آسیانیوز ایران؛ سرویس اجتماعی:
تصویر آرام و سرسبز شمال ایران در حال دگرگونی است. این دگرگونی نه بر اثر بلایای طبیعی، که نتیجه موج خروشانی از مهاجرت داخلی است که از دل کویر و فلات خشکیده مرکزی ایران برخاسته و اکنگون به سواحل دریای خزر رسیده است. به گزارش هفت صبح، قصه از جایی آغاز شد که کشاورزان شرق اصفهان در اعتراض به نبود آب، لولههای انتقال را شکستند و مردمان یزد در گرمای سوزان برای تانکرهای آب صف کشیدند. این صحنههای دردناک، پیشدرآمد یک کوچ اجباری گسترده بود؛ کوچی که امروز ترکیب جمعیتی، اقتصادی و زیستمحیطی استانهای شمالی را به طور بنیادین و بحرانی دگرگون کرده است. این مهاجرتها تنها جابهجایی انسانها نیست. این هجوم، فشار مضاعفی بر منابع آبی محدود شمال وارد کرده، جنگلهای هیرکانی را به سرعت به ویلای آجری و آهنی تبدیل کرده و زمینهای حاصلخیز کشاورزی را یکی پس از دیگری بلعیده است. آمارها نشان میدهند تنها بین سالهای ۱۴۰۰ تا ۱۴۰۲، بیش از ۸۰۰ هزار نفر به استانهای شمالی کوچ کردهاند.
گیلان و مازندران، که روزگاری مقصد تفریح و سکونت موقت بودند، اکنون به «مهمانخانهای بیدر و پیکر» تبدیل شدهاند که در آن منابع طبیعی و هویت فرهنگی بومیان، قربانی خوشنشینی و سوداگری زمین میشود. مسئولان محلی هشدار میدهند: این روند دیگر یک پدیده طبیعی نیست، بلکه یک بحران ملی چندوجهی است. رئیس سازمان جهاد کشاورزی گیلان صراحتاً از تهدید جدی بخش کشاورزی سخن میگوید. در مازندران، سه هزار و پانصد هکتار از مزارع به دلیل کمآبی زیر کشت نرفتهاند. این در حالی است که زمینهای برنجکاری، جای خود را به باغهای کیوی میدهند و استخرهای ویلاهای تازهساز، جای چشمههای در حال خشکیدن را میگیرند. تغییر ترکیب جمعیتی نیز بحرانزا شده است. در برخی روستاهای گیلان، تا ۶۰ درصد جمعیت را مهاجران غیربومی تشکیل میدهند، تا جایی که گزارشهایی از حضور آنان در شوراهای محلی نیز وجود دارد. این امر، نگرانیهای جدی درباره هویتزدایی فرهنگی و اجتماعی منطقه برانگیخته است. زیرساختهای فرسوده شمال — از شبکههای آب و فاضلاب تا جادههای باریک — دیگر توان تحمل این جمعیت اضافی را ندارند. تصاویر مادرانی که در مسیر درمانگاه به دلیل ترافیک قفل شده جان میبازند یا تالاب انزلی که در آستانه خشکیدن است، تنها نمادهایی از این فروپاشی تدریجی هستند. این گزارش، با استناد به هشدارهای اعضای شورای عالی استانهای گیلان و مازندران، به تحلیل عمیق ابعاد اجتماعی، اقتصادی و زیستمحیطی این بحران ملی و بررسی راهحلهای جنجالی — و گاه متناقض — ارائهشده برای مدیریت آن میپردازد.
