آسیانیوز ایران؛ سرویس اجتماعی:

پوریا زرشناس - دکترای اقتصاد انرژی های تجدیدپذیر
جهان تا قبل از سیطره کامل تکنولوژی و وسایل ارتباطی جدید به واسطه «مفاهیم» ساخته میشد و متفکران و هنرمندان و فیلسوفان با ساخت مفاهیم به جهان معنا بخشیده و آن را به سمت و سویی هدایت میکردند. بشر یک روز با مفاهیمی که ادیان ابراهیمی تولید میکردند به حیات خود معنا بخشیده و مسیر پیش روی خود را پیدا میکرد. یک روز با آراء و اندیشهها و مفاهیمی که افلاطون و ارسطو خلق کردهاند جهان را میفهمید و معنا میکرد. یک روز با اندیشهها و مفاهیم تولیدی عارفان و آموزگاران بزرگی چون بودا و زرتشت و مولوی جهان را میفهمید و برههای دیگر با آراء و اندیشههای ماکیاولی و کانت و هگل و مارکس و نیچه و هایدگر و دیگران به جهان نگاه کرده و میفهمید.
اما جهان تکنیک زده امروز فاقد مفاهیم جدید است. جهان امروز به همان سرعت که در ساخت ابزارهای تکنولوژی و ابزارهای ارتباطی رشد میکند، خالی از خلاقیت هنری و فکری میشود و این زنگ خطر بزرگی برای حیات بشر است. جهان امروز فاقد «مفاهیم» است و در جهان فاقد مفاهیم دیگر «آرمان» و «ایدئولوژی» و «روایت» و گفتمانی هم ساخته نمیشود و هر چه هست تکرار و تقلید و بیمفهومی و بیمعنایی حیات بشر است.
انسان امروز غرق در رفاه و آسایش مادی است اما بیشتر از هر زمانی از دوره حیات بشر به افسردگی و پوچی و یاس و ناامیدی دچار است و بیشتر از هر دوره حیات بشر توان برقراری دیالوگ و ارتباطات انسانی را از دست داده و دست به دامان تراپیست (که خود او هم درگیر همین بحران است) و روانپزشک و قرص اعصاب و امثالهم شده است. جهان امروز فاقد مفهوم است و در جهان فاقد مفهوم هرگونه امیدی برای گشایش افقهای نویدبخش، امیدی واهی و ناشی از توهم است.
جهان به واسطه مفاهیم ساخته میشود.
جهان خودبخود فاقد معناست و به واسطه مفاهیمی که انسان حمل بر آن میکند ساخته می شود و بدون این مفاهیم هیچ تحول فرهنگی و سیاسی و اجتماعی ممکن نخواهد بود. انقلابها و تغییرات بزرگ جهانی ابتدا در دگرگونی مفاهیم و تفسیر دیگرگونهای از جهان صورت می گیرد و پس از آن در قالب پدیدارهای اجتماعی به صورت عینی خود را نشان می دهد. برای مثال اگر رفرماسیون اتفاق میافتد به خاطر این است که اندیشمندانی چون لوتر ابتدا مفاهیم و تفاسیر جدیدی از مسیحیت ارائه میدهد و سپس بر اساس همان مفاهیم جهان دینی جدیدی متفاوتتر از جهان دینی قبل ساخته میشود. یا وقتی انقلاب فرانسه رخ میدهد ابتدا فیلسوفان و متفکرانی چون ولتر و دیدرو و روسو و مونتسکیو و دیگران جهان جدیدی را در قالب مفاهیم جدیدی شکل میدهند و سپس این مفاهیم در انقلاب فرانسه و حوادث پس از آن به عینیت میرسد و بروز و ظهور اجتماعی مییابد. (و به همین دلیل بود که هگل برای نقد خشونت مستتر در انقلاب فرانسه به سراغ نقد رفتارهای رهبرانی چون روبسپیر و دانتون نرفت و اندیشههایی که در شکل گرفتن این جهان جدید نقش داشت را مورد نقادی قرار داد)
هر جنبش اجتماعی، هر حرکت اعتقادی و دینی، هر جنبش هنری و فرهنگی، هر انقلاب، هر نهضت و هر حرکت اصلاحی نیاز به مفاهیم جدید برای ارائه تفسیری متفاوت و جدید از جهان دارد. آن که می گوید انقلابها و جنبشهای عصر پستمدرن (بخوانید عصر غلبه سخافت و تهیبودگی و میانمایگی) نیازی به فیلسوف و متفکر ندارد، به خاطر این است که هیچ فهمی از مقوله انقلاب و جنبش اجتماعی ندارد. آنکه می گوید جنبشهای فرهنگی و هنری و سیاسی جهان ما نیاز به متفکران و نوابغ و رهبران و ایدئولوژیها و مفاهیم جدید ندارد برای این است که هیچ فهمی از تحولات اجتماعی-سیاسی و هنری و فرهنگی ندارد و دانش و فکر و فلسفه سیاسی و هنر را در حد وراجی های به غایت مبتذل مجازی و تلویزیونی می فهمد.
انسان تیرهبخت
بشر امروزی ابزارهای رفاهی بسیاری دارد، از وسایل ارتباط گستردهای استفاده میکند، ابزارهای گرمایشی و سرمایشی پیشرفتهای دارد، گرسنگی نمیکشد و غذای به مراتب بهتر و بیشتری میخورد، توان ساخت هواپیما و بمب اتم و اینترنت و ماهواره دارد اما به نظر همین انسان مرفه و آسوده به مراتب بدبختتر و احمقتر از آن انسان فقیری است که تا چند قرن پیش به سختی شکمش را سیر میکرد، یک دست لباس کهنه بیشتر نداشت، در ترس و استرس طاعون و وبا میزیست و وسعت جهانش به همان شهر و روستا و چند کیلومتر اطراف محل زندگیش محدود میشد.
بشر امروز همه چیز رو دربارۀ بدن، انواع کرمها و آمیبها و جلبکها، وضعیت سموم و آفتهای کشاورزی، هندسه و مثلثات و جبر و مولکول و جرم و عدسی و آینه مقعر و محدب و هزاران چیز تخصصی و کم ارزش و بیارزش را میداند، اما دربارۀ روح و روان و خودشناسی و نحوه مواجهه با اضطراب هستی و زندگی جمعی و هزاران مسئله و بحران اساسی بشر چیزی یاد نگرفته است. حال نتیجه این شده است که ما همه صاحب فن و حرفه و تخصص کلانی هستیم و میتوانیم ساعتها درباره ژنتیک و اتم و مواد آلی و سلولها و گلبولهای قرمز و لایه ازون و اشعه ایکس و هزار چیز دیگر صحبت کنیم اما نسبت به خود و روحمان و دیگران و محیط اطرافمان به طرز فاجعهباری نادانیم.
بشر امروزی موبایل و اینترنت و مترو و قطار میسازد، پیچیده ترین بیماریها را جراحی و درمان می کند، وسط آسمان و زمین راه میکشد و سلاحهای کشتار جمعی میسازد اما همین بشری که چنین ذهن پیچیدهای دارد، هنر ساده زیست مسالمت آمیز با «دیگری» را نمیفهمد، هنر ساده برقراری تعامل و دیالوگ با دوست و همسر و خانواده و اجتماعی که در آن زندگی می کند را نمیفهمد. یخچال و تلویزیون و خودروی آنچنانی دارد اما از زندگی احساس شادی و رضایت نمی کند، در میان انبوه جمعیت انسانی زندگی می کند اما از احساس کُشنده تنهایی رنج می برد و از بی معنایی و پوچی زندگی مدام در رنج و عذاب است.
آنانی که به شورشهای بشر امروزی دلبستهاند و امیدوار به خلق جهان نوین و بهتری از سوی نسلهای آتی هستند، هنوز به عمق فاجعه ناآگاهند. بشرِ مدیازدهِ قرن بیست و یکمی مستاصلتر و ناامیدتر و بیچارهتر از آن است که خالق جهان جدیدی باشد، چرا که وجه غالب حیات او نیهلیسم و بیمعنایی است و انسان بیمعنا هم طبیعتا توان خلق معنا و جهان جدیدی ندارد. انسان امروزی برای به دست آوردن آزادیهای کامل فردی هزینه گزافی را داده و مهمترین آن جدا شدن از جماعت و پرتاپ شدن به چاه ویل تنهایی خویش است. بشر امروزی با ذرهگونی و اتمیزگی حاصل از انقطاع با سنت و خانواده و باور و اعتقاد روبروست و در جهان آکواریومی برساخته شده توسط رسانه، قدرت تمایز مجاز و واقعیت را از دست داده است.
تحلیل اجتماعی آسیانیوز ایران؛
۱. چرا جهان امروز فاقد مفاهیم جدید است؟
- تکنولوژی جایگزین تفکر شده است: انسان امروز ترجیح میدهد به جای تأمل فلسفی، به الگوریتمها اعتماد کند.
- کاهش توجه به علوم انسانی: نظام آموزشی و اقتصادی، رشتههایی مانند فلسفه و هنر را حاشیهای میدانند.
- اطلاعات زیاد، دانش کم: اینترنت دادهها را افزایش داده، اما عمق فهم را کاهش داده است.
۲. پیامدهای فقدان مفاهیم
-
افزایش افسردگی و اضطراب
انسان بدون معنا، در دریایی از رفاه غرق میشود.
-
ضعف در گفتمان سیاسی و اجتماعی
جنبشهای امروزی اغلب فاقد پایههای فکری مستحکم هستند.
-
تکرار تاریخ
بدون مفاهیم جدید، بشر در حل بحرانهای قدیمی (مانند نابرابری یا جنگ) ناتوان است.
۳. راهحلهای ممکن
-
بازگشت به فلسفه
تلفیق تکنولوژی با تفکر انتقادی.
-
احیای هنر و ادبیات
به عنوان ابزاری برای خلق معنا.
-
اصلاح نظام آموزشی
پرورش متفکران به جای مصرفکنندگان اطلاعات.