آسیانیوز ایران؛ سرویس اجتماعی:
تصمیم به پایان دادن به یک رابطه، باید سرآغاز فصل جدیدی از زندگی باشد، نه پایانی تراژیک بر خود زندگی. این داستان، روایت مبینا زارع است، دختری که جسارت گفتن "تمام شده" را داشت، اما گمان نمیکرد این دو کلمه، حکم اعدامش را صادر کند. در محلههای آرام اسلامشهر، کورههای آلومینیوم معمولاً نماد کار و تولید هستند، اما در شبی شوم، به صحنه یکی از هولناکترین جنایتهای عاطفی تبدیل شدند. جایی که آتش انتقام، بر آتش صنعت غالب آمد. مبینا، فریب وعدههای دروغین "حل مشکلات" را خورد و به دیدار نامزد سابقش رفت. او که به پیوندی محترمانه و مسالمتآمیز فکر میکرد، هرگز نمیدانست وارد تلهای مرگبار شده است. آنچه در ادامه رخ داد، فراتر از یک قتل ساده بود؛ یک قتل با قساوتی مثالزدنی، که در آن حتی حق یک خاکسپاری شایسته نیز از قربانی و خانواده داغدارش سلب شد. سوزاندن جسد در کوره، تلاشی شیطانی برای محو کردن همه چیز بود.
اما عدالت، همیشه ردپایی از خود به جا میگذارد. بقایای جسد، فریاد خاموش نشدنی مبینا از دل خاکستر بودند؛ شاهدی بر جنایتی که نمیتوانست برای همیشه پنهان بماند. اکنون و با فرار متهم اصلی، این سوال بیشتر از همیشه در اذهان عمومی میچرخد: آیا سیستم قضایی و امنیتی ما میتواند به سرعت دست این فراری را ببندد و امنیت روانی جامعه را بازگرداند؟
این تراژدی، زنگ خطری جدی است برای همه کسانی که در رابطههای سمی و خطرناک به سر میبرند. داستان مبینا نشان میدهد که خشونتهای عاطفی میتواند در نهایت به فجیعترین شکل ممکن، به خشونت فیزیکی و قتل بینجامد. سرنوشت مبینا زارع، از یک پرونده قتل فراتر رفته و به نمادی از مبارزه برای حق زندگی و امنیت زنان تبدیل شده است. این پایان داستان نیست، بلکه آغاز یک دادخواهی بزرگ است.
روانشناسی قاتل و ذهنیت انتقامجویانه
قتلهای پس از جدایی، اغلب ریشه در حس مالکیت مرد بر زن و ناتوانی در پذیرش طردشدگی دارد. قاتل در این پرونده، مبینا را نه به عنوان یک انسان مستقل، که به عنوان "دارایی" میدید که حق ندارد او را ترک کند. زمانی که این "دارایی" اراده مستقلی از خود نشان داد، نابودی آن در ذهن او برنامهریزی شد. این نوع قاتلان، اغلب شخصیتهایی خودشیفته، دارای اختلال کنترل تکانه و با سابقه خشونتهای پنهان هستند. وعده "حل مشکلات" یک فریب کاملاً حساب شده بود، نه یک التماس عاطفی. این نشان میدهد قتل، از پیش طراحی شده و کاملاً عمدی بوده است. رفتار قاتل پس از جنایت، یعنی سوزاندن جسد، نشان از یک سردی روانی عمیق و تلاش برای حذف فیزیکی کامل قربانی دارد. این عمل، فراتر از پنهان کردن جرم، نوعی تحقیر نهایی و محو کردن هویت قربانی است.
نشانههای هشداردهنده در روابط خطرناک
داستان مبینا باید به عنوان یک درس عبرت جدی برای همه افراد در روابط عاطفی بررسی شود. رابطهای که در آن حس حسادت بیمارگونه، کنترلگری افراطی، عدم پذیرش "نه" و تهدید پس از جدایی وجود دارد، یک رابطه بالقوه خطرناک است. خانوادهها و دوستان باید به این نشانهها حساس باشند. زمانی که یک فرد پس از جدایی، با پیامهای مکرر، ایجاد احساس گناه یا تهدید مستقیم و غیرمستقیم سعی در بازگرداندن رابطه دارد، این یک زنگ خطر قرمز است. متأسفانه، گاهی این علائم به عنوان "علاقه زیاد" تفسیر میشود. آموزش مهارتهای "روشنایی قرمز" در روابط عاطفی، به ویژه برای نوجوانان و جوانان، یک ضرورت اجتماعی است. جامعه باید بیاموزد که عشق، هرگز با کنترل، تحقیر و تهدید تعریف نمیشود و پایان دادن به یک رابطه ناسالم، یک حق مسلم است.