از خشکسالی فلات مرکزی تا کوچ اجباری
موج مهاجرت کنونی، یک پدیده زنجیرهای و اجتنابناپذیر است که ریشه در دههها سوءمدیریت منابع آب در فلات مرکزی ایران دارد. سیاستهای ناپایدار توسعه کشاورزی در مناطق کمآب، حفر چاههای غیرمجاز و بهرهبرداری بیش از حد از ذخایر آبی زیرزمینی، سرانجام دشتهای اصفهان، یزد و کرمان را به کام خشکی کشاند. وقتی کشاورزی — که ستون معیشت این مناطق بود — از بین رفت، پایههای اقتصادی و اجتماعی جوامع محلی لرزید. کوچ اجباری، آخرین راهحل برای بقا شد. بنابراین، مهاجران به شمال را نباید صرفاً «خوشنشین» دانست؛ بسیاری از آنان «آبباختگان» و قربانیان سیاستهای نادرست هستند که چارهای جز ترک دیار خود نداشتهاند. با این حال، انتخاب مقصد این مهاجرت نشاندهنده یک نگاه سنتی و محدود است. تمرکز بر استانهای شمالی — که خود با محدودیتهای اقلیمی و اکولوژیک مواجه هستند — به جای برنامهریزی برای اسکان در شهرهای میانی یا توسعه مناطق دیگر، حاکی از نبود یک برنامه آمایش سرزمینی کلان و تصوری غلط از ظرفیتهای بیپایان شمال است.
تأثیرات زیستمحیطی؛ بلعیدن طبیعت توسط سیمان
پیامدهای اکولوژیک این مهاجرت، فاجعهبار و تا حد زیادی غیرقابل بازگشت است. مهمترین تأثیر، تغییر کاربری زمین است. زمینهای حاصلخیز کشاورزی و باغی که نقش کلیدی در امنیت غذایی و اقتصاد محلی داشتند، اکنون با قیمتهای گزاف به ویلا و مسکن تبدیل میشوند. رئیس جهاد کشاورزی گیلان به وضوح از تهدید این بخش خبر داده است. تخریب جنگلهای هیرکانی — میراث جهانی یونسکو — برای ساختوساز، ضربهای مهلک بر تنوع زیستی و چرخه آب منطقه وارد میکند. عضو شورای مازندران از ناپدید شدن جنگلهای ۲۰۰۰ ساله در تنکابن و رامسر خبر میدهد. این روند، ظرفیت طبیعی منطقه برای جذب گردشگر پایدار را نیز نابود میکند. مصرف آب بحران دیگر است. شمال ایران برخلاف تصور عمومی، از منابع آب شیرین نامحدود برخوردار نیست. برداشت بیرویه از چاهها و چشمهها برای تأمین نیاز جمعیت انفجاری و پر کردن استخرهای ویلاها، سطح آبهای زیرزمینی را پایین برده و حتی منجر به شور شدن آنها در نزدیکی دریا میشود. خشک شدن چشمه «کیله» و عقبنشینی دریای خزر، زنگ خطرهای جدی هستند.
پیامدهای اجتماعی و فرهنگی؛ از همزیستی تا هویتزدایی
تغییر ترکیب جمعیتی سریع و بیمهابایی که اعضای شوراها گزارش میدهند (تا ۶۰ درصد در برخی روستاهای گیلان)، یک شوک اجتماعی عمیق ایجاد کرده است. ورود انبوه جمعیتی با آداب، فرهنگ، گویش و سبک زندگی متفاوت — و اغلب با توان اقتصادی بالاتر — به جوامع بومی سنتی، تنشهای پنهان و آشکاری را دامن میزند. این مهاجران، بهدلیل سرمایه مالی بیشتر، در بازار مسکن و زمین پیشتاز هستند و این امر باعث گرانی سرسامآور مسکن و زمین برای بومیان شده است. جوانان محلی دیگر نمیتوانند در زادگاه خود صاحب خانه شوند. همچنین، گزارش حضور مهاجران در شوراهای محلی — اگرچه نشانهای از ادغام است — اما از سوی بومیان میتواند به معنای به حاشیه رانده شدن سیاسی و از دست دادن کنترل بر سرنوشت محلی تعبیر شود. در درازمدت، این روند میتواند به فرسایش هویت فرهنگی متمایز مناطق شمالی — شامل زبان گیلکی و مازندرانی، معماری سنتی، آیینها و شیوههای کشاورزی — بینجامد. جامعه به سمت یکنواختی و از دست دادن غنای فرهنگی خود پیش میرود. پیشنهاد ایجاد «شهرکهای ویژه مهاجران» — مانند نمکآبرود — تلاشی برای کاهش این اصطکاک اجتماعی است.
فروپاشی زیرساختی؛ سیستمهایی که از پا درمیآیند
شبکههای زیرساختی گیلان و مازندران برای جمعیت و الگوی استقرار سنتی خود طراحی شدهاند. هجوم ناگهانی جمعیت، این سیستمها را در آستانه فروپاشی قرار داده است.
-
آب و فاضلاب
شبکههای فرسوده قادر به تصفیه حجم عظیم فاضلاب جدید نیستند و بخش عمدهای از آن — همانطور که عضو شورای گیلان اشاره کرد — به رودخانهها و تالاب انزلی سرازیر میشود، که خود بحران زیستمحیطی را تشدید میکند.
-
برق و گاز
مصرف در اوج تابستان و زمستان به دلیل حضور ویلاها و جمعیت شناور، شبکه را با خاموشیهای مکرر مواجه کرده است.
-
ترافیک و حملونقل
جادههای باریک و قدیمی — مانند محور چالوس — که روزی تنها در تعطیلات شلوغ میشد، اکنون در تمام روزهای هفته به دلیل تردد ساکنان جدید و خدماترسانی به آنان، قفل است. این نه تنها آسایش، که دسترسی به خدمات اورژانسی مانند درمان را به خطر انداخته و به گفته مسئولان، حتی منجر به مرگ بیماران در مسیر شده است.
این فروپاشی زیرساختی، کیفیت زندگی را برای همه ساکنان — چه بومی و چه مهاجر — به شدت کاهش میدهد و شمال را از یک «بهشت زندگی» به یک منطقه پرتنش و دشوار برای سکونت تبدیل میکند.
تحلیل راهحلهای پیشنهادی و چالش مدیریت بحران
راهحلهای مطرح شده از سوی مسئولان محلی، نشاندهنده عمق بحران و لزوم اقدامات رادیکال است:
-
بلندمرتبهسازی متمرکز (پیشنهاد جنجالی)
این ایده میکند به جای پراکندهسازی مهاجران در روستاها و تخلف گسترده زمین، در «لکههای مشخص» مجتمعهای مسکونی بلندمرتبه احداث شود. مزیت: حفظ زمینهای کشاورزی و جنگلی، مدیریت متمرکز خدمات و کاهش تصاعد. چالش: مخالفت شدید با تغییر چهره شهرها و روستاها، و خطر رها شدن این مجتمعها به «حاشیهنشینی لوکس».
-
الگوبرداری از شهرکهای موجود (مانند نمکآبرود)
ایجاد شهرکهای ویژه مهاجران در خارج از بافت قدیمی. این میتواند اصطکاک اجتماعی را کم کند، اما اگر بدون مطالعه زیستمحیطی باشد، فقط بحران را به نقطه دیگری منتقل میکند.
-
تقویت زیرساختها با کمک های ملی
درخواست افزایش سهم این استانها از بودجه ملی برای ارتقای شبکههای آب، فاضلاب، برق و راه. این ضروری اما پرهزینه و زمانبر است.
-
مهمتر از همه: مدیریت مهاجرت در مبدأ
این بحران، یک بحران ملی آب و آمایش سرزمین است. راهحل نهایی، نه در شمال، که در فلات مرکزی است. سرمایهگذاری جدی در پروژههای پایدار آبی (مثل تصفیه و بازچرخانی آب)، تغییر الگوی کشت، و توسعه قطبهای اقتصادی جایگزین در استانهای میانی میتواند فشار مهاجرت را کم کند. بدون این اقدام، شمال تنها یک «سنگ پناهگاه» موقت خواهد بود که به زودی خودش غرق میشود.
در نهایت، داستان شمال ایران، هشداری سراسری است: تخریب محیط زیست و بیعدالتی در توزیع منابع، تبعاتی فرامنطقهای دارد که هیچ دیواری در برابر آن مقاوم نیست. مدیریت این بحران نیازمند خرد جمعی، برنامهریزی فراستانی و عزمی ملی است، پیش از آنکه دیگر دیر شود.