آسیانیوز ایران؛ سرویس سیاسی:
تصور کنید رویایی که یک سال تمام، خواب و خوراک یک ملت را ربوده است، در یک شب سرد آذرماه، چون مه صبحگاهی محو شود. این، داستان پایان فرقه دموکرات آذربایجان در آذر ۱۳۲۵ است. داستان از جایی شروع میشود که سایه ارتش سرخ، زمینهساز حکومتی یکساله در آذربایجان ایران شد. رهبری به نام سید جعفر پیشهوری، پرچم «خودمختاری به سبک شوروی» را برافراشت و جمعی را با این وعده همراه کرد. برای بسیاری از هواداران، شوروی نه یک کشور، که یک آرمانشهر بود. کشوری که قرار بود عدالت، برابری و رهایی را برایشان به ارمغان آورد. آنها چشمان خود را به مهر «استالین» دوخته بودند، گویی او ناجی موعودشان است. اما تاریخ، قضاوت خود را دارد. با عقبنشینی ناگهانی ارتش سرخ، کاخ رویایی فرقه دموکرات در هم فرو ریخت. رهبران و اعضای آن، که روزی خود را صاحبان آینده میدانستند، ناگزیر به فرار شدند. مقصدشان چه بود؟ همان شوروی موعود. آن سوی مرز، به جای آغوش گرم، بازوان سرد نظامیگری و بیرحمی منتظر آنان بود. وعده زندگی بهتر، به حکم تبعید به سیبری تبدیل شد. بهشت ادعایی، نامش «اردوگاه کار اجباری» بود.
زمستان سیبری، استخوانسوز و بیرحم، سالهای جوانی بسیاری از آنان را بلعید. در سرمایی که نفس را در سینه حبس میکند، تازه فهمیدند فریب خوردهاند. آنچه به نام آزادی و پیشرفت فروخته بودند، بردگی و نابودی بود. آنان که روزی وطن خود را به امید وطن دیگر ترک گفته بودند، در غربتی جانکاه، آواره و سرگردان ماندند. نه در شوروی جایی داشتند و نه میتوانستند به ایران بازگردند. این بود تاوان اعتماد به دشمن. این رویداد، تنها یک فراز تاریخی نیست؛ یک درس بزرگ برای همه ملتهاست. درسی درباره وفاداری به خاک، هوشیاری در برابر وعدههای رنگین بیگانه و فهم این حقیقت که: وطن، گرانبهاترین پناهگاه است.
آذر ۱۳۲۵، با عقبنشینی ارتش سرخ از آذربایجان، فرقه دموکرات به رهبری سید جعفر پیشهوری در هم شکست. رؤیای «خودمختاری به سبک شوروی» که یک سال بر بخشی از ایران سایه انداخته بود، ناگهان فرو ریخت و اعضای فرقه به سوی مرزهای شمالی گریختند. آنان که شوروی را بهشت برین میپنداشتند و چشم به مِهر استالین دوخته بودند و گمان میکردند در آغوش استالین به بهشتی موعود خواهند رسید، اما برخلاف تصورشان، بسیاری از آنان به اردوگاههای کار اجباری در سیبری تبعید شدند و سالها در سرمای استخوانسوز و غربت طاقتفرسا روزگار گذراندند. از آن پس، هر کدام در گوشهای از جهان آواره و سرگردان ماندند؛ بیآنکه جایی برای آرامش بیابند. آنان که روزی شوروی را قبله آمال خود میدانستند، ناگهان در جهنمی گرفتار شدند که تمام تصوراتشان را فرو ریخت. اینجا بود که تازه دریافتند بهشت واقعی همان ایران بود؛ وطنی که علیه آن شوریده بودند و ناخواسته از آن رانده شدند.
درس این واقعه روشن است: وطن، با همه رنجها و ناملایماتش، تنها پناهگاه اصیل و تکرارنشدنی انسان است. فریب وعدههای رنگین بیگانه و دل کندن از خاکی که ریشههایت در آن است، جز سرگردانی و حسرت بار نمیآورد. تاریخ این سرزمین بارها ثابت کرده که هیچ قدرت خارجی، دلسوز ملت ایران نبوده و نیست؛ آنان تنها به منافع خود میاندیشند و انسان را ابزاری مصرفی میدانند. میهن، اگرچه گاه خشن و ناعادلانه مینماید، اما خون در رگهایت است و فراموش کردن آن، فراموش کردن خویشتن است. باید وطن را با تمام وجود پذیرفت، در آن ماند، برای بهبودش کوشید و هرگز در دامن بیگانه، آرامش نجست. این، بزرگترین عبرت برای همه نسلهاست.
تحلیل روانشناسی جمعی هواداران فرقه؛ چرایی فریب خوردن
شرایط سخت اجتماعی و اقتصادی ایران پس از جنگ جهانی دوم، بستر مناسبی برای رشد شعارهای جذاب فرقه دموکرات بود. وعده خودمختاری، عدالت فوری و رفاه تحت حمایت شوروی، برای قشری خسته و ناامید، دارویی فریبنده محسوب میشد. این گروه، تحت تأثیر تبلیغات گسترده و یکطرفه، تصویری ایدهآل و آرمانی از شوروی ساختند. در این تصویر، استالین نه یک دیکتاتور، که یک رهبر نجاتبخش جلوه داده میشد. این توهم، نتیجه بیخبری از واقعیتهای خونین حکومت استالین بود. احساس تبعیض قومی (واقعی یا تحریکشده) نیز توسط رهبران فرقه شعلهور میشد. آنها هواداران را متقاعد میکردند که تنها شوروی میتواند حامی حقوق قومی آنان باشد. این احساس، عقلانیت و وطنپرستی را تحتالشعاع قرار داد.
تحلیل استراتژی شوروی؛ اهداف واقعی پشت حمایت ظاهری
حمایت شوروی از فرقه دموکرات، هرگز یک اقدام ایدئولوژیک خالص نبود. این یک حرکت کاملاً استراتژیک در راستای منافع ژئوپلیتیک مسکو بود. هدف اصلی، ایجاد یک منطقه حائل تحت نفوذ یا حتی الحاق بخشی از ایران به قلمرو شوروی بود. شوروی از فرقه به عنوان ابزاری برای فشار بر دولت مرکزی ایران استفاده میکرد. با ایجاد بحران در آذربایجان، موقعیت چانهزنی خود برای کسب امتیازات نفتی و سیاسی در تهران را تقویت میکرد. هنگامی که فشارهای بینالمللی (به ویژه از سوی آمریکا) افزایش یافت و منافع شوروی ایجاب کرد، این ابزار به سادگی رها شد. اعضای فرقه در دید شوروی، سربازان مصرفی بودند که پس از پایان مأموریت، ارزش خود را از دست دادند.
بررسی سرنوشت اعضا در شوروی؛ از اسطوره تا برده
با ورود به شوروی، رهبران ارشد فرقه ابتدا در شرایط نسبتاً مناسبی قرار گرفتند، اما به تدریج و با حذف فیزیکی برخی مانند پیشهوری (در سانحهای مشکوک)، جایگاهشان سست شد. برای شوروی، این افراد اکنون نه متحد، که مسئولیت و دردسر بودند. اعضای عادی و نیروهای نظامی فرقه، وضعیت به مراتب بدتری داشتند. بسیاری به جرم "خرابکاری" یا به بهانه "بازآموزی" مستقیم به اردوگاههای کار سیبری (گولاگ) فرستاده شدند. آن ها تبدیل به نیروی کار مجانی برای پروژههای عظیم شوروی شدند. زندگی در گولاگ، همراه با گرسنگی، سرمای کشنده، کار طاقتفرسا و تحقیر بود. این، عینیت وعده "بهشت کارگری" بود! بسیاری در همانجا جان باختند و بازماندگان نیز تا سالها پس از آزادی، تحت نظر و محدودیت بودند.
تأثیر این واقعه بر هویت ملی و یکپارچگی ایران
شکست فرقه و بازپسگیری آذربایجان، یکپارچگی سرزمینی ایران را در بحرانیترین دوره معاصر حفظ کرد. این رویداد، به قدرت ارتش ایران (در آن عملیات معروف) و اقتدار دولت مرکزی اعتباری دوباره بخشید. از نظر هویتی، این واقعه به ملت ایران نشان داد که جداکردن بخشی از کشور تحت هر عنوانی (خودمختاری، حاکمیت محلی) میتواند دری به روی مداخلات بیگانه و تلاشی برای جدایی کامل باشد. این درس، بعدها نیز بارها تکرار شد. این حادثه، ضربهای به جنبشهای قومی مشروع نیز زد. زیرا برای دهه های بعد، هرگونه بحث درباره حقوق قومی با برچسب "خیانت" و "فرقهسازی" مواجه میشد و فضای اعتماد از بین رفت.
درسهای عبرتآمیز برای امروز؛ تاریخ تکرار میشود؟
- اولین و بزرگترین درس، "استقلال ملی" است. هیچ قدرت خارجی، دلسوز منافع ملی ایران نبوده و نیست. پیوند زدن سرنوشت به دست بیگانه، چه شرقی چه غربی، سرانجامی جز تراژدی ندارد.
- درس دوم، "واقعبینی سیاسی" است. باید قدرتهای جهانی را با منافع سختافزاری و رفتار واقعیشان شناخت، نه با شعارها و تبلیغات فریبندهشان. پرستش سیاسی هر قدرت خارجی، آفتی ویرانگر است.
- درس سوم، "وفاداری به وطن" است. وطن با همه مشکلاتش، خانه خودی است. فروش وطن به بهای وعدههای پوچ، یعنی تبدیل شدن به ابزاری مصرفی در دست بیگانه و از دست دادن همه چیز، حتی عزت.