آسیانیوز ایران؛ سرویس اجتماعی:
در یک ماجرای غریب و تلخ که عواقب تلخ رها کردن مسئولیتهای خانوادگی را نشان میدهد، سه برادر به دلیل محرومیت از ارث، اقدام به نبش قبر پدر خود کردند و با هتک حرمت جسد او، انتقام دیرینه خود را گرفتند. ماجرا از جایی آغاز میشود که یک مرد ساکن اطراف قم، همسر و سه پسر خود را رها میکند تا در تهران زندگی جدیدی را با همسر دوم آغاز کند. حاصل این ازدواج، دختری است که در نهایت تنها وارث تمام اموال پدر میشود؛ اموالی که شامل چندین واحد آپارتمان بود. پس از مرگ پدر، دختر با پایبندی به وصیت او، که خواسته بود در گورستان متروک اجدادی روستا دفن شود، با مشقت فراوان مجوز لازم را گرفت و پیکر پدر را به خاک سپرد. او حتی پس از مرگ، هر پنجشنبه برای زیارت مزار پدر، مسافت طولانی را طی میکرد. اما این وفاداری و پیگیریهای دختر، برای سه پسر ازدواج اول که سالها در فقر و محرومیت از محبت پدر بزرگ شده بودند، قابل هضم نبود. آنها که از محرومیت از ارث خشمگین بودند، نقشهای شوم کشیدند که بهانه ای شد در نبش قبر و هتک حرمت پیکر پدر. این تراژدی انسانی را میتوان از چند منظر مورد تحلیل قرار داد:
تبعات شوم رها کردن مسئولیت خانوادگی
ریشه اصلی این فاجعه را باید در تصمیم خودسرانه آن مرد برای ترک همسر و فرزندانش جستجو کرد. این عمل، زمینهساز یک واکنش زنجیره ای از رنج و محرومیت برای پسران شد. رشد در فقر و محرومیت از حمایت عاطفی و مالی پدر، کینهای عمیق در وجود آنان ایجاد کرد که پس از دههها به شکل خشونتبار و وحشیانهای بروز کرد.
نُه واحد آپارتمان که همگی دست مستاجر بودند و یکی هم که خودش داخل آن مینشست،خلاصه پدر همه مال و اموالش رو به نام تک دختر عزیزش میکند و وصیت میکند که بعد از مرگش او را در گورستانِ روستای اجدادیش دفن کنند،گورستانی متروک که حداقل بیست سال است کسی انجا دفن نشده بود،ختر برای دفن پدرش در انجا دوندگی بسیار میکند تا مجوزدفن بگیرد و وصیت پدرش را عملی کند و بعد از دفن تا مدتی هر پنجشنبه مسافت صد کیلومتری تا روستا میرفت تا چند لحظه ای در کنار مزار پدرش باشد. وقتی سه پسرِ زن اول که پدرشان در بچگی انها را رها و با انها قطع رابطه کرده بود و از قضا اوضاع مالی خوبی نداشتند به سراغ خواهر ناتنیشان میرند و میگویند تو میدانی که ماهم فرزند همان پدریم و سهم داریم اما خیلی غیر منتظره میفهمند که پدر همه مال و اموالش رو به تک دخترش بخشیده!
یک روز دختر طبق معمول میرود سرخاک پدرش اما وقتی به انجا میرسد با دیدن قبر زیر و رو شده پدرش جا میخورد جلوتر که میرود با جسد کرم خورده پدرش که از قبر بیرون کشیده شده بود شوکه شده و میبیند لاشه یک سگ را به جای پدرش داخل قبر انداختند،ختر وحشت زده و گریان به پلیس زنگ میزند و پلیس وارد عمل می شود.
اعترافات پسران
با تحقیقات پلیس سه پسر زن اول دستگیر شده و بعد از کلی بازجویی بالاخره اعتراف می کنند که کار انها بوده،یکی از پسر ها میگوید از وقتی پدرمان پولدار شد گله گوسفندش را فروخت و رفت تهران و دوباره ازدواج کرد. مادر بدبختمان از غصه دق کرد و ما سه برادر با حمالی برای مردم بزرگ شدیم و هیچوقت رنگ خوشی را ندیدیم. وقتی فهمیدیم پدرمان مرده و هرچه داشته به نام دخترش زده قبرش را پیدا کردیم و جسد کثیفش را از خاک بیرون کشیدیم و به جایش لاشه یک سگ را داخل قبر انداختیم و خود من روی جسدش ادرار کردم. این سه پسر به خاطر نبش قبر و هتاکی به میت چند روز بازداشت شدند که دختر با گرفتن تعهد که دیگر مزاحمتی برایش ایجاد نکنند رضایت داد و پسرها آزاد شدند
بیعدالتی در تقسیم ارث و تبعات آن
اگرچه از نظر قانونی، پدر حق دارد تا سهم الارث خود را به هرکس که میخواهد ببخشد، اما از منظر اخلاقی، نادیده گرفتن کامل فرزندانی که سالها از حمایت او محروم بودهاند، عملی بیانصافانه و ظالمانه است. این بیعدالتی، خشم و احساس طردشدگی را در پسران تشدید کرد و آنان را به سوی انتقامجویی سوق داد.
فقر و تأثیر آن بر روان و اخلاقیات
پسران در شرح حال خود به "حمالی" و ندیدن "رنگ خوشی" اشاره کردند. فقر مزمن نه تنها آنان را از امکانات اولیه محروم کرد، بلکه کرامت انسانی و مرزهای اخلاقی را نیز در نظر آنان کمرنگ کرد. اقدام آنان اگرچه به شدت محکوماست، اما از دیدگاه جامعهشناسی، محصول یک زندگی پراز محرومیت و رنج است.
بخشش دختر: یک پایان غیرمنتظره
در میانه این همه کینه و خشونت، اقدام دختر برای بخشش برادران و پس گرفتن شکایت، نقطه درخشان و انسانی ماجراست. او که خود نیز قربانی تصمیمات پدر بود (با بار مسئولیت سنگین ارث و کینه برادران)، با این اقدام نشان داد که میخواهد چرخه خشونت و انتقام را متوقف کند. این بخشش، شاید تلاشی برای به دست آوردن آرامش و قطع کردن زنجیره ای از درد بود.
جمعبندی
این داستان، هشداری جدی درباره مسئولیتپذیری در قبال خانواده و تبعات شوم بیعدالتی است. آن مرد، با تصمیم خود، نه تنها زندگی همسر اول و پسرانش را نابود کرد، بلکه حتی برای دختر محبوبش نیز آرامش به ارمغان نیاورد و میراثی از کینه و درد به جای گذاشت.