ملت، سنجهای برای درک جامعه از سلسله مراتب هنری و نموداری از جنگ تمدنی عمیقتر بر سر هویت و تاریخ در ایران است. فهم این لایههای عمیق، بسیار مهمتر از قضاوت در مورد خود آن ویدیو است.