ضعفهای احتمالی در سیستم نظارتی و قضایی
سوال اینجاست که آیا مبینا پیش از این، تهدیدات نامزدش را به مراجع قضایی یا انتظامی گزارش کرده بود؟ اگر کرده، چه اقدامات حفاظتی برایش در نظر گرفته شده بود؟ و اگر نکرده، چرا سیستمهای حمایتی نتوانسته بودند آگاهی لازم را در مورد چگونگی گزارش چنین تهدیداتی به او بدهند؟ فرار متهم اصلی، خود نشاندهنده یک چالش بزرگ در سیستم نظارتی است. آیا امکان کنترل و مراقبت از چنین فرد خطرناکی پیش از دستگیری وجود داشت؟ این فرار، هم جامعه را ناامن میکند و هم باعث افزایش رنج خانواده قربانی میشود. این پرونده بر نیاز مبرم به ایجاد "نهادهای تخصصی مداخله در بحرانهای خشونتهای خانگی و رابطهای" تأکید دارد. نهادهایی که بتوانند به سرعت برای قربانیان در معرض خطر، دستورهای منع تماس، اسکان امن و حفاظت فیزیکی صادر کنند.
نقش جامعه و رسانه در پیشگیری و پیگیری
جامعه محلی و شبکههای اجتماعی میتوانند در چنین مواردی نقش دوگانهای داشته باشند. از یک سو، با انتشار اطلاعات و افزایش حساسیت عمومی، به پیدا کردن متهم فراری کمک میکنند و از سوی دیگر، با ایجاد یک موج همدلی، فشار افکار عمومی را برای رسیدگی سریع و شفاف به پرونده افزایش میدهند. رسانهها با پوشش درست و بدون حاشیهسازی این جنایت، میتوانند آن را از یک تراژدی فردی به یک مسئله اجتماعی تبدیل کنند. این کار باعث میشود قانونگذاران و مجریان قانون، نسبت به پر کردن خلأهای قانونی و اجرایی در حوزه خشونت علیه زنان احساس وظیفه بیشتری کنند. با این حال، رسانهها باید مراقب باشند تا به حریم خصوصی خانواده عزادار احترام بگذارند و از ارائه جزئیات خشن و آسیبزا که تنها به حس کنجکاوی مرضآمیز دامن میزند، خودداری کنند. تمرکز باید بر روی آموزش، پیشگیری و دادخواهی باشد.
پیامدهای اجتماعی و فرهنگی این جنایت
قتل مبینا زارع، یک تراژدی شخصی نیست، بلکه یک زخم اجتماعی است. این رویداد، احساس ناامنی به ویژه در زنان و دختران جوان را افزایش میدهد و این پرسش اساسی را مطرح میکند که "آیا ما در جامعهای زندگی میکنیم که پایان دادن به یک رابطه میتواند به قیمت جانمان تمام شود؟" این جنایت، لزوم گفتوگوی ملی در مورد "آموزش احترام به حقوق و انتخابهای زنان" و "مبارزه با فرهنگ مردسالاری مالکمحور" را بیش از پیش آشکار میسازد. باید از سنین پایین در مدارس، به پسران آموخت که طردشدگی بخشی از زندگی است و هیچ انسانی مالک دیگری نیست. در نهایت، سرنوشت مبینا باید به یک نقطه عطف تبدیل شود؛ نقطهای که پس از آن، قوانین سختگیرانهتر علیه خشونتهای رابطهای تصویب شود، سیستم قضایی با قاطعیت بیشتری با قاتلان برخورد کند و جامعه به یک "حساسیت جمعی" در قبال نشانههای خشونت دست یابد تا دیگر هیچ "مبینایی" قربانی انتقامجویی نشود.