آسیانیوز ایران؛ سرویس اجتماعی:
کاظم عاشوری گیلده - محقق و نویسنده - وقتی سخن از آینده یک کشور به میان میآید، نخستین واژهای که در ذهن هر انسان دغدغهمند شکل میگیرد، آموزش است. آموزش، نه صرفاً به معنای نشستن در کلاس و حفظ کردن چند صفحه کتاب، بلکه به معنای پرورش اندیشه، تقویت مهارت، گسترش افق دید و ساختن نسلی است که بتواند موتور محرک اقتصاد، فرهنگ و اجتماع باشد. اما آیا واقعاً نظام آموزشی ما چنین رسالتی را بر دوش میکشد؟ اخیرا کتاب پنجم ابتدایی را با دقت ورق زدم؛ تجربهای که به جای امید، غم بزرگی را در جانم نشاند. محتوایی که باید بذر پرسشگری و تفکر را در دل کودکان بکارد، به سطحیترین شکل ممکن طراحی شده است؛ متنی که نه شور یادگیری در کودک میآفریند و نه او را برای زندگی در دنیای پیچیده امروز آماده میسازد. در جهانی که رقابت علمی، تکنولوژیک و فرهنگی نفسگیر است، ما کودکانمان را با ابزاری چنین ضعیف روانه میدان میکنیم.
شکاف عمیق میان مردم و مسئولان
شاید برای بسیاری از والدین این واقعیت تلخ آشنا باشد: مدرسه امروز بیشتر محلی برای حضور اجتماعی کودکان است تا محیطی برای ارتقای سطح علمی و فکری آنان. پدر و مادرها، به امید آنکه فرزندشان در جمع همسالان قرار گیرد و مهارتهای اجتماعی اولیه را بیاموزد، او را به مدرسه میفرستند. اما آیا در دل، ایمان دارند که این نظام آموزشی میتواند فرزندشان را برای آیندهای روشن آماده کند؟ به جرأت میتوان گفت پاسخ اکثر آنان منفی است. مسئولان اما در شرایطی دیگر زندگی میکنند. فرزندانشان یا در مدارس خصوصی با شهریههای سرسامآور درس میخوانند، یا در کلاسهای آموزشی فوقبرنامه که برای بسیاری از خانوادهها حتی تصور هزینههایش هم دشوار است. آنها در حقیقت آینده فرزندان خود را از جریانی جدا کردهاند که برای فرزندان ۹۰ درصد مردم رقم میخورد. این شکاف طبقاتی در آموزش، نه تنها عدالت اجتماعی را زیر سؤال میبرد، بلکه امید نسلهای آینده را نیز میبلعد.
آموزش ضعیف، جامعه ضعیف
هیچ کشوری با آموزش سطحی و محتوای بیکیفیت نمیتواند مسیر توسعه را طی کند. آموزش، زیربنای پیشرفت است؛ ستون فقراتی که اقتصاد، سیاست، فرهنگ و حتی امنیت ملی بر آن استوار میشود. جامعهای که کودکانش از یادگیری واقعی محروم باشند، در آینده نه نیروی کار ماهر خواهد داشت، نه دانشمند و اندیشمند و نه حتی شهروندانی که بتوانند در برابر بحرانها تصمیم درست بگیرند. کافی است به کشورهای پیشرفته نگاه کنیم. آنها سرمایه اصلی خود را نه در منابع طبیعی و نه در داراییهای مالی، بلکه در سیستم آموزشی توانمند میبینند. کودک در آن کشورها از همان سالهای نخست، با پرسشگری، خلاقیت، کار گروهی و مهارتهای زندگی آشنا میشود. حال آنکه در نظام آموزشی ما، حتی ابتداییترین نیازهای فکری و علمی کودکان نادیده گرفته شده و آموزش به حفظیات بیروح تقلیل یافته است.
پرسش از وجدان مسئولان
در چنین شرایطی، پرسش اساسی این است: آیا مسئولانی که بر این نظام آموزشی نظارت میکنند، حقیقتاً خود را مسئول آینده این سرزمین میدانند؟ اگر آری، چگونه است که چشم بر این سطح نازل آموزشی میبندند؟ اگر نه، پس باید گفت با بیتوجهی به کیفیت آموزش، آینده میلیونها کودک و در نتیجه آینده کشور را قربانی کردهاند. آنچه بیش از هر چیز مردم را آزرده میکند، بیتفاوتی است. مردمی که هر روز برای گذران زندگی تلاش میکنند، امیدشان به این است که فرزندانشان آیندهای بهتر از امروز داشته باشند. وقتی این امید نیز زیر بار آموزش ناکارآمد فرو میریزد، چگونه میتوان انتظار داشت جامعهای پویا و باانگیزه شکل بگیرد؟
ضرورت یک بازنگری ملی
دیگر زمان شعار دادن گذشته است. نظام آموزشی ایران نیازمند بازنگری اساسی است؛ بازنگریای که بر پایه واقعیتهای دنیای امروز و نیازهای فردای این کشور استوار باشد. ما باید:
- محتوای کتابهای درسی را بهگونهای طراحی کنیم که تفکر، خلاقیت و مهارتآموزی را تقویت کند.
- معلمان را نه صرفاً به عنوان مجری کتاب، بلکه بهعنوان مربیان اندیشه و الهامبخش دانشآموزان توانمند سازیم.
- عدالت آموزشی را نه در شعار، که در عمل محقق کنیم؛ بهگونهای که هیچ کودک ایرانی، صرفاً به دلیل طبقه اجتماعی والدینش از آموزش باکیفیت محروم نماند.
سخن پایانی
آقایان مسئول! این یک هشدار است؛ هشداری از دل جامعه، از زبان پدران و مادرانی که تنها سرمایهشان فرزندانشان است. تاریخ درباره عملکرد شما قضاوت خواهد کرد. هنوز فرصت هست که مسیر را اصلاح کنید، اما فردا شاید دیر باشد.