آسیانیوز ایران؛ سرویس اجتماعی:
کاظم عاشوری گیلده - محقق و نویسنده
صدایی از اعماق انسان
در سکوت شب، جایی میان خلوتِ ذهن و زمزمههای دل، سؤالی قدیمی اما همیشگی سر برمیآورد: «آیا کسی هست که من را واقعاً بفهمد؟» این پرسش ساده، اما عمیق، چیزی نیست جز بازتاب یکی از اصیلترین نیازهای انسانی: نیاز به درک شدن. انسان فقط دنبال زنده ماندن نیست؛ او میخواهد دیده شود، شنیده شود، فهمیده شود. نه فقط توسط دیگران، بلکه گاهی حتی توسط خودش. برای همین است که به سراغ فلسفه میرود، در ادبیات پناه میگیرد، به سینما دل میبندد، و در موسیقی حل میشود. اینها فقط سرگرمی نیستند؛ اینها نقاط تماس انسان با خودِ پنهان خویشاند.
فلسفه: تلاش برای توضیحِ خود به خود
فلسفه همیشه راهی برای تماشای خویشتن در آینهای شفافتر بوده است. فلاسفه، از افلاطون تا سارتر، همگی تلاش کردهاند تا انسان را از میان لایههای پیچیدهاش بیرون بکشند و به پرسشهایی پاسخ دهند که هیچ پاسخ آسانی ندارند:
من کیستم؟ چرا هستم؟ بودن یعنی چه؟
در دل این مفاهیم، بسیاری از ما خود را پیدا میکنیم. شاید نه آنگونه که دقیقاً خودمان را تعریف کرده باشیم، اما انگار تکههایی از ما، در اندیشهی کانت، در اضطراب هایدگر، یا در شور نیچه جاری است. فلسفه به ما نشان میدهد که تنها نیستیم در پرسیدن. حتی اگر پاسخی نیابیم، خودِ پرسیدن، تجربهای انسانی و مشترک است.
ادبیات: کلماتی برای بیان ناشنیدهها
اگر فلسفه اندیشه را بیان میکند، ادبیات احساس را میسراید. انسانِ جستوجوگر، در واژهها پناهی مییابد که گاه حتی دوستان و خانواده برایش فراهم نمیکنند. چرا گاهی با خواندن یک شعر، بیاختیار اشک میریزیم؟ چرا داستانی غریب از نویسندهای ناآشنا، گویی شرح حال ماست؟ چون ادبیات هنرِ ترجمه احساسات است؛ احساساتی که ما بلد نیستیم نامشان را بدانیم، اما نویسندهای، در گوشهای از دنیا، آنها را با قلم نوشته و به جانمان نشانه رفته است. ادبیات، مرهمی است برای دلهایی که حرف زیادی دارند اما زبان گفتن ندارند. در رمانها و اشعار، بسیاری از ما خودمان را میبینیم، بیآنکه نیاز باشد خودمان را توضیح دهیم. ادیب، کسی است که بیاجازه وارد دل ما میشود و بدون قضاوت، ما را همانطور که هستیم، روایت میکند.
سینما: تصویری از من در پردهی نقرهای
سینما، هنر دیدن و نشان دادن است. شاید برای همین است که تا این اندازه با جان ما گره خورده است. یک شخصیت در یک فیلم، گاه به اندازهی دهها جلسه رواندرمانی ما را تسکین میدهد. تماشای فیلم، صرفاً تماشای داستان نیست؛ گاهی تماشای خویشتن در لباسی تازه است. وقتی فیلمی، حرف ناگفته ما را فریاد میزند، احساس میکنیم کسی بالاخره ما را دیده؛ ما را فهمیده؛ ما را بدون سانسور نشان داده است. فیلمسازان بزرگ، در واقع روانشناسانی هستند که با دوربینشان درون انسان را میکاوند. از اول همهشان تلاش کردهاند تا انسان را آنگونه که هست، نه آنگونه که باید باشد، به تصویر بکشند.
موسیقی: وقتی واژهها کافی نیستند
گاه احساسات چنان شدیدند، چنان پیچیده و سیال، که واژهها برای بیانشان کافی نیستند. اینجاست که موسیقی وارد میشود. چرا با شنیدن یک قطعهی بیکلام اشک میریزیم؟ یا با شنیدن نوای یک خواننده، گویی کسی حرف دلمان را میزند؟ چون موسیقی، زبان بیواژهی روح است. در آن، گفتوگو نمیکنیم؛ حس میکنیم. و همین کافی است تا کسی، جایی، صدای بیصدای ما را در قالب نتها، اجرا کرده باشد. در دنیایی که لبریز از قضاوت، عجله و صدای بلند است، موسیقی، خلوتگاهی است برای گفتوگوی بیزبان با خود.
نیاز انسانی به فهمیدهشدن؛ ریشهای روانی یا حقیقتی وجودی؟
از منظر روانشناسی، نیاز به درکشدن یکی از بنیادیترین نیازهای هیجانی ماست. وقتی کسی ما را میفهمد، احساس امنیت روانی میکنیم. احساس میکنیم که «وجودمان پذیرفته شده»، بینیاز از تغییر، بینیاز از ماسک. اما این نیاز فقط روانی نیست؛ این نشانهای از میل ذاتی ما برای معنا یافتن است. انسان بدون معنا، بیجهت زنده است. و معنای ما، در بازتابی که از خود در نگاه دیگران میبینیم، معنا میگیرد. برای همین است که همیشه دنبال آیینهای از خود هستیم.
جمعبندی: انسان، جویندهی خویشتن در آینههای بیرون
شاید تمام زندگی، سفری باشد از خود به خود. اما برای پیمودن این سفر، گاهی به نشانههایی بیرونی نیاز داریم: جملهای در کتابی، تصویری در فیلمی، آهنگی که در شب بارانی میشنویم، یا تفکری که در ذهن فیلسوفی دیرین جاریست. این نشانهها، قطعاتی از پازل درونی ما هستند. ما در هنر، فلسفه، ادبیات و سینما، دنبال خویشتن میگردیم. چون انسان، پیش از آنکه تشنهی دیدهشدن باشد، تشنهی درکشدن است. و در جهانی که فهم، کمیابتر از طلاست، یافتن کسی، یا حتی چیزی، که ما را بیواسطه بفهمد، گرانبهاترین تجربهی انسانی است.