آسیانیوز ایران؛ سرویس اقتصادی:
کاظم عاشوری گیلده - نویسنده و محقق - گرانی دیگر فقط یک واژه نیست؛ به نبض روزمرهی زندگی مردم تبدیل شده است. هر روز که میگذرد، قیمتها بالا میرود، اما درآمد همان است که بود. حالا دیگر مردم میگویند: «امروز از فردا ارزانتر است»؛ جملهای که عمق ناامیدی و فرسودگی را در خود دارد. مردم ایران با گوشت، پوست و استخوان خود این فشار را حس میکنند. از صف نان گرفته تا خرید سادهی مواد غذایی، هر لحظه با اضطراب و بیثباتی همراه است. زندگی، دیگر برنامهریزیپذیر نیست؛ هرچیزی ممکن است فردا گرانتر شود، یا دیگر در توان خرید نباشد.
زندگی که به جنگ روزانه تبدیل شده است
در جامعهای که نود درصد آن را مردم عادی تشکیل میدهند، فشار اقتصادی معنایی واقعی پیدا کرده است. دیگر صحبت از آمار نیست؛ صحبت از واقعیتی است که در خانهها جریان دارد. مشکل از مسکن و اجارههای نجومی شروع شد و حالا رسیده به سیر کردن شکم خانواده فقط برای یک وعده در روز. بسیاری از خانوادهها برای زنده ماندن، نه زندگی کردن، میجنگند. هزینهها آنقدر زیاد شده است که مردم دیگر امیدی به زندگی و آینده ندارند. پدران شرمنده از خالی بودن یخچال، مادران خسته از حساب و کتاب روزانه، جوانانی که از ترس آینده حتی جرات رویاپردازی ندارند. این تصویر واقعی جامعه امروز است.
سکوتی از جنس خشم
بعضی مسئولان میگویند «نباید گله کرد، چون شرایط بحرانی است». اما مردم میپرسند: این بحران از کجا آمده؟ آیا این مردم بودند که سیاستگذاری کردند، تصمیم گرفتند، یا مدیریت اقتصادی کشور را به این نقطه رساندند؟ وقتی تورم افسارگسیخته، بیبرنامگی اقتصادی و ضعف مدیریت با زندگی مردم گره بخورد، نتیجه همین میشود: سکوتی که از خشم ساخته شده است. مردمی که هنوز آراماند، اما در درون، فریادشان را ذخیره کردهاند. این سکوت، آرامش نیست؛ هشدار است.
بیاعتمادی، خطرناکتر از فقر
شاید خطرناکتر از خودِ گرانی، بیاعتمادی مردم باشد. مردمی که دیگر هیچ وعدهای را باور ندارند. سالها وعده شنیدند و هیچچیز تغییر نکرد. امروز دیگر کسی منتظر نیست اتفاقی بهتر رخ دهد. وقتی میگویند: «در این کشور تاکنون هیچ چیز درست نشده»، این جمله فقط گلایه نیست؛ سندی از ناامیدی عمیق جمعی است. جامعهای که امیدش را از دست میدهد، حتی اگر نفس بکشد، دیگر زندگی نمیکند.
سفرههایی که هر روز کوچکتر میشوند
گرانی یعنی حذف گوشت و لبنیات از سفرهی مردم، حذف میوه از خرید ماهانه و حذف آرامش از ذهن خانوادهها. کلمهی «سو تغذیه» شاید علمی بهنظر برسد، اما در واقع یعنی خانوادهای که تنها میتواند یک وعدهی ساده در روز بخورد. این وضعیت سلامت جسمی و روانی جامعه را تهدید میکند و آیندهی نسل جدید را در خطر میگذارد.
مسئولیت با کیست؟
سالهاست که مردم هزینهی تصمیمات اشتباه را میپردازند. هر بار که از کنترل تورم، از برنامهریزی اقتصادی، از بهبود شرایط صحبت میشود، نتیجه همان است: قیمتها بالاتر میرود و مردم فقیرتر میشوند. وقتی در چنین وضعیتی به مردم گفته میشود «انتقاد نکنید»، معنایش این است که رنجشان را هم نبینند، دردشان را هم نگویند. اما مردم ایران دیدهاند، تحمل کردهاند و حالا به آخر صبر رسیدهاند.
خستگی و ناامیدی؛ چهرهی امروز مردم
در این روزها، مردم دیگر به فردا فکر نمیکنند، چون فردا را غیرقابل پیشبینی میدانند. جوانان انگیزهی ازدواج ندارند، کارگران از تأمین نان شب درماندهاند، خانوادهها هر روز بین اجارهخانه و خرید غذا یکی را انتخاب میکنند. در چنین شرایطی، دیگر جایی برای امید باقی نمیماند. مردم نمیخواهند شعار بشنوند، نمیخواهند وعده ببینند. فقط میخواهند زندگی کنند.
پایانی برای گفتن، نه برای تسلیم شدن
این مقاله صدای همان مردمی است که در سکوت، در خستگی و در ناامیدی، هنوز نفس میکشند. نه برای اعتراض کور، بلکه برای گفتن حقیقتی ساده:
هیچ جامعهای نمیتواند بر روی درد مردمش سکوت کند و انتظار آرامش داشته باشد. مردم ایران امروز خشمگیناند، نه از زندگی، بلکه از بیتوجهی به زندگیشان. و این خشم، اگر باز هم نادیده گرفته شود، دیر یا زود صدایی خواهد شد که دیگر هیچکس نمیتواند خاموشش کند